صفحه 10 از 27 نخستنخست ... 6789101112131420 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 91 تا 100 , از مجموع 265

موضوع: اشعار و زندگی نامه ی استاد دکتر شفیعی کدکنی

  1. #91
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    مزمور اول

    مرا نیز چون دیگران خنده ای هست
    و اشکی و شکی جنونی و خونی
    رها کن مرا
    رها کن مرادر حضور گل و
    زمره ی نور
    نور سیه فام ابلیس
    مرا دست و پیراهن آغشته گردید
    به خون خدایان
    مرا زیر این مطلق لاژوردی
    نفس گشت فواره ی درد و دشنام
    نه چونان شمایان
    مرا آتشی باید و بوریایی
    که این کفر در زیر هفت آسمان هم نگنجد
    برابلیس جا تنگ گشته ست آنجا
    رها کن مرا
    رها کن مرا


    مزمور دوم

    از همدان تاصلیب
    راه تو چون بود ؟
    مرکب معراج مرد
    جوشش خون بود
    نامه ی شکوی که زی دیار نوشتی
    بر قلم ایا چه می گذشت که هر سطر
    صاعقه ی سبز آسمان جنون بود ؟
    من نه به خود رفتم آن طریق که عشقم
    از همدان تا صلیب راهنمون بود

  2. #92
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    ....

    سال پار
    دانه ای درون ظلمت زمین در انتظار
    وینک این زمان
    فت سنبله
    به روی بوته
    زیر آفتاب
    هفت چهره ی صبور
    سال دیگرش ببین
    هفتصد هزار و بی شمار

  3. #93
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    از محکمه فضل الله حروفی

    که تازیانه فرود آمد
    و باز شکوه نکرد
    کجای اطلس تاریخ تو می خواهی
    به آب حرف بشویی
    و قصر قیصر را
    و تاج خاقان را ؟
    و تازیانه فرود آمد
    و باز شکوه نکرد
    حروف : مبدا و فعل اند و
    فعل :‌ آب و درخت
    و سبزه و لبخند
    و طفل مدرسه و سیب
    سیب سرخ خدا
    من این عفونت رنگین را
    به آب همهمه خواهم شست
    که واژه های من از دریا
    می ایند
    و هم به دریا می پویند
    کجای اطلس تاریخ را
    تو می خواهی
    به آب حرف بشویی
    و قصر قیصر را
    و تاج خاقان را ؟
    و تازیانه فرود آمد
    و باز شکوه نکرد
    خبر رسیده که باران دوباره
    خواهد بارید
    خدا برهنه خواهد شد
    و باغ خکستر خواهد شکفت
    مسافری در راه است
    که بادبانش از ارغوان و ابر
    پر است
    و جسم ظلمت را
    این هزار پای زخمی را
    از خواب نسترن ها بیرون می افکند
    مسافرانی در راه اند
    سپیده دم را بر دوش می کشند آنان
    لباس صاعقه بر تن دارند آنان
    برادرانم
    شب را با واژه هاشان
    سوراخ می کنند
    خبر رسیده که باران درشت
    خواهد بارید
    خدا برهنه خواهد شد
    مگر نمی بینی
    که قلب من سبز است
    و حالتی دارم
    که آب و آتش دارند
    به جست و جوی نظام نو حروفم و
    وزنی
    که روز و روزبهان را کنار یکدیگر
    مدیح گویم و
    طاسین عشق را بسرایم
    که کفر من کفری ست
    که هیچ سیمرغی بر اوج آن
    نیارد پرزد
    نگاه کن
    که بغض تندر ترکید
    و تر شد مژه ی خوشه های گندم
    از شوق
    و ارغوان ها آنجا نماز می خوانند
    و تازیانه فرود آمد
    و باز شکوه نکرد
    کجای اطلس تاریخ را
    تو می خواهی
    به آب حرف بشویی
    و قصر قیصر را
    و تاج خاقان را ؟
    و تازیانه فرود آمد
    گذار بر ظلمات آب زندگانی را
    به خضر خواهد بخشید
    مبین که صف بستند
    هزار خواجه نظام الملک
    هزار خواجهی اخته
    و بر لب هر یک
    هزار واژه ی اخته
    ببین که این ها
    این ها
    چگونه در باران
    رخان لاشه ی مردار شش هزاران سالی را
    به خون گل ها سرخاب می کنند هنوز
    برای سیر چنین باغ وحش چنگیزی
    مگر به گردن زرافه ای در آویزی
    و تازیانه فرود آد
    و باز شکوه نکرد
    درون جنگل سبز
    چکاوکی پر زد
    و در نسیم آویخت

  4. #94
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    در برابر درخت

    صبح زود بود
    باغ پر صنوبر و
    سرود بود
    سینه سرخ ها در اوج ها و اوج ها
    پر گشوده فوج ها و فوج ها
    می زد از کران شرق
    در نگاه شان
    شعاع شیری سحر
    موج ها و موج ها و موج ها
    هر گیاه وبرگچه در آستانه ی سحر
    آن صدای سبز را
    زان سوی جدار حرف و صوت
    می چشید
    آن صدا که موسی از درخت می شنید
    گر چه خویش را ز خویشتن
    تکانده بودم و رها شده
    باز هم در آن میان غریبه بودم و کسی
    از حضور من خبر نداشت
    هرچه واژه داشتم نثار کردم و درخت
    لحظه ای مرا به کنه خویش ره نداد

  5. #95
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    مرد ایستاده است

    در ساحت حضور نسیم و
    نماز نور
    در ساحت وقوف به زیبایی حیات
    در آفتاب از پس باران کنار راه
    مرد ایستاده است و
    نمی خواهد
    رز رهگذار خویش
    بر هم زند
    آرامش موقر سنجابی را
    که
    با خوشه ی اقاقی یا ساقه ی علف
    دم لرزه می کند
    می دانم
    آه
    هرگز
    باور نمی کند کسی از من
    کاین مرد
    تا چند روز پیش چه می کرد
    در شرق دوردست
    در آفتاب از پس باران
    کنار راه
    مرد ایستاده است

  6. #96
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    تسلی

    باز می گردن با دست تهی
    نه پرستویی با من نه خدایی نو
    نه سبویی آواز
    دست هایم خالی ست
    هیچ صحرایی این گونه سترون ایا
    خواب دیده ست کسی ؟
    گاه می گویم
    غم این نیست که دستانم خالی ست
    کاسه ی چشم لبریز رهایی هاست

  7. #97
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    نور زیتونی

    از حلب تا کاشغر
    میدان ظلمت بود
    آن روزی
    که تو خون واژه را با نور آغشتی
    تو سخن را سحر کردی
    در سحر
    دوشیزگی دادی
    آه
    عاشق را همیشه بغض این غم هاست
    که به قربانگاه فردای شقایق می برد
    ای سبز
    تو
    در ظلامی
    آنچنان ظالم
    واژه ها را از پلیدی های تکرار تهی
    با نور می شستی
    نور زیتونی که نه شرقی ست نه غربی
    لیکن ای عاشق
    بی گمان
    گنجای آوازی چنان را
    در جهان
    بیهوده می جستی

  8. #98
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    ناکجا

    من و شعر وجوبار
    رفتیم و رفتیم
    به آنجا رسیدیم آنجا که دیگر
    نه جای پای کس بود
    و نه آشنا بود
    درختان به ایین دیگر
    و مرغان به ایین دیگر
    صدایی که می آمد از دور
    صدای خدا بود
    رها بود
    به هنگام پرواز
    از روی باغی به باغی
    کسی زیر بال پرستو و پروانه ها را
    نمی کرد تفتیش
    شقایق
    ز طوفان نمی گشت خاموش
    چراغش همیشه پر از روشنا بود
    نمی دانم آنجا کجا بود
    نمی دانم آنجا کجا بود

  9. #99
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    بار امانت

    آن صداها به کجا رفت
    صداهای بلند
    گریه ها قهقه ها
    آن امانت ها را
    آسمان ایا پس خواهد داد ؟
    پس چرا حافظ گفت
    آسمان بار امانت نتوانست کشید
    نعره های حلاج
    بر سر چوبه ی دار
    به کجا رفت کجا ؟
    به کجا می رود آه
    چهچه گنجشک بر ساقه ی باد
    آسمان ایا
    این امانت ها را
    باز پس خواهد داد ؟

  10. #100
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    سفرنامه

    1
    از یادها برهنه و در بادها دوان
    همپای و پویه نفس گرم آهوان
    می کوچم از رهایی در چشم کوچه ای
    کانجا سراچه ها همه لبریز هجرت اند
    و آواز را به خاک فرو رفته زانوان
    خاموش مانده بودم یک چند
    زیرا
    از خشم
    در شعرهای من
    دندان واژه ها
    به هم افشرده می شد
    آه
    ناگاه
    ترکید بغض تندر
    در صبر ابرا
    پاشید خون صاعقه
    بر سبزه ی جوان
    جایی که نان گرسنه شد و آب تشنه زیست
    شمشیر در نخاع سحرگه نهاده اند
    در جاده های صبحدم
    این جمع جادوان
    2
    در لحظه ای که کج شد فریاد ها
    همه
    در زیر ثقل شب
    ناگاه
    برگ لاله برون آمد از محاق
    آن گاه
    دیدم
    مشتی طلوع کامل بر آبها روان

صفحه 10 از 27 نخستنخست ... 6789101112131420 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/