پيش گفتار

يکي از ستارگان پر فروغ ادب غنايي، حکيم نظامي است که در راس سرايندگان مثنوي هاي عاشقانه و داستاني جاي گرفته است. پر ارزش ترين حاصل عمر نظامي، پنج گنج اوست که همواره مورد ستايش شاعران و محققان بعد از خود بوده و هم چون پنج ستاره ي تابناک بر آسمان ادبيات مي درخشد.
منظومه ي بي نظير "خسرو و شيرين" ، يکي از اين پنج گنج زيباست. با کنکاشي در ادبيات عاشقانه و تراژيک دنيا در مي يابيم که اين اثر شباهت هاي بسياري با داستان عشق "رومئو و ژوليت" سروده ي "ويليام شکسپير- William Shakespeare"، شاعر پر آوازه ي انگلستان دارد.
هدف از اجراي اين طرح نماياندن جلوه هاي هنر و ادب شاعر بلند آوازه ي ايراني، نظامي گنجوي، در مقايسه با شاعر پر آوازه ي انگليس، ويليام شکسپير، است.

شباهت هاي زندگي دو شاعر


نکته ي قابل توجه اين است که بين زندگي اين دو اديب فرزانه از ديدگاه هاي مختلف، شباهت ها و نقاط مشترک زيادي وجود دارد که برخي از آن ها را به اختصار ذکر مي کنيم.

- علاقه به زادگاه

- همراه بودن با دوستاني از صنف خود و علاقمندي به طبيعت

- ارج نهادن به نظام خانواده
- موقعيت اجتماعي
- رفاه اقتصادي

- ارتباط آن ها با پادشاهان وقت و عدم تملق گويي و پاچه خواري
- تأثير و تأثر از شاعران، فلاسفه و بزرگان
- آشنايي با فنون جنگ؛ تحت تأثير وضعيت جامعه
- ابهام در زندگي نامه هايشان
- جاودانگي و شهرت جهاني


خلاصه اي از داستان خسرو و شيرين

خسرو شاه زاده ي ايراني به دنبال نقلي که دوست نقاشش "شاپور" در مورد "شيرين"، وليعهد سرزمين اران، برايش مي کند، ناديده دل به عشق شيرين مي بندد و شاپور را به جست جوي او مي فرستد. شاپور به سرزمين اران مي رسد و شيرين را در اطراف کوه مي يابد که با هفتاد تن از دختران هم سال خويـش تفرج مي کند. شاپور سـه بار صورت خسرو را بر پـاره اي کاغـذ مي نـگارد و بر تنه ي درخت مي چسباند. سپس شيرين با ديدن آن صورت دل ربا چنان به او دل مي بازد که کارش به پريشان گويي مي کشد. شاپور در فرصتي، حکايت حال خسرو و عشقش را براي شيرين بازگو مي¬کند، انگشتري خسرو را به او مي دهد و پيشنهاد مي کند که ديگر روز شيرين بر اسب خود "شبديز" بنشيند و خود را به مداين برساند و آن انگشتر را به عنوان نشان به پاسداران قصر خسرو نشان دهد تا اجازه ي ورود گيرد. از سوي ديگر خسرو طي توطئه اي که "بهرام چوبين"عليه او کرده، مورد خشم پدرش "هرمز" واقع شده و با لباس مبدل از مداين به سمت ارمن عزيمت مي کند. خسرو و همراهانش در نزديکي چشمه ساري که شيرين در ميان راه براي زدودن خستگي خود را درآن مي شسته، فرود مي آيند. خسرو نيز به سمت چشمه سار مي رود. آن دو از ديدن زيبايي هم-ديگر غرق حيرت مي شوند. دو دلداده که مشتاقانه طالب آشـنايي و ديدار هم هستـند با وجود اين برخورد ناگهاني، يک ديگر را نمي شـناسند و از هم جدا مي شوند. خسرو به راه ارمن مي رود و شيرين به سمت مداين مي شتابد. شيرين به مداين مي رسد و از ماجراي خسرو و گريختن او خبر مي يابد. محرمان خسرو که از زيبايي اين مهمان زيبا رشک و کينه به دلشان راه مي يابد، براي او در کوهستان صعب العبور و بد آب و هوايي قصري درست مي کنند و وي را به آن جا مي فرستند.
از ديگر سو خسرو به زادگاه شيرين مي رسد و مورد اسـتقبال عـمه ي شيرين "مـيهن بانو" واقع مي شود. شاپور خبر اقامت شيرين نزديک قصر خسرو را به او مي دهد. مهين بانو اسبي به نام "گلگون" به خسـرو هديه مي دهد و شاپور با آن اسب به طلب شيرين، آهـنگ مداين مي کند و او را به ارمن مي آورد. در همين اثنا به خسرو خبر مي رسد که پدرش هرمز را مخالفان خلع کرده اند و چشم وي را ميل کشيده اند و کشته اند. او نيز قبل از رسيدن شيرين، به ناچار به سمت مداين روي مي نهد و بر تخت مي نشيند و پس از چندي به زادگاه شيرين باز مي گردد و بالاخره دو دلداده هم ديگر را مي بينند ولي از آن جا که شيرين مصمم است که به جاذبه ي عشق، در چاه نيفتد و جز با رسم زناشويي با او نباشد، خسرو رنجيده خاطر مي شود و سوار بر شبديز از سرزمين ارمن راهي روم مي شود و با دختر فرمانرواي روم "مريم" ازدواج مي کند. شيرين پس از مرگ ميهن بانو به فرمان روايي ارمن مي رسد ولي عشق خسرو باعث مي شود تاج و تخت را رها کرده، به قصر خود در آن کوهستان گرم و ناخوش برود. خسرو از شنيدن خبر آمدن شيرين شاد مي شود ولي مريم به او رخصت ملاقات شيرين را نمي دهد. شيرين در قصر دلگير خود غذايي جز شير نمي خورد در عين حال رمه گوسفندانش از حوالي قصر دور است و او وسيله اي مي جويد تا شير گوسفندانش را زودتر به قصر برساند. شاپور او را با جوان مهندس و هنرمندي به نام" فرهاد"، آشنا مي کند و او که در اولين ديدار به شيرين دل مي بازد يک ماهه از ميان سنگ خارا در کوه جويي به وجود مي آورد که شير، سريع از کوهستان به قصر آمده، ميان حوضي سرازير شود. خبر عشق فرهاد که از شور شيرين سر به کوه و دشت نهاده و با وحش صحرا انس گرفته، به خسرو مي رسد. خسرو پس از مناظره اي با فرهاد، او را در عشق مصــمم مي يابد و براي از ميان برداشتنـش دسـتور مي دهد کوه گراني به نام بيستون را که سر راه شيرين است از ميان بردارد. فرهاد نيز به شرط آن که خسرو، شيرين را ترک کند مي پذيرد. وقتي به خسرو خبر مي رسد کندن کوه رو به اتمام است، خسرو کسي را به کوه مي فرستد و به دروغ خبر مرگ شيرين را به فرهاد مي دهد. فرهاد با شنيدن اين خبر از کوه پرت مي شود و مي ميرد.
پس از مرگ مريم، خسرو که از ناز شيرين عاجز مي شود در پي "شکر" ،زيبا رويي از اصفهان، مي رود ولي باز هم عشق شيرين را نمي تواند فراموش کند و سرانجام به خواستگاري شيرين مي فرستد و او را با آرايشي شاهانه به مداين مي آورد. پس از چندي خسرو به خواست شـيرين به داد و دانش رو مي آورد و "شيرويه" فرزندي که از مريم دارد بر تخت مي نشيند. شيرويه از بدخويي و بد سگالي و عشقي که به شيرين دارد، پدر را به بند مي کشد و شبي به خواست وي، خسرو در خواب با دشنه اي به قتل مي رسد و ديگر روز، شيرويه ي پدر کش طي پيام عاشقانه اي به شيرين وعده مي دهد که چون سوگ شاه پايان يابد، او را به همسري خواهد گزيد. شيرين به دخمه ي شاه مي رود. بر جگر گاه شکافته ي شاه بوسه اي مي زند و با دشـنه اي سينه ي خود را مي شکـافد و همان جا در کنار پيکر خونين خسرو جان مي دهد.

خلاصه اي از داستان رومئو و ژوليت

"رومئو" جواني نجيب زاده از خاندان" مونتاگو-Montague" به همراه دوستش" بن وليو-"Benvolio ناشناخته به مهماني خاندان "کاپولت- "Capulet مي رود. اين دو خاندان، دشمني ديرينه اي با هم دارند تا جايي که کينه و خون ريزي را به جايي رسانده اند که شاه زاده¬ي شهر" ورنا-"Verona به آن ها هشدار داده است که سزاي عاملان هر دعوايي مرگ خواهد بود.
در آن مهماني چشمان رومئو ناگهان به ژوليت، دختر چهارده ساله ي کاپولت، مي افتد و زيبايي راستين را در وجود او حس مي کند و عشقي را که تا ساعاتي قبل از آن به دختري به نام" رزالين- Rosalin" داشته، به دست فراموشي مي سپارد.
هر دو با نخستين نگاه عاشق مي شوند. آن گاه که پاسي از شب مي گذرد، رومئو به باغ کاپولت مي رود، تا در کنار دريچه¬ي اتاق ژوليت، زيبايي او را پرستش کند. ژوليت را در بالکن مي بيند که همانند خورشيد از خاور بر آمده است. ژوليت با خود نجوا مي کند و راز نهان را آشکار مي کند و مي گويد دريغا که رومئو از"مونتاگو" هاست، حال آن که خودش "کاپولت" است. آن ها از عشق خود با يک ديگر سخن مي گويند و پيمان ازدواج مي بندند. رومئو نزد "راهب لارنس- "Friar Lawrenceمي رود، تا ترتيب عقد و ازدواج را بدهد و آن ها پنهاني ازدواج مي کنند.
"تيبالت"Tybalt-، پسر عموي ژوليت که در مهماني رقص رومئو را شناخته، ولي به خاطر پافـشاري کاپولت پير از جـدال پرهيز کـرده بود، روز بـعد با ديدن رومـئو در خيابان او را به ستيز فرا مي خواند، با اين همه رومئو هرگز خواستار جدال نيست . "مرکوتيو " Mercutio-دوست رومئو، ستيز را مي پذيرد و سخت زخمي مي شود. رومئو ناچار تيبالت را مي کشد و در نتيجه به فرمان شاه زاده از ورونا به جايي دور دست تبعيد مي شود.
ژوليت به کمک پرستار از رومئو مي خواهد تا پيش از ترک ورونا با او ديدار کند و اين در حالي است که رومئو آماده¬ي خود کشي است. اما راهب لارنس او را دلداري مي دهد که براي بخشش و بازگشت او کوشش خواهد کرد.
پدر و مادر ژوليت که از ازدواج او با رومئو ناآگاهند، پافشاري مي کنند که هر چه زودتر ژوليت با "پاريس"Paris-، خويشاوند شاهزاده، ازدواج کند.
ژوليت با راهب لارنس مشورت مي کند و طبق اندرز راهب، ژوليت بايد معجوني که او را براي مدت چهل و دو ساعت مرده نشان مي دهد، بنوشد. وي به ژوليت وعده مي دهد که بي درنگ پس از اين که مراسم سوگواري به پايان برسد، رومئو پنهاني او را از ورونا خواهد برد.
ژوليت معجون را مي نوشد. راهب لارنس پيغامي براي رومئو مي فرستد و از او مي خواهد قبل از به هوش آمدن ژوليت خود را به گورستان برساند. با اين همه، پيغام راهب لارنس به رومئو نمي رسد. خبر مرگ ژوليت در"مانتوا – "Mantuaبه رومئو مي رسد و تصميم مي گيرد به همراه ژوليت خاک را به آغوش کشد. زماني که او و نوکرش، گور ژوليت را مي شکافند، پاريس ناگهان به آن ها يورش مي برد و به دست رومئو کشته مي شود.
رومئو بر جنازه ي ژوليت مويه مي کند، او را در آغوش مي گيرد و مي بوسد و با نوشيدن زهري که به همراه آورده، جان مي دهد. هنگامي که ژوليت به هوش مي آيد، راهب لارنس آمده تا گور او را بشکافد زيرا فهميده که پيغامش به رومئو نرسيده است. ژوليت و راهب لارنس جنازه هاي رومئو و پاريس را مي بينند. ژوليت از حادثه آگاه مي شود و با بوسيدن رومئو و نوشيدن زهري که او نوشيده است، در پي آن بر مي آيد که جان خود را بگيرد. سرانجام با خنجر رومئو سينه¬ي خود را مي درد و بر جنازه ي او جان مي دهد.
دو خاندان کاپولت و مونتاگو از دشمني ديرينه پشيمان مي شوند و با اندوه و شرمساري دست از دشمني بر مي دارند.




تهيه، تنظيم و تلخيص ( خلاصه گویی ): مهسا رضايي - تبیان