دیگرزمان، زمانه مجنون نیست
فرهاد،
در بیستون مراد نمی جوید ،
زیرا بر آستانه خسرو،
بی تیشه ای به دست کنون سر سپرده است .
در تلخی تداوم و تکرار لحظه ها،
آن شور عشق
عشق به شیرین را،
از یاد برده است .
تنهاست گرد باد بیابان،
تنهاست .
و آهوان دشت،
پاکان تشنگان محبت
چه سالهاست
دیگر سراغ مجنون،
آن دلشکسته عاشق محزون رام را
از باد و از درخت نمی گیرند
زیرا که خاک خیمه ابن سلام را
خادم ترین و عبدترین خادم
مجنون دلشکسته محزون است .
در عصر تضاد، عصر شگفتی
لیلی
دلاله محبت مجنون است !!
ای دست من به تیشه توسل جو،
تا داستان کهنه فرهاد را،
از خاطرات خفته برانگیزی .
ای اشتیاق مرگ
در من طلوع کن .
من اختتام قصه مجنون رام را
اعلام می کنم
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)