نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 46

موضوع: شعر برای مادر

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    تاج از فرق فلك برداشتن

    جاودان آن تاج بر سر داشتن

    در بهشت آرزو ره يافتن

    هر نفس شهدي به ساغر داشتن

    روز در انواع نعمت ها و ناز

    شب بتي چون ماه دربر داشتن

    صبح، از بام جهان چون آفتاب

    روي گيتي را منور داشتن

    شامگه ، چون ماه رويا آفرين

    ناز بر افلاك و اختر داشتن

    چون صبا در مزرع سبز فلك

    بال در بال كبوتر داشتن

    حشمت و جاه سليمان يافتن

    شوكت و فر سكندر داشتن

    تا ابد در اوج قدرت زيستن

    ملك هستي را مسخر داشتن

    بر تو ارزاني كه ما را خوشتر است

    لذت يك لحظه مادر داشتن

  2. #2
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    باغبان هستي:

    مادر، اي لطيف ترين گل بوستان هستي، اي باغبان هستي من، گاهِ روييدنم باران مهرباني بودي که به آرامي سيرابم کند. گاهِ پروريدنم آغوشي گرم که بالنده ام سازد.

  3. #3
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    مبارک و خجسته باد چهره ات
    مبارک باد نامت
    ای عشق من
    گرامی باد خنده هایت
    که روح مرا به پرواز در می آوری
    ای عشق من
    در تمام شب ها
    و در همه زمان ها
    تو همیشه مراقب من بودی
    اما من هیچگاه این را درک نمی کردم
    اما حالا خیلی دیر است
    من را ببخش
    حالا من تنها هستم
    مملو از خجالت و شرمندگی بسیار
    در تمام این سالها من باعث این درد و ناراحتی شدم
    اگر تنها یکبار دیگر بشه من روی شانه های تو بخوابم
    مادر من بدون تو از بین می روم
    تو مانند خورشیدی هستی که به زندگانی من روشنایی می دهی
    حالا چه کسی هست که اشکهای من را پاک کند
    ای کاش می فهمیدم چیزی که باید امروز بفهمم
    مادر...
    من بدون تو از بین می روم
    ای مادر.....
    چگونه می توانم به تو نگاه کنم
    ای مادر.....
    این را پیامبرتو فرمود
    در قلب من
    در رویاهای من
    تو با من همیشه هستی ای مادر
    تو رفتی و من را ترک کردی
    ای روشنایی چشمان من
    ای تسلی ده شبهای من
    تو رفتی و من را تنها گذاشتی
    چه کسی به جز تو من را در آغوش می گیرد
    چه کسی به جز تو مرا می پوشاند
    چه کسی به جز تو از من محافظت می کند
    مادر من را ببخش
    به خاطر بی توجهی هایم


  4. #4
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    آسمان را گفتم
    می توانی آيا
    بهر يک لحظهء خيلی کوتاه
    روح مادر گردی
    صاحب رفعت ديگر گردی
    گفت نی نی هرگز
    من برای اين کار
    کهکشان کم دارم
    نوريان کم دارم
    مه وخورشيد به پهنای زمان کم دارم
    ***
    خاک را پرسيدم
    می توانی آيا
    دل مادر گردی
    آسمانی شوی وخرمن اخترگردی
    گفت نی نی هرگز
    من برای اين کار
    بوستان کم دارم
    در دلم گنج نهان کم دارم
    ***
    اين جهان را گفتم
    هستی کون ومکان را گفتم
    می توانی آيا
    لفظ مادر گردی
    همهء رفعت را
    همهء عزت را
    همهء شوکت را
    بهر يک ثانيه بستر گردی
    گفت نی نی هرگز
    من برای اين کار
    آسمان کم دارم
    اختران کم دارم
    رفعت وشوکت وشان کم دارم
    عزت ونام ونشان کم دارم
    ***
    آنجهان راگفتم
    می توانی آيا
    لحظه يی دامن مادر باشی
    مهد رحمت شوی وسخت معطر باشی
    گفت نی نی هرگز
    من برای اين کار
    باغ رنگين جنان کم دارم
    آنچه در سينهء مادر بود آن کم دارم
    ***
    روی کردم با بحر
    گفتم اورا آيا
    می شود اينکه به يک لحظهء خيلی کوتاه
    پای تا سر همه مادر گردی
    عشق را موج شوی
    مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی
    گفت نی نی هرگز
    من برای اين کار
    بيکران بودن را
    بيکران کم دارم
    ناقص ومحدودم
    بهر اين کار بزرگ
    قطره يی بيش نيم
    طاقت وتاب وتوان کم دارم
    ***
    صبحدم را گفتم
    می توانی آيا
    لب مادر گردی
    عسل وقند بريزد از تو
    لحظهء حرف زدن
    جان شوی عشق شوی مهر شوی زرگردی
    گفت نی نی هرگز
    گل لبخند که رويد زلبان مادر
    به بهار دگری نتوان يافت
    دربهشت دگری نتوان جست
    من ازان آب حيات
    من ازان لذت جان
    که بود خندهء اوچشمهء آن
    من ازان محرومم
    خندهء من خاليست
    زان سپيده که دمد از افق خندهء او
    خندهء او روح است
    خندهء او جان است
    جان روزم من اگر,لذت جان کم دارم
    روح نورم من اگر, روح وروان کم دارم
    ***
    کردم از علم سوال
    می توانی آيا
    معنی مادر را
    بهر من شرح دهی
    گفت نی نی هرگز
    من برای اين کار
    منطق وفلسفه وعقل وزبان کم دارم
    قدرت شرح وبيان کم دارم
    ***
    درپی عشق شدم
    تا درآئينهء او چهرهء مادر بينم
    ديدم او مادر بود
    ديدم او در دل عطر
    ديدم او در تن گل
    ديدم اودر دم جانپرور مشکين نسيم
    ديدم او درپرش نبض سحر
    ديدم او درتپش قلب چمن
    ديدم او لحظهء روئيدن باغ
    از دل سبزترين فصل بهار
    لحظهء پر زدن پروانه
    در چمنزار دل انگيزترين زيبايی
    بلکه او درهمهء زيبايی
    بلکه او درهمهء عالم خوبی, همهء رعنايی
    همه جا پيدا بود
    همه جا پيدا بود



  5. #5
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    الهی آتشم خاکسترم کن
    گل پژمرده هستم پرپرم کن

    الهی هر که هستم هر چه هستم
    مرا یک آن فدای مادرم کن

  6. #6
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    کودکی که آماده ی تولّد بود، نزد خدا رفت و از خداوند پرسيد: "می گويند فردا شما مرا به زمين می فرستيد، اما چگونه من بسيار كوچك و بى پناهم ، من به اين کوچکی و بدون هيچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟"

    خداوند پاسخ داد: "در ميان تعداد بسياری از فرشتگان ، من يکی را برای تو برگزيده ام ، او در انتظار توست و از تو نگهداری و مراقبت خواهد کرد."

    امّا کودک هنوز اطمينان نداشت که می خواهد برود يا نه : "امّا اينجا در بهشت، من هيچ کاری جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اين ها برای شادی من کافی هستند."

    خداوند لبخند زد: "فرشته ی تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد، تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود."

    کودک ادامه داد: "من چگونه می توانم بفهمم مردم چه ميگويند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟..."

    خداوند او را نوازش کرد و گفت: "فرشته ی تو ، زيباترين و شيرين ترين واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقّت و صبوری و مراقبت ، به تو مى آموزد که چگونه صحبت کنی."

    کودک با ناراحتی گفت: "وقتی می خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟"

    امّا خدا برای اين سوال هم پاسخی داشت: "فرشته ات دست هايت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو مى آموزد که چگونه دعا کنی."

    کودک سرش را برگرداند و پرسيد: "شنيده ام که در زمين انسان های بدی هم زندگی می کنند، چه كسى مرا در برابر آنها محافظت مى كند ؟"

    خداوند گفت : "فرشته ات از تو دفاع و مواظبت خواهد کرد ، حتّی اگر به قيمت جانش تمام شود."

    کودک با نگرانی ادامه داد: "امّا من هميشه به اين دليل که ديگر نمی توانم شما را ببينم ناراحت خواهم بود."

    خداوند لبخند زد و گفت: "فرشته ات هميشه درباره ی من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من هميشه در کنار تو خواهم بود."

    در آن هنگام بهشت آرام بود، امّا صداهایی از زمين شنيده می شد.

    کودک فهميد که به زودی بايد سفرش را آغاز کند. او به آرامی يک سوال ديگر از خداوند پرسيد: "خدايا! اگر من بايد همين حالا بروم پس لطفاً نام فرشته ام را به من بگوييد."

    خداوند شانه ی او را نوازش کرد و پاسخ داد: "نام فرشته تو مهم نيست . تنها بدان كه تو اين فرشته را « مـــــادر » صدا خواهى زد."

  7. #7
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    اگر روزی بافت های تنم را پاره پاره کنند
    و بند بند وجودم را از هم بپاشند
    و از بافت های تنم طنابی بسازند و با آن طناب دارم بزنند
    و وجودم را بر روی خارهای بیابان بکشند
    و تمام تنم را تکه تکه کنند و هرتکه
    از تنم را به منقار کلاغی بدهند

    و کلاغ را به دریا بیندازند ،
    باز هم فریاد خواهم زد
    که یک نفر را دوست دارم
    و آن هم مادرم است.

  8. #8
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    مادر، ای لطیف ترین گل بوستان هستی،

    ای باغبان هستی من، گاهِ روییدنم

    باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند.

    گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد.

    گاهِ بیماری ام، طبیبی بودی که دردم را می شناسد

    و درمانم می کند. گاهِ اندرزم،

    حکیمی آگاه که به نرمی زنهارم دهد.

    گاهِ تعلیمم، معلمی خستگی ناپذیر

    و سخت کوش که حرف به حرف دانایی را در گوشم زمزمه می کند.

    گاهِ تردیدم، رهنمایی راه آشنا که راه از بیراهه نشانم دهد.

    مادر تو شگفتی خلقتی، تو لبریز از عظمتی؛ تو را سپاس

    user online quote

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/