او که هر لبخند سبزش مرهم صد درد
او که قلبش گرم و دستش سرد
او که هر شب تا سحر خون گریه می کرد . . . مادر من بود
دست هایش پر ز نقش پینه های کهنه بود و خالی از خواهش
حرف هایش خالی از اعداد امّا پر ز اَرامش
اشک هایش عطر شبنم داشت
او مرا پاشویه می کرد و خودش تب داشت
او مادر من بود
از صدای وحشی باد خزان هرگز نمی ترسید
گر چه دردی سرخ داشت امّا همیشه سبز می خندید
جسم او از خاک بود و چون که روحش اَسمانی بود
راه عرش اَسمان را هم نمی پرسید
اَری ! . . . مادرم تنها . . تا خدای بیکران ها رفت
مادر من مرد . . .
او که اکنون خفته زیر تلّ خاک
او که جسمش پاک و روحش پاک
او مادر من بود
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)