صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 13

موضوع: طعم ترش مرگ

  1. #1
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    طعم ترش مرگ

    بسم الله الرحمن الرحیم

    طعم ترش مرگ



    مرگ را روزی به سر انگشت دعا می چینم

    تا کنم من درد هستی را دوا می چینم

    می دوم در باغ طاعات خدا پیش از مرگ

    ...و اجابت را من از باغ خدا می چینم

    می روم از تنه ی مِیم قنوتی بالا

    خوشه های ربنا و آتنا می چینم

    طعم مرگ ترش است و طعم زندگی شیرین، من

    ترش بهر خودم، شیرین بهر شما می چینم

    سخت است در قافیه تنگ جمادات زیستن

    شعر هستی را چه زیباست که رها می چینم

    مرگ شعر مرا از قافیه، رها خواهد کرد

    مرگ را روزی به سرانگشت دعا می چینم

  2. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #2
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    شعر مرگ
    death
    مرگ
    من شعر مرگ را برای لبانم خواستم
    و همه آنها آهنگ بد نوای زندگی را نعره میزدند
    کویر لبهایم
    سکوت اشکهایم
    زندان سینه‌ام
    پاهای لرزانم
    من یک انسانم
    مثل همه آنها٬ مثل تو......


  4. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. #3
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    lg graveyard cross 1213795487
    چه زیباست آن صنوبر سفید پیر
    بر تپه‌ی کودکی‌ات
    که امروز به دیدارش رفتی
    زیر زمزمه‌اش یار مرده‌ات را به یاد می‌آوری
    و در حیرتی از نوبت خویش که کی خواهد رسید
    زیر نجوایش، احساس می‌کنی انگار
    واپسین کتاب‌ات را نوشته‌ای
    و حالا باید خاموش باشی و
    اشک بریزی برای کلمات
    تا برویند.
    چگونه زیسته‌ای؟ شناخته را رها کردی برای ناشناخته
    و سرنوشت؟ تنها یک‌بار به تو لبخند زد
    و تو آن‌جا نبودی...

  6. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #4
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    مرده بودم من
    از جنون عشقش;

    آماده دفن بودم
    در آغوشش;

    بیدار شدم
    از بوسه هایش;

    آسمان را دیدم
    من در چشمانش

  8. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  9. #5
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    01
    هر بعد از ظهر در غرناطه
    کودکی می میرد هر بعد از ظهر.
    هر بعد از ظهر آب فرو می نشیند
    تا با همراهانش سخن بگوید.
    ***
    مردگان بالهای خزه بسته می پوشند.
    بادها آرام و ابرآلود
    دو قرقاول در پروازند میان برجها،
    و روز، پسرکی زخمی ست.
    ***
    آنگاه که تو را در سردابه های باده دیدم
    حتی پرواز چکاوکی در آسمان نمانده بود
    و نه پاره ای از ابر فراز زمین
    آنگاه که تو در رودخانه غرق شده بودی.
    ***
    خیزابی عظیم بر تپه ها فرو پاشید
    و درۀ غلتان با سوسنها و سگان.
    از میان سایه کبود دستان من،
    تن تو مرده بر ساحل،
    سرد،ملک مقربی بود

  10. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  11. #6
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    گورستانهای خلوتی هست،
    گورهایی انباشته از استخوانهای بی صدا،
    و دل که از میان نقبی می گذرد،
    تاریکِ تاریکِ تاریک،
    بدانسان که به هنگام شکستن کشتی، از درون می میریم
    بدانسان که در دل غرق می شویم،
    بدانسان که از جسم به درون جان سقوط می کنیم.
    ***
    اجسادی هستند،
    پاهایی از گِل سرد چسبنده،
    مرگ که درون استخوان هاست،
    چونان آوای ناب،
    چونان پارس بی سگ،
    برخاسته از ناقوسها و گورها،
    اشباع از رطوبت همچون اشکها یا باران.

  12. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  13. #7
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    می بینم گهگاه به تنهایی
    تابوت های بادبان افراشته،
    که حمل می کنند مردگان تاسیده، زنان گیسوان مرده،
    نانوایان به سپیدی فرشتگان،
    دختران غمین شوی کرده در محضر عمومی
    تابوت هایی صعود کننده از فراز رودخانه مردگان،
    رودخانه ارغوانی
    فراز رودی، با بادبانهای آکنده از آوای مرگ،
    آکنده از آوای خاموش مرگ.
    مرگ به کرانه های پر خروش می رسد
    همچون کفشی بی پای، همچون جامه ای بی تن،
    می رسد تا با انگشتری بی نگین و بی انگشت به در بکوبد،
    می رسد تا بی دهان، بی زبان و بی گلو فریاد برآورد.
    ***
    با این همه گام هایش طنین می اندازد،
    وجامه اش ،خموشانه، به سان درختی، می توفد.

  14. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  15. #8
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    مرگ در تختخواب های سفری است؛
    در تشکهای آرام، در پتوی سیاه
    طاقباز می زید، و به ناگهان می خروشد:
    آوای دلگیری سر می دهد که کفن ها را می انبازد؛
    و بستران را به جانب بندری می راند
    آنجا که مرگ به لباس دریاسالاری انتظار می کشد.


  16. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  17. #9
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    فرصت براي حرف زياد است

    اما

    اما اگر گريسته باشي...

    آه...

    مردن چقدر حوصله مي خواهد

    بي آنكه در سراسر عمرت

    يك روز، يك نفس

    بي حس مرگ زيسته باشي

  18. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  19. #10
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    مرگ من روزی فرا خواهد رسید
    در بهاری روشن از امواج نور
    در زمستانی غبارآلود و دور
    یا خزانی خالی از فریاد و شور...

  20. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/