ماه!
تو بگو چقدر سنگ
برای شکستن این همه فاصله کافیست؟
چقدر باید
زیر این تابلو بوق زدن ممنوع
فریاد بزنم
تا حجمت
بر سرم فرو ریزد؟
_______________
ماه!
تو بگو چقدر سنگ
برای شکستن این همه فاصله کافیست؟
چقدر باید
زیر این تابلو بوق زدن ممنوع
فریاد بزنم
تا حجمت
بر سرم فرو ریزد؟
_______________
به ستايش دلداگيت خواهم امد
و سپيديت را به تماشا خواهم نشست
در ان هنگام که همه دستها به پرواز درامده
و ترنم شادمانی می خوانند
چقدر سردم است!
من در حصار لحظه های منجمد انتظار، نشسته ام
اینجا سرعت عبور زمان بر واحد جرم است
وجرم یعنی خود خود درد
ودرد یعنی حقیقت بود
سرميزارم به قلبت
قلبت پراز غروره
سنگه ميون سينت
دلم ازت ميگيره
ميزنی تو باحرفات
طعنه به سادگی هام
قلب من اینجا تنهاست
تا زلال چشمان تو
از برهوت صحرای دلم نگذرد
که گلی نمی روید
در این وادی بهار ندیده
بگذار آفتاب حیات خنده هایت
بر اقاقی های حیاط دلم بتابد
یا صاحب الزمان
به داد دلای بیچارمون برس
اومدم اینجا واسه سلامتیت دعا کنم آقا جونم
اومدم دعا کنم برای تو
اما مثل همیشه به خاطر دردای خودم اومدم
نه تو
شرمندم
مثل همیشه شرمندم
نجاتم بده یا مهدی
نجاتم بده
با تو بودن واسه من ،مثل نفس بود،
ندونستي افسوس'
رگ و ريشه ي وجودم،به نفسهاي تو وصل بود
بی بهانه هر شبانه
تا که بر پاست زمانه
من و دل فکر رسيدن
به غزل شانه به شانه
و در اين قافله ياد
من و تا تو رسيدن
فکر من سخت جسور است
دل من باز گريست،
قلب من باز ترك خورد و شكست،
باز هنگام سفر بود
و من از چشمانت مي خواندم
كه به آساني از اين شهر سفر خواهي كرد،
و از اين عشق گذر خواهي كرد،
و نخواهي فهميد،
بي تو اين باغ پر از پاييز است
گاهی یخ میکنم
میلرزم
دستهای ام گوشهایم را کر میکند
دندانهای ام زبانم را زندانی
افکارم منجمد می شود
تنهای ام چند برابر.....
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)