صفحه 12 از 57 نخستنخست ... 2891011121314151622 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 111 تا 120 , از مجموع 569

موضوع: شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد .

  1. #111
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    بعد از تو



    ای هفت سالگی
    ای لحظه ی شگفت عزیمت
    بعد از تو هر چه رفت در انبوهی از جنون و جهالت رفت
    بعد از تو پنجره که رابطه ای بود سخت زنده و روشن
    میان ما و پرنده
    میان ما و نسیم
    شکست
    شکست
    شکست
    بعد از تو آن عروسک خاکی
    که هیچ چیز نمیگفت هیچ چیز به جز آب آب آب
    در آب غرق شد
    بعد از تو ما صدای زنجره ها را کشتیم
    و به صدای زنگ که از روی حرف های الفبا بر میخاست
    و به صدای سوت کارخانه های اسلحه سازی دل بستیم
    بعد از تو که جای بازیمان میز بود
    از زیر میزها به پشت میزها
    و از پشت میزها
    به روی میزها رسیدیم
    و روی میزها بازی کردیم
    و باختیم رنگ ترا باختیم ای هفت سالگی
    بعد از تو ما به هم خیانت کردیم
    بعد از تو تمام یادگاری ها را
    با تکه های سرب و با قطره های منفجر شده ی خون
    از گیجگاه های گچ گرفته ی دیوارهای کوچه زدودیم
    بعد از تو ما به میدان ها رفتیم
    و داد کشیدیم
    زنده باد
    مرده باد
    و در هیاهوی میدان برای سکه های کوچک آوازه خوان
    که زیرکانه به دیدار شهر آمده بودند دست زدیم
    بعد از تو ما که قاتل یکدیگر بودیم
    برای عشق قضاوت کردیم
    و همچنان که قلبهامان
    در جیب هایمان نگران بودند
    برای سهم عشق قضاوت کردیم
    بعد از تو ما به قبرستانها رو آوردیم
    و مرگ زیر چادر مادربزرگ نفس می کشید
    و مرگ آن درخت تناور بود
    که زنده های این سوی آغاز
    به شاخه های ملولش دخیل می بستند
    و مرده های آن سوی پایان
    به ریشه های فسفریش چنگ میزدند
    و مرگ روی آن ضریح مقدس نشسته بود
    که در چهار زاویه اش ناگهان چهار لاله ی آبی روشن شدند
    صدای باد می آید
    صدای باد می آید ای هفت سالگی
    بر خاستم و آب نوشیدم
    و ناگهان به خاطر آوردم
    که کشتزارهای جوان تو از هجوم ملخها چگونه ترسیدند
    چه قدر باید پرداخت
    چه قدر باید
    برای رشد این مکعب سیمانی پرداخت ؟
    ما هر چه را که باید
    از دست داده باشیم از دست داده ایم
    مابی چراغ به راه افتادیم
    و ماه ماه ماده ی مهربان همیشه در آنجا بود
    در خاطرات کودکانه ی یک پشت بام کاهگلی
    و بر فراز کشتزارهای جوانی که از هجوم ملخ ها می ترسیدند
    چه قدر باید پرداخت ؟ ...

  2. #112
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    پنجره


    یک پنجره برای دیدن
    یک پنجره برای شنیدن
    یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
    در انتهای خود به قلب زمین میرسد
    و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
    یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
    از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
    سرشار میکند
    و میشود از آنجا
    خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
    یک پنجره برای من کافیست
    من از دیار عروسکها می آیم
    از زیر سایه های درختان کاغذی
    در باغ یک کتاب مصور
    از فصل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق
    در کوچه های خاکی معصومیت
    از سال های رشد حروف پریده رنگ الفبا
    در پشت میز های مدرسه مسلول
    از لحظه ای که بچه ها توانستند
    بر روی تخته حرف سنگ را بنویسند
    و سارهای سراسیمه از درخت کهنسال پر زدند
    من از میان
    ریشه های گیاهان گوشتخوار می آیم
    و مغز من هنوز
    لبریز از صدای وحشت پروانه ای است که او را
    دردفتری به سنجاقی
    مصلوب کرده بودند
    وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
    و در تمام شهر
    قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند
    وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا
    با دستمال تیره قانون می بستند
    و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
    فواره های خون به بیرون می پاشید
    وقتی که زندگی من دیگر
    چیزی نبود هیچ چیز بجز تیک تاک ساعت دیواری
    دریافتم باید باید باید
    دیوانه وار دوست بدارم
    یک پنجره برای من کافیست
    یک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت
    کنون نهال گردو
    آن قدر قد کشیده که دیوار را برای برگهای جوانش
    معنی کند
    از آینه بپرس
    نام نجات دهنده ات را
    ایا زمین که زیر پای تو می لرزد
    تنها تر از تو نیست ؟
    پیغمبران رسالت ویرانی را
    با خود به قرن ما آوردند ؟
    این انفجار های پیاپی
    و ابرهای مسموم
    آیا طنین آینه های مقدس هستند ؟
    ای دوست ای برادر ای همخون
    وقتی به ماه رسیدی
    تاریخ قتل عام گل ها را بنویس
    همیشه خوابها
    از ارتفاع ساده لوحی خود پرت میشوند و می میرند
    من شبدر چهار پری را می بویم
    که روی گور مفاهیم کهنه روییده ست
    آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی من بود ؟
    آیا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
    تا به خدای خوب که در پشت بام خانه قدم میزند سلام بگویم ؟
    حس میکنم که وقت گذشته ست
    حس میکنم که لحظه سهم من از برگهای تاریخ است
    حس میکنم که میز فاصله ی کاذبی است در میان گیسوان من و دستهای این غریبه ی غمگین
    حرفی به من بزن
    آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
    جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد ؟
    حرفی بزن
    من در پناه پنجره ام
    با آفتاب رابطه دارم

  3. #113
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    دلم برای باغچه می سوزد


    کسی به فکر گل ها نیست
    کسی به فکر ماهی ها نیست
    کسی نمی خواهد
    باورکند که باغچه دارد می میرد
    که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
    که ذهن باغچه دارد آرام آرام
    از خاطرات سبز تهی می شود
    و حس باغچه انگار
    چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست
    حیاط خانه ما تنهاست
    حیاط خانه ی ما
    در انتظار بارش یک ابر ناشناس
    خمیازه میکشد
    و حوض خانه ی ما خالی است
    ستاره های کوچک بی تجربه
    از ارتفاع درختان به خاک می افتد
    و از میان پنجره های پریده رنگ خانه ی ماهی ها
    شب ها صدای سرفه می آید
    حیاط خانه ی ما تنهاست
    پدر میگوید
    از من گذشته ست
    از من گذشته ست
    من بار خود رابردم
    و کار خود را کردم
    و در اتاقش از صبح تا غروب
    یا شاهنامه میخواند
    یا ناسخ التواریخ
    پدر به مادر میگوید
    لعنت به هر چی ماهی و هر چه مرغ
    وقتی که من بمیرم دیگر
    چه فرق میکند که باغچه باشد
    یا باغچه نباشد
    برای من حقوق تقاعد کافی ست
    مادر تمام زندگیش
    سجاده ایست گسترده
    درآستان وحشت دوزخ
    مادر همیشه در ته هر چیزی
    دنبال جای پای معصیتی می گردد
    و فکر می کند که باغچه را کفر یک گیاه
    آلوده کرده است
    مادر تمام روز دعا می خواند
    مادر گناهکار طبیعی ست
    و فوت میکند به تمام گلها
    و فوت میکند به تمام ماهی ها
    و فوت میکند به خودش
    مادر در انتظار ظهور است
    و بخششی که نازل خواهد شد
    برادرم به باغچه می گوید قبرستان
    برادرم به اغتشاش علفها می خندد
    و از جنازه ی ماهی ها
    که زیر پوست بیمار آب
    به ذره های فاسد تبدیل میشوند
    شماره بر می دارد
    برادرم به فلسفه معتاد است
    برادرم شفای باغچه را
    در انهدام باغچه می داند
    او مست میکند
    و مشت میزند به در و دیوار
    و سعی میکند که بگوید
    بسیار دردمند و خسته و مایوس است
    او نا امیدیش را هم
    مثل شناسنامه و تقویم و دستمال و فندک و خودکارش
    همراه خود به کوچه و بازار می برد
    و نا امیدیش
    آن قدر کوچک است که هر شب
    در ازدحام میکده گم میشود
    و خواهرم که دوست گلها بود
    و حرفهای ساده ی قلبش را
    وقتی که مادر او را میزد
    به جمع مهربان و ساکت آنها می برد
    و گاه گاه خانواده ی ماهی ها را
    به آفتاب و شیرینی مهمان میکرد ...
    او خانه اش در آن سوی شهر است
    او در میان خانه مصنوعیش
    با ماهیان قرمز مصنوعیش
    و در پناه عشق همسر مصنوعیش
    و زیر شاخه های درختان سیب مصنوعی
    آوازهای مصنوعی میخواند
    و بچه های طبیعی می سازد
    او
    هر وقت که به دیدن ما می آید
    و گوشه های دامنش از فقر باغچه آلوده می شود
    حمام ادکلن می گیرد
    او
    هر وقت که به دیدن ما می آید
    آبستن است
    حیاط خانه ما تنهاست
    حیاط خانه ما تنهاست
    تمام روز
    از پشت در صدای تکه تکه شدن می آید
    و منفجر شدن
    همسایه های ما همه در خاک باغچه هاشان به جای گل
    خمپاره و مسلسل می کارند
    همسایه های ما همه بر روی حوض های کاشیشان
    سر پوش می گذارند
    و حوضهای کاشی
    بی آنکه خود بخواهند
    انبارهای مخفی باروتند
    و بچه های کوچه ی ما کیف های مدرسه شان را
    از بمبهای کوچک
    پر کرده اند
    حیاط خانه ما گیج است
    من از زمانی
    که قلب خود را گم کرده است می ترسم
    من از تصور بیهودگی این همه دست
    و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم
    من مثل دانش آموزی
    که درس هندسه اش را
    دیوانه وار دوست میدارد تنها هستم
    و فکر میکنم که باغچه را میشود به بیمارستان برد
    من فکر میکنم ...
    من فکر میکنم ...
    من فکر میکنم ...
    و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
    و ذهن باغچه دارد آرام آرام
    از خاطرات سبز تهی میشود

  4. #114
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    کسی که مثل هیچ کس نیست



    من خواب دیده ام که کسی می آید

    من خواب یک ستاره ی قرمز دیده ام
    و پلک چشمم هی می پرد
    و کفشهایم هی جفت میشوند
    و کور شوم
    اگر دروغ بگویم
    من خواب آن ستاره ی قرمز را
    وقتی که خواب نبودم دیده ام
    کسی می آید
    کسی می آید
    کسی دیگر
    کسی بهتر
    کسی که مثل هیچ کس نیست مثل پدرنیست
    مثل انسی نیست
    مثل یحیی نیست
    مثل مادر نیست
    و مثل آن کسی ست که باید باشد
    و قدش از درختهای خانه ی معمار هم بلندتر است
    و صورتش از صورت امام زمان هم روشن تر
    و از برادر سید جواد هم که رفته است
    و رخت پاسبانی پوشیده است نمی ترسد
    و از خود خود سید جواد هم که تمام اتاقهای منزل ما مال اوست نمیترسد
    و اسمش آن چنانکه مادر
    در اول نماز و در آخر نماز صدایش میکند
    یا قاضی القضات است
    یا حاجت الحاجات است
    و میتواند
    تمام حرفهای سخت کتاب کلاس سوم را
    با چشمهای بسته بخواند
    و میتواند حتی هزار را بی آنکه کم بیاورد از روی بیست میلیون بردارد
    ومی تواند از مغازه ی سید جواد هر چه قدر جنس که لازم دارد نسیه بگیرد
    و میتواند کاری کند که لامپ "الله"
    که سبز بود مثل صبح سحر سبز بود
    دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان روشن شود
    آخ ...
    چه قدر روشنی خوبست
    چه قدر روشنی خوبست
    و من چه قدر دلم می خواهد
    که یحیی
    یک چارچرخه داشته باشد
    و یک چراغ زنبوری
    و من چه قدر دلم میخواهد
    که روی چارچرخه یحیی میان هندوانه ها و خربزه ها بنشینم
    و دور میدان محمدیه بچرخم
    آخ ...
    چه قدر دور میدان چرخیدن خوبست
    چه قدر روی پشت بام خوابیدن خوبست
    چه قدر باغ ملی رفتن خوبست
    چه قدر مزه ی پپسی خوبست
    چه قدر سینمای فردین خوبست
    و من چه قدر از همه ی چیزهای خوب خوشم می آید
    و من چه قدر دلم میخواهد
    که گیس دختر سید جواد را بکشم
    چرا من این همه کوچک هستم
    که در خیابانها گم میشوم
    چرا پدر که این همه کوچک نیست
    و در خیابانها هم گم نمی شود
    کاری نمی کند که آن کسی که بخواب من آمده ست روز آمدنش را جلو بیاندازد
    و مردم محله کشتارگاه که خاک باغچه هاشان هم خونیست
    و آب حوض هاشان هم خونیست
    و تخت کفش هاشان هم خونیست
    چرا کاری نمی کنند
    چرا کاری نمی کنند
    چه قدر آفتاب زمستان تنبل است
    من پله های پشت بام را جارو کرده ام
    و شیشه های پنجره را هم شسته ام
    چرا پدر فقط باید
    در خواب خواب ببیند
    من پله های پشت بام را جارو کرده ام
    و شیشه های پنجره را هم شسته ام
    کسی می آید
    کسی می آید
    کسی که در دلش با ماست در نفسش با ماست در صدایش با ماست
    کسی که آمدنش را نمی شود
    گرفت
    و دستبند زد و به زندان انداخت
    کسی که زیر درختهای کهنه ی یحیی بچه کرده است
    و روز به روز بزرگ میشود
    کسی از باران از صدای شر شر باران
    از میان پچ و پچ گلهای اطلسی
    کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آید
    و سفره را می اندازد
    و نان را قسمت میکند
    و پپسی را قسمت میکند
    و باغ ملی را قسمت میکند
    و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند
    و روز اسم نویسی را قسمت میکند
    و نمره مریضخانه را قسمت میکند
    و چکمه های لاستیکی را قسمت میکند
    و سینمای فردین را قسمت میکند
    درخت های دختر سید جواد را قسمت میکند
    و هر چه را که باد کرده باشد قسمت میکند
    و سهم ما را هم می دهد
    من خواب دیده ام...

  5. #115
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    تن ها صد است که می ماند



    چرا توقف کنم چرا ؟
    پرنده ها به جستجوی جانب آبی رفته اند
    افق عمودی است
    افق عمودی است و حرکت : فواره وار
    و در حدود بینش
    سیاره های نورانی می چرخند
    زمین در ارتفاع به تکرار می رسد
    و چاههای هوایی
    به نقب های رابطه تبدیل می شوند
    و روز وسعتی است
    که در مخیله ی تنگ کرم روزنامه نمی گنجد
    چرا توقف کنم ؟
    راه از میان مویرگهای حیات می گذرد
    کیفیت محیط کشتی زهدان ماه
    سلولهای فاسد را خواهد کشت
    و در فضای شیمیایی بعد از طلوع
    تنها صداست
    صدا که جذب ذره های زمان خواهد شد
    چرا توقف کنم ؟
    چه میتواند باشد مرداب
    چه میتواند باشد جز جای تخم ریزی حشرات فساد
    افکار سردخانه
    را جنازه های باد کرده رقم میزنند
    نامرد در سیاهی
    فقدان مردیش را پنهان کرده است
    و سوسک ... آه
    وقتی که سوسک سخن میگوید
    چرا توقف کنم ؟
    همکاری حروف سربی بیهوده است
    همکاری حروف سربی
    اندیشه ی حقیر را نجات نخواهد داد
    من از سلاله ی درختانم
    تنفس هوای مانده ملولم میکند
    پرنده ای که مرده بود به من پند داد که پرواز را به خاطر بسپارم
    نهایت تمامی نیروها پیوستن است پیوستن
    به اصل روشن خورشید
    و ریختن به شعور نور
    طبیعی است
    که آسیابهای بادی می پوسند
    چرا توقف کنم ؟
    من خوشه های نارس گندم را
    به زیر پستان میگیرم
    و شیر میدهم
    صدا صدا تنها صدا
    صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن
    صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک
    صدای انعقاد نطفه ی معنی
    و بسط ذهن مشترک عشق
    صدا صدا صدا تنها صداست که میماند
    در سرزمین قدکوتاهان
    معیارهای سنجش همیشه بر مدار صفر سفر کرده اند
    چرا توقف کنم ؟
    من از عناصر چهار گانه اطاعت میکنم
    و کار تدوین نظامنامه ی قلبم
    کار حکومت محلی کوران نیست
    مرا به زوزه ی دراز توحش
    در عضو جنسی حیوان چکار
    مرا به حرکت حقیر کرم در خلا گوشتی چکار
    مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کرده است
    تبار خونی گلها می دانید ؟

  6. #116
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    پرنده مردنی است



    دلم گرفته است
    دلم گرفته است
    به ایوان می روم و انگشتانم را
    بر پوست کشیده ی شب می کشم
    چراغ های رابطه تاریکند
    چراغهای رابطه تاریکند
    کسی مرا به آفتاب
    معرفی نخواهد کرد
    کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
    پرواز را به خاطر بسپار
    پرنده مردنی ست

  7. #117
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    AyehayeZamini
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  8. #118
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض

    نه امیدی که بر آن خوش کنم دل
    نه پیغامی نه پیکآشنایی
    نه در چشمی نگاه فتنه سازی
    نه آهنگ پر از موجصدایی
    ***
    ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت
    سحرگاهی زنی دامن کشان رفت
    پریشان مرغ ره گم کرده ای بود
    که زار و خسته سوی آشیان رفت
    ***
    به چشمی خیره شد شاید بیابد
    نهانگاه امید و آرزورا
    دریغا، آن دو چشم آتش افروز
    به دامان گناه افکند اورا

  9. #119
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    فروغ

    اين همان شعري از فزوغ فرخزاد است که نام وي را از ليست کتاب شاعران معاصر حذف کردند:

    بر روي ما نگاه خدا خنده مي زند،
    هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ايم

    زيرا چو زاهدان سيه كار خرقه پوش،
    پنهان ز ديدگان خدا مي نخورده ايم

    پيشاني ار ز داغ گناهي سيه شود،
    بهتر ز داغ مهر نماز از سر ريا

    نام خدا نبردن از آن به كه زير لب،
    بهر فريب خلق بگوئي خدا خدا

    ما را چه غم كه شيخ شبي در ميان جمع،
    بر رويمان ببست به شادي در بهشت

    او مي گشايد … او كه به لطف و صفاي خويش،
    گوئي كه خاك طينت ما را ز غم سرشت

    توفان طعنه، خنده ي ما را ز لب نشست،
    كوهيم و در ميانه ي دريا نشسته ايم

    چون سينه جاي گوهر يكتاي راستيست،
    زين رو بموج حادثه تنها نشسته ايم

    مائيم … ما كه طعنه زاهد شنيده ايم،
    مائيم … ما كه جامه تقوي دريده ايم؛

    زيرا درون جامه بجز پيكر فريب،
    زين هاديان راه حقيقت، نديده ايم

    آن آتشي كه در دل ما شعله مي كشيد،
    گر در ميان دامن شيخ اوفتاده بود؛

    ديگر بما كه سوخته ايم از شرار عشق،
    نام گناهكاره رسوا! نداده بود

    بگذار تا به طعنه بگويند مردمان،
    در گوش هم حكايت عشق مدام! ما

    “هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق
    ثبت است در جريده عالم دوام ما”
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #120
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mozhgan نمایش پست ها
    اين همان شعري از فزوغ فرخزاد است که نام وي را از ليست کتاب شاعران معاصر حذف کردند:


    بر روي ما نگاه خدا خنده مي زند،
    هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ايم

    زيرا چو زاهدان سيه كار خرقه پوش،
    پنهان ز ديدگان خدا مي نخورده ايم

    پيشاني ار ز داغ گناهي سيه شود،
    بهتر ز داغ مهر نماز از سر ريا

    نام خدا نبردن از آن به كه زير لب،
    بهر فريب خلق بگوئي خدا خدا

    ما را چه غم كه شيخ شبي در ميان جمع،
    بر رويمان ببست به شادي در بهشت

    او مي گشايد … او كه به لطف و صفاي خويش،
    گوئي كه خاك طينت ما را ز غم سرشت

    توفان طعنه، خنده ي ما را ز لب نشست،
    كوهيم و در ميانه ي دريا نشسته ايم

    چون سينه جاي گوهر يكتاي راستيست،
    زين رو بموج حادثه تنها نشسته ايم

    مائيم … ما كه طعنه زاهد شنيده ايم،
    مائيم … ما كه جامه تقوي دريده ايم؛

    زيرا درون جامه بجز پيكر فريب،
    زين هاديان راه حقيقت، نديده ايم

    آن آتشي كه در دل ما شعله مي كشيد،
    گر در ميان دامن شيخ اوفتاده بود؛

    ديگر بما كه سوخته ايم از شرار عشق،
    نام گناهكاره رسوا! نداده بود

    بگذار تا به طعنه بگويند مردمان،
    در گوش هم حكايت عشق مدام! ما

    “هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق
    ثبت است در جريده عالم دوام ما”
    درود به شما
    ضمن تبریک بابت ورود شما به انجمن و تشکر بابت پست خوبتون . محبت بفرمایید قبل از قرار دادن پست ابتدا به عناوین پستهای قبلی نگاهی بیاندازید . چراکه پستی با نام شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد قبلن قرار داده شده است و شما می توانستید این شعر زیبا را در همان پست اضافه بفرمایید . با تشکر از شما و زحماتی که می کشید .
    ________________________________________________

    نه همين غمكده، اي مرغك تنها قفس است
    گــر تــو آزاد نباشي همــه دنيــا قفس است

    60187146022645756403


    آرزوی من اینست ؛ خداوند هیچگاه شاهد لبخند ابلیس بابت اشتباهات من نباشد


    EmAd.M

صفحه 12 از 57 نخستنخست ... 2891011121314151622 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/