غزلی از خسرو فرشيدورد
اين خانه قشنگ است ولی خانه من نيست
اين خاک چه زيباست ولی خاک وطن نيست
آن کشور نو، آن وطن دانش و صنعت
هرگز به دل انگيزی ايران کهن نيست
در مشهد و يزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی ست که در کلگری و نيس و پکن نيست
در دامن بحر خزر و ساحل گيلان
موجی ست که در ساحل دريای عدن نيست
در پيکر گلهای دلاويز شميران
عطری ست که در نافه آهوی ختن نيست
آواره ام و خسته و سرگشته و حيران
هرجا که روم هيچ کجا خانه من نيست
آوارگی و خانه به دوشی چه بلايی ست
دردی ست که همتاش در اين دير کهن نيست
من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر غريبی که در او فهم سخن نيست
هرکس که زند طعنه به ايرانی و ايران
بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نيست
پاريس قشنگ است ولی نيست چو تهران
لندن به دلاويزی شيراز کهن نيست
هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ
چون دامن البرز پر از چين و شکن نيست
اين کوه بلند است ولی نيست دماوند
اين رود چه زيباست ولی رود تجن نيست
اين شهر عظيم است ولی شهر غريب است
اين خانه قشنگ است ولی خانه من نيست
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)