صفحه 5 از 57 نخستنخست 1234567891555 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 569

موضوع: شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد .

  1. #41
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    قربانی



    امشب بر آستان جلال تو
    آشفته ام ز وسوسه الهام
    جانم از این تلاش به تنگ آمد
    ای شعر ، ای الهه خون آشام
    دیریست کان سروده خدایی را
    در گوش من به مهر نمی خوانی
    دانم که باز تشنه خون هستی
    اما ، بس است این همه قربانی
    خوش غافلی که از سر خود خواهی
    با بندهات به قهر چها کردی
    چون مهر خویش در دلش افکندی
    او را ز هر چه داشت جدا کردی
    دردا که تا به روی تو خندیدم
    در رنج من نشستی و کوشیدی
    اشکم چو رنگ خون شقایق شد
    آن را به جام کردی و نوشیدی
    چون نام خود بپای تو افکندم
    افکندیم به دامن دام ننگ
    آه ، ای الهه کیست که می کوبد
    آینه امید مرا بر سنگ ؟
    در عطر بوسه های گناه آلود
    رویای آتشین ترا دیدم
    همراه با نوای غمی شیرین
    در معبد سکوت تو رقصیدم
    اما، دریغ و درد که جز حسرت
    هرگز نبوده باده به جام من
    افسوس ، ای امید خزان دیده
    کو تاج پر شکوفه نام من ؟
    از من جز این دو دیده اشک آلود
    آخر بگو...چه مانده که بستانی ؟
    ای شعر ، ای الهه خون آشام
    دیگر بس است ، اینهمه قربانی

  2. #42
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    آرزو



    کاش بر ساحل رودی خاموش
    عطر مرموز گیاهی بودم
    چو بر آنجا گذرت می افتاد
    به سرا پای تو لب می سودم
    کاش چون نای شبان می خواندم
    به نوای دل دیوانه تو
    خفته بر هودج مواج نسیم
    میگذشتم ز در خانه تو
    کاش چون پرتو خورشید بهار
    سحر از پنجره می تابیدم
    از پس پرده لرزان حریر
    رنگ چشمان ترا میدیدم
    کاش در بزم فروزنده تو
    خنده جام شرابی بودم
    کاش در نیمه شبی درد آلود
    سستی و مستی خوابی بودم
    کاش چون آینه روشن میشد
    دلم از نقش تو و خنده تو
    صبحگاهان به تنم می لغزید
    گرمی دست نوازنده تو
    کاش چون برگ خزان رقص مرا
    نیمه شب ماه تماشا میکرد
    در دل باغچه خانه تو
    شور من ، ولوله برپا میکرد
    کاش چون یاد دل انگیز زنی
    می خزیدم به دلت پر تشویش
    ناگهان چشم ترا میدیدم
    خیره بر جلوه زیبایی خویش
    کاش در بستر تنهایی تو
    پیکرم شمع گنه می افروخت
    ریشه زهد تو و حسرت من
    زین گنه کاری شیرین می سوخت
    کاش از شاخه سر سبز حیات
    گل اندوه مرا می چیدی
    کاش در شعر من ای مایه عمر
    شعله راز مرا میدیدی

  3. #43
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    آبتنی



    لخت شدم تا در آن هوای دل انگیز
    پیکر خود را به آب چشمه بشویم
    وسوسه می ریخت بر دلم شب خاموش
    تا غم دل را به گوش چشمه بگویم
    آب خنک بود و موجهای درخشان
    ناله کنان گرد من به شوق خزیدند
    گویی با دست های نرم و بلورین
    جان و تنم را بسوی خویش کشیدند
    بادی از آن دورها وزید و شتابان
    دامنی از گل بروی گیسوی من ریخت
    عطر دلاویز و تند پونه وحشی
    از نفس باد در مشام من آویخت
    چشم فروبستم و خموش و سبکروح
    تن به علف های نرم و تازه فشردم
    همچو زنی که غنوده در بر معشوق
    یکسره خود را به دست چشمه سپردم
    روی دو ساقم لبان مرتعش آب
    بوسه زن و بی قرار، تشنه و تب دار
    ناگه در هم خزید ...
    راضی و سرمست
    جسم من و روح چشمه سار گنه کار

  4. #44
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    سپیده عشق



    آسمان همچو صفحه دل من
    روشن از جلوه های مهتابست
    امشب از خواب خوش گریزانم
    که خیال تو خوشتر از خوابست
    خیره بر سایه های وحشی بید
    می خزم در سکوت بستر خویش
    باز دنبال نغمه ای دلخواه
    می نهم سر بروی دفتر خویش
    تن صدها ترانه میرقصد
    در بلور ظریف آوایم
    لذتی ناشناس و رویا رنگ
    می دود همچو خون به رگهایم
    آه ، گویی ز دخمه دل من
    روح شبگرد مه گذر کرده
    یا نسیمی در این ره متروک
    دامن از عطر یاس تر کرده
    بر لبم شعله های بوسه تو
    می شکوفد چو لاله گرم نیاز
    در خیالم ستاره ای پر نور
    می درخشد میان هاله راز
    ناشناسی درون سینه من
    پنجه بر چنگ و رود می ساید
    همره نغمه های موزونش
    گوییا بوی عود می اید
    آه، باور نمیکنم که مرا
    با تو پیوستنی چنین باشد
    نگه آن دو چشم شور افکن
    سوی من گرم و دلنشین باشد
    بیگمان زان جهان رویایی
    زهره بر من فکنده دیده عشق
    می نویسم بر وی دفتر خویش
    جاودان باشی ای سپیده عشق

  5. #45
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    بر گور لیلی



    آخر گشوده شد ز هم آن پرده های راز
    آخر مراشناختی ای چشم آشنا
    چون سایه دیگر از چه گریزان شوم ز تو
    من هستم آن عروس خیالات دیر پا
    چشم منست اینکه در او خیره مانده ای
    لیلی که بود ؟ قصه چشم سیاه چیست ؟
    در فکر این مباش که چشمان من چرا
    چون چشمهای وحشی لیلی سیاه نیست
    در چشمهای لیلی اگر شب شکفته بود
    در چشم من شکفته گل آتشین عشق
    لغزیده بر شکوفه لبهای خامشم
    بس قصه ها ز پیچ و خم دلنشین عشق
    در بند نقشهای سرابی و غافلی
    برگرد ، این لبان من این جام بوسه ها
    از دام بوسه راه گریزی اگر که بود
    ما خود نمی شدیم چنین رام بوسه ها !
    آری ، چرا نگویمت ای چشم آشنا
    من هستم آن عروس خیالات دیر پا
    من هستم آن زنی که سبک پا نهاده است
    بر گور سرد و خامش لیلی بی وفا

  6. #46
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    اعتراف



    تا نهان سازم از تو بار دگر
    راز این خاطر پریشان را
    میکشم بر نگاه ناز آلود
    نرم و سنگین حجاب مژگان را
    دل گرفتار خواهشی جانسوز
    از خدا راه چاره می جویم
    پارساوار در برابر تو
    سخن از زهد و توبه می گویم
    آه ، هرگز گمان مبر که دلم
    با زبانم رفیق و همراهست
    هر چه گفتم دروغ بود ، دروغ
    کی ترا گفتم آنچه دلخواهست
    تو برایم ترانه میخوانی
    سخنت جذبه ای نهان دارد
    گوئیا خوابم و ترانه تو
    از جهانی دگر نشان دارد
    شاید این را شنیده ای که زنان
    در دل ”آری" و "نه“ به لب دارند
    ضعف خود را عیان نمیسازند
    راز دار و خموش و مکارند
    آه، من هم زنم ‚ زنی که دلش
    در هوای تو می زند پر و بال
    دوستت دارم ای خیال لطیف
    دوستت دارم ای امید محال

  7. #47
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    یاد یک روز



    خفته بودیم و شعاع آفتاب
    بر سراپامان به نرمی میخزید
    روی کاشی های ایوان دست نور
    سایه هامان را شتابان میکشید
    موج رنگین افق پایان نداشت
    آسمان از عطر روز آکنده بود
    گرد ما گویی حریر ابرها
    پرده ای نیلوفری افکنده بود
    دوستت دارم خموش خسته جان
    باز هم لغزید بر لبهای من
    لیک گویی در سکوت نیمروز
    گم شد از بی حاصلی آوای من
    ناله کردم : آفتاب ، ای آفتاب
    بر گل خشکیده ای دیگر متاب
    تشنه لب بودیم و او ما را فریفت
    در کویر زندگانی چون سراب
    در خطوط چهره اش نا گه خزید
    سایه های حسرت پنهان او
    چنگ زد خورشید بر گیسوی من
    آسمان لغزید در چشمان او
    آه ، کاش آن لحظه پایانی نداشت
    در غم هم محو و رسوا میشدیم
    کاش با خورشید می آمیختیم
    کاش همرنگ افقها می شدیم

  8. #48
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    موج



    تو در چشم من همچو موجی
    خروشنده و سرکش و ناشکیبا
    که هر لحظه ات می کشاند بسویی
    نسیم هزار آرزوی فریبا
    تو موجی
    تو موجی و دریای حسرت مکانت
    پریشان رنگین افقهای فردا
    نگاه مه آلوده ی دیدگانت
    تو دائم بخود در ستیزی
    تو هرگز نداری سکونی
    تو دائم ز خود میگریزی
    تو آن ابر آشفته ی نیلگونی
    چه می شد خدا یا ...
    چه میشد اگر ساحلی دور بودم ؟
    شبی با دو بازوی بگشوده خود
    ترا می ربودم ... ترا می ربودم

  9. #49
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    شوق


    یاد داری که زمن خنده کنان پرسیدی
    چه رهآورد سفر دارم از این راه دراز ؟
    چهره ام را بنگر تا به تو پاسخ گوید
    اشک شوقی که فروخفته به چشمان نیاز
    چه رهآورد سفر دارم ای مایه عمر؟
    سینه ای سوخته در حسرت یک عشق محال
    نگهی گمشده در پرده رویایی دور
    پیکری ملتهب از خواهش سوزان وصال
    چه رهآورد سفر دارم ... ای مایه عمر ؟
    دیدگانی همه از شوق درون پر آشوب
    لب گرمی که بر آن خفته به امید نیاز
    بوسه ای داغتر از بوسه خورشید جنوب
    ای بسا در پی آن هدیه زیبنده تست
    در دل کوچه و بازار شدم سرگردان
    عاقبت رفتم و گفتم که ترا هدیه کنم
    پیکری را که در آن شعله کشد شوق نهان
    چو در اینه نگه کردم دیدم افسوس
    جلوه روی مرا هجر تو کاهش بخشید
    دست بر دامن خورشید زدم تا بر من
    عطش و روشنی و سوزش و تابش بخشید
    حالیا... این منم این آتش جانسوز منم
    ای امید دل دیوانه اندوه نواز
    بازوان را بگشا تا که عیانت سازم
    چه رهآورد سفر دارم از این راه دراز

  10. #50
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    اندوه تنهایی


    پشت شیشه برف میبارد
    پشت شیشه برف میبارد
    در سکوت سینه ام دستی
    دانه اندوه میکارد
    مو سپید آخر شدی ای برف
    تا سرانجام چنین دیدی
    در دلم باریدی ... ای افسوس
    بر سر گورم نباریدی
    چون نهالی سست میلرزد
    روحم از سرمای تنهایی
    میخزد در ظلمت قلبم
    وحشت دنیای تنهایی
    دیگرم گرمی نمی بخشی
    عشق ای خورشید یخ بسته
    سینه ام صحرای نومیدیست
    خسته ام ‚ از عشق هم خسته
    غنچه شوق تو هم خشکید
    شعر ای شیطان افسونکار
    عاقبت زین خواب درد آلود
    جان من بیدار شد بیدار
    بعد از او بر هر چه رو کردم
    دیدم افسون سرابی بود
    آنچه میگشتم به دنبالش
    وای بر من نقش خوابی بود
    ای خدا ... بر روی من بگشای
    لحظه ای درهای دوزخ را
    تا به کی در دل نهان سازم
    حسرت گرمای دوزخ را؟
    دیدم ای بس آفتابی را
    کو پیاپی در غروب افسرد
    آفتاب بی غروب من !
    ای دریغا در جنوب ! افسرد
    بعد از او دیگر چی می جویم؟
    بعد از او دیگر چه می پایم ؟
    اشک سردی تا بیافشانم
    گور گرمی تا بیاسایم
    پشت شیشه برف میبارد
    پشت شیشه برف میبارد
    در سکوت سینه ام دستی
    دانه اندوه میکارد

صفحه 5 از 57 نخستنخست 1234567891555 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/