صفحه 4 از 57 نخستنخست 123456781454 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 569

موضوع: شعرهای زنده یاد فروغ فرخزاد .

  1. #31
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array
    صبر سنگ



    روز اول پیش خود گفتم
    دیگرش هرگز نخواهم دید
    روز دوم باز میگفتم
    لیک با اندوه و با تردید
    روز سوم هم گذشت اما
    بر سر پیمان خود بودم
    ظلمت زندان مرا میکشت
    باز زندانبان خود بودم
    آن من دیوانه عاصی
    در درونم هایهو می کرد
    مشت بر دیوارها میکوفت
    روزنی را جستجو می کرد
    در درونم راه میپیمود
    همچو روحی در شبستانی
    بر درونم سایه می افکند
    همچو ابری بر بیابانی
    می شنیدم نیمه شب در خواب
    هایهای گریه هایش را
    در صدایم گوش میکردم
    درد سیال صدایش را
    شرمگین می خواندمش بر خویش
    از چه رو بیهوده گریانی
    در میان گریه می نالید
    دوستش دارم نمی دانی
    بانگ او آن بانگ لرزان بود
    کز جهانی دور بر میخاست
    لیک درمن تا که می پیچید
    مرده ای از گور بر می خاست
    مرده ای کز پیکرش می ریخت
    عطر شور انگیز شب بوها
    قلب من در سینه می لرزید
    مثل قلب بچه آهو ها
    در سیاهی پیش می آمد
    جسمش از ذرات ظلمت بود
    چون به من نزدیکتر میشد
    ورطه تاریک لذت بود
    می نشستم خسته در بستر
    خیره در چشمان رویاها
    زورق اندیشه ام آرام
    می گذشت از مرز دنیا ها
    باز تصویری غبار آلود
    زان شب کوچک ‚ شب میعاد
    زان اطاق ساکت سرشار
    از سعادت های بی بنیاد
    در سیاهی دستهای من
    می شکفت از حس دستانش
    شکل سرگردانی من بود
    بوی غم می داد چشمانش
    ریشه هامان در سیاهی ها
    قلب هامان میوه های نور
    یکدیگر را سیر میکردیم
    با بهار باغهای دور
    می نشستم خسته در بستر
    خیره در چشمان رویا ها
    زورق اندیشه ام آرام
    میگذشت از مرز دنیا ها
    روزها رفتند و من دیگر
    خود نمیدانم کدامینم
    آن من سرسخت مغرورم
    یا من مغلوب دیرینم ؟
    بگذرم گر از سر پیمان
    میکشد این غم دگر بارم
    می نشینم شاید او آید
    عاقبت روزی به دیدارم
    ویرایش توسط emad176 : 12-10-2010 در ساعت 05:06 PM دلیل: اشتباه در عنوان

  2. #32
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    از دوست داشتن


    امشب از آسمان دیده ی تو
    روی شعرم ستاره می بارد
    در سکوت سپید کاغذها
    پنجه هایم جرقه می کارد
    شعر دیوانه ی تب آلودم
    شرمگین از شیار خواهشها
    پیکرش را دو باره می سوزد
    عطش جاودان آتش ها
    آری آغاز دوست داشتن است
    گرچه پایان راه ناپیداست
    من به پایان دگر نیندیشم
    که همین دوست داشتن زیباست
    از سیاهی چرا هراسیدن (حذرکردن)
    شب پر از قطره های الماس است
    آنچه از شب به جای می ماند
    عطر سکرآور گل یاس است
    آه بگذار گم شوم در تو
    کس نیابد دگر نشانه ی من
    روح سوزان و آه مرطوبت
    بوزد بر تن ترانه من
    آه بگذار زین دریچه باز
    خفته بر بال گرم رویاها
    همره روزها سفر گیرم
    بگریزم ز مرز دنیاها
    دانی از زندگی چه می خواهم
    من تو باشم ، تو ، پای تا سر تو
    زندگی گر هزار باره بود
    بار دیگر تو ، بار دیگر تو
    آنچه در من نهفته دریایی ست
    کی توان نهفتنم باشد
    با تو زین سهمگین توفانی
    کاش یارای گفتنم باشد
    بس که لبریزم از تو می خواهم
    بروم در میان صحراها
    سر بسایم به سنگ کوهستان
    تن بکوبم به موج دریاها
    بس که لبریزم از تو می خواهم
    چون غباری ز خود فرو ریزم
    زیر پای تو سر نهم آرام
    به سبک سایه ی تو آویزم
    آری آغاز دوست داشتن است
    گرچه پایان راه نا پیداست
    من به پایان دگر نیندیشم
    که همین دوست داشتن زیباست

  3. #33
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    خواب


    شب بر روی شیشه های تار
    می نشست آرام چون خاکستری تبدار
    باد نقش سایه ها را در حیاط خانه هر دم زیر و رو میکرد
    پیچ نیلوفر چو دودی موج می زد بر سر دیوار
    در میان کاجها جادوگر مهتاب
    با چراغ بی فروغش می خزید آرام
    گویی او در گور ظلمت روح سرگردان خود را جستجو میکرد
    من خزیدم در دل بستر
    خسته از تشویش و خاموشی
    گفتم ای خواب ای سر انگشت کلید باغهای سبز
    چشمهایت برکه تاریک ماهی های آرامش
    کولبارت را بروی کودک گریان من بگشا
    و ببر با خود مرا به سرزمین صورتی رنگ پری های فراموشی

  4. #34
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    صدایی در شب


    نیمه شب در دل دهلیز خموش
    ضربه پایی افکند طنین
    دل من چون دل گلهای بهار
    پر شدم از شبنم لرزان یقین
    گفتم این اوست که باز آمده
    جستم از جا و در ایینه گیج
    بر خود افکندم با شوق نگاه
    آه لرزید لبانم از عشق
    تار شد چهره آیینه ز آه
    شاید او وهمی را می نگریست
    گیسویم در هم و لبهایم خشک
    شانه ام عریان در جامه خواب
    لیک در ظلمت دهلیز خموش
    رهگذر هر دم می کرد شتاب
    نفسم نا گه در سینه گرفت
    گویی از پنجره ها روح نسیم
    دید اندوه من تنها را
    ریخت بر گیسوی آشفته من
    عطر سوزان اقاقی ها را
    تند و بیتاب دویدم سوی در
    ضربه پاها در سینه من
    چون طنین نی در سینه دشت
    لیک در ظلمت دهلیز خموش
    ضربه پاها لغزید و گذشت
    باد آواز حزینی سر کرد

  5. #35
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    دریایی


    یکروز بلند آفتابی
    در آبی بیکران دریا
    امواج ترا به من رساندند
    امواج ترانه بار تنها
    چشمان تو رنگ آب بودند
    آن دم که ترا در آب دیدم
    در غربت آن جهان بی شکل
    گویی که ترا بخواب دیدم
    از تو تا من سکوت و حیرت
    از من تا تو نگاه و تردید
    ما را می خواند مرغی از دور
    می خواند بباغ سبز خورشید
    در ما تب تند بوسه میسوخت
    ما تشنه خون شور بودیم
    در زورق آبهای لرزان
    بازیچه عطر و نور بودیم
    می زد ‚ می زد درون دریا
    از دلهره فرو کشیدن
    امواج ‚ امواج نا شکیبا
    در طغیان بهم رسیدن
    دستانت را دراز کردی
    چون جریان های بی سرانجام
    لبهایت با سلام بوسه
    ویران گشتند روی لبهام
    یک لحظه تمام آسمان را
    در هاله ای از بلور دیدم
    خود را و تو را و زندگی را
    در دایره های نور دیدم
    گویی که نسیم داغ دوزخ
    پیچیده میان گیسوانم
    چون قطره ای از طلای سوزان
    عشق تو چکید بر لبانم
    آنگاه ز دوردست دریا
    امواج بسوی ما خزیدند
    بی آنکه مرا به خویش آرند
    آرام تو را فرو کشیدند
    پنداشتم آن زمان که عطری
    باز از گل خوابها تراوید
    یا دست خیال من تنت را
    از مرمر آبها تراشید
    پنداشتم آن زمان که رازیست
    در زاری و هایهای دریا
    شاید که مرا به خویش می خواند
    در غربت خود، خدای دریا

  6. #36
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    مجموعه دیوار

    گناه


    گنه کردم گناهی پر ز لذت
    درآغوشی که گرم و آتشین بود
    گنه کردم میان بازوانی
    که داغ و کینه جوی و آهنین بود
    در آن خلوتگه تاریک و خاموش
    نگه کردم به چشم پر ز رازش
    دلم در سینه بی تابانه لرزید
    ز خواهش های چشم پر نیازش
    در آن خلوتگه تاریک و خاموش
    پریشان در کنار او نشستم
    لبش بر روی لبهایم هوس ریخت
    ز اندوه دل دیوانه رستم
    فروخواندم به گوشش قصه عشق
    ترا می خواهم ای جانانه من
    ترا می خواهم ای آغوش جانبخش
    ترا ای عاشق دیوانه من
    هوس در دیدگانش شعله افروخت
    شراب سرخ در پیمانه رقصید
    تن من در میان بستر نرم
    بروی سینه اش مستانه لرزید
    گنه کردم گناهی پر ز لذت
    کنار پیکری لرزان و مدهوش
    خداوندا چه می دانم چه کردم
    در آن خلوتگه تاریک و خاموش

  7. #37
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    رویا


    با امیدی گرم و شادی بخش
    با نگاهی مست و رویایی
    دخترک افسانه می خواند
    نیمه شب در کنج تنهایی
    بی گمان روزی ز راهی دور
    می رسد شهزاده ای مغرور
    می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
    ضربه سم ستور باد پیمایش
    می درخشد شعله خورشید
    بر فراز تاج زیبایش
    تار و پود جامه اش از زر
    سینه اش پنهان به زیر رشته هایی از در و گوهر
    می کشاند هر زمان همراه خود سویی
    باد ، پرهای کلاهش را
    یا بر آن پیشانی روشن
    حلقه موی سیاهش را
    مردمان در گوش هم آهسته می گویند
    آه ، او با این غرور و شوکت و نیرو
    در جهان یکتاست
    بیگمان شهزاده ای والاست
    دختران سر می کشند از پشت روزنها
    گونه ها شان آتشین از شرم این دیدار
    سینه ها لرزان و پر غوغا
    در تپش از شوق پندار
    شاید او خواهان من باشد
    لیک گویی دیده شهزاده زیبا
    دیده مشتاق آنان را نمی بیند
    او از این گلزار عطر آگین
    برگ سبزی هم نمی چیند
    همچنان آرام و بی تشویش
    می رود شادان به راه خویش
    می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
    ضربه سم ستور باد پیمایش
    مقصد او ، خانه دلدار زیبایش
    مردمان از یکدیگر آهسته می پرسند
    کیست پس این دختر خوشبخت ؟
    ناگهان در خانه می پیچد صدای در
    سوی در گویی ز شادی می گشایم پر
    اوست ، آری ، اوست
    آه ای شهزاده ای محبوب رویایی
    نیمه شبها خواب میدیدم که می آیی
    زیر لب چون کودکی آهسته می خندد
    با نگاهی گرم و شوق آلود
    بر نگاهم راه می بندد
    ای دو چشمانت رهی روشن بسوی شهر زیبایی
    ای نگاهت باده ای در جام مینایی
    آه بشتاب ای لبت همرنگ خون لاله خوشرنگ صحرایی
    ره بسی دور است
    لیک در پایان این ره ، قصر پر نور است
    می نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش
    می خزم در سایه آن سینه و آغوش
    می شوم مدهوش
    بازهم آرام و بی تشویش
    می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر
    ضربه سم ستور باد پیمایش
    می درخشد شعله خورشید
    بر فراز تاج زیبایش
    می کشم همراه او زین شهر غمگین رخت
    مردمان با دیده حیران
    زیر لب آهسته میگویند
    دختر خوشبخت ...!

  8. #38
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    نغمه درد



    در منی و این همه ز من جدا
    با منی ور دیده ات بسوی غیر
    بهر من نمانده راه گفتگو
    تو نشسته گرم گفتگوی غیر
    غرق غم دلم به سینه می تپد
    با تو بی قرار و بی تو بی قرار
    وای از آن دمی که بی خبر زمن
    بر کشی تو رخت خویش از این دیار
    سایه تو ام بهر کجا روی
    سر نهاده ام به زیر پای تو
    چون تو در جهان نجسته ام هنوز
    تا که برگزینمش به جای تو
    شادی و غم منی به حیرتم
    خواهم از تو ، در تو آورم پناه
    موج وحشیم که بی خبر ز خویش
    گشته ام اسیر جذبه های ماه
    گفتی از تو بگسلم ، دریغ و درد
    رشته وفا مگر گسستنی است ؟
    بگسلم ز خویش و از تو نگسلم
    عهد عاشقان مگر شکستنی است ؟
    دیدمت شبی بخواب و سرخوشم
    وه ، مگر به خوابها ببینمت
    غنچه نیستی که مست اشتیاق
    خیزم و ز شاخه ها بچینمت
    شعله میکشد به ظلمت شبم
    آتش کبود دیدگان تو
    ره مبند، بلکه ره برم شوق
    در سراچه غم نهان تو

  9. #39
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    گمشده



    بعد از آن دیوانگی ها ‚ ای دریغ
    باورم ناید که عاقل گشته ام
    گوییا او مرده در من کاینچنین
    خسته و خاموش و باطل گشته ام
    هر دم از آیینه می پرسم ملول
    چیستم دیگر به چشمت چیستم ؟
    لیک در آینه می بینم که وای
    سایه ای هم زانچه بودم و نیستم
    همچو آن رقاصه هندو به ناز
    پای میکوبم ولی بر گور خویش
    وه که با صد حسرت این ویرانه را
    روشنی بخشیده ام از نور خویش
    ره نمیجویم بسوی شهر روز
    بیگمان در قعر گوری خفته ام
    گوهری دارم ولی آن را ز بیم
    در دل مردابها بنهفته ام
    می روم ، اما نمیپرسم ز خویش
    ره کجا ... ؟ منزل کجا ...؟ مقصود چیست ؟
    بوسه می بخشم ولی خود غافلم
    کاین دل دیوانه را معبود کیست
    او چو در من مرد نا گه هر چه بود
    در نگاهم حالتی دیگر گرفت
    گوییا شب با دو دست سرد خویش
    روح بی تاب مرا در بر گرفت
    آه ، آری ... این منم ، اما چه سود
    او که در من بود دیگر نیست، نیست
    می خروشم زیر لب دیوانه وار
    او که در من بود آخر کیست، کیست ؟

  10. #40
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    اندوه پرست



    کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پاییز بودم
    کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
    برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
    آفتاب دیدگانم سرد میشد
    آسمان سینه ام پر درد می شد
    ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد
    اشکهایم همچو باران
    دامنم را رنگ می زد
    وه ، چه زیبا بود اگر پاییز بودم
    وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم
    شاعری در چشم من می خواند ، شعری آسمانی
    در کنار قلب عاشق شعله میزد
    در شرار آتش دردی نهانی
    نغمه من ...
    همچو آوای نسیم پر شکسته
    عطر غم می ریخت بر دلهای خسته
    پیش رویم
    چهره تلخ زمستانی جوانی
    پشت سر
    آشوب تابستان عشقی ناگهانی
    سینه ام
    منزلگه اندوه و درد و بدگمانی
    کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پاییز بودم

صفحه 4 از 57 نخستنخست 123456781454 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/