حکمت رندی و زندگی رندانه از اندیشیدن به منطق تأویل عرفانی اسطورۀ هبوط و تا به نهایت بردن آن منطق پدید می آید. دلیری حافظ در اندیشیدن به این منطق او را به جایی می رساند که اسباب حیرانی همه است و پیش از او و پس از او کسی را نمی شناسیم یا کمتر کسی می باید بوده باشد که این چنین به منطق این وضع اندیشیده باشد و سر از «مذهب رندی» درآورده باشد. اساس این منطق این است که اگر آن چه معنای ظاهری اسطوره و بیان وضع انسان در مقام موجودی آلوده به گناه ازلی در جهان است، معنای باطنی دیگری داشته باشد که در آن نه تنها گناهی به راستی رخ نداده و انسان نه تنها موجود رانده از درگاه الهی نیست که موجود برگزیدۀ ضروری برای تجلی زیبایی مطلق است و اگر چنین ضرورتی وضع او را هم چون عاشق و لاابالی و مست و راه نشین و... می طلبد؛ اگر از چنین وضعی بر می آید که زهد نه تنها وضع ذاتی انسانی نیست که در نهایت درجه اش، یعنی زهد ملایک نیز، در برابر «استغنا» او چیزی به حساب نمی آید و آن چه به حساب می آید «عنایت دوست» است و بس، نه طاعت ما؛ اگر وضع زمینی و جسمانی انسان ناگزیر او را در معرض گناه و لغزش قرار می دهد که آن هم، در حقیقت، جایی به حساب نمی آید و در برابر کرم و لطف «دوست» و گناه بخشی او چیزی نیست؛ پس:

زدیم بر صف رندان و هرچه بادا باد!

از این دیدگاه است که یک حکمت ضد زهد بر می آید که از آلودگی به گناهان انسان خاکی باکی ندارد، البته به شرط بی آزاری؛ حکمتی که جهان را میدان بازی عشق و زیبایی می بیند و از حلقۀ «زلف» یار رهایی نمی طلبد و بهشت و فرشتگی نمی جوید که «اندر بندر زلفش» سخت خوش است. این حکمت زندگی دنیایی که زهد را به ریشخند می گیرد، در عین آن که در حلقۀ زلف یار در «دام بلا»ست، هرکه را که از این دام بگریزد سخت سرزنش می کند.

حافظ دست کم در روزگاران خوشی و سرخوشی خود نه تنها از این که در این «دام بلا» افتاده شکایت نمی کند ، که از این ماجرا چه بسا سرشار از خوشی است.

در نمادآوری شعر عرفانی «زلف» یار کنایه از جهان فروردین و مادی است و حافظ درست با زلف یار است که بیشترین سر و کار و سودا را دارد و زلف محور ماجراهای عاشقانۀ اوست با «یار».

این دل هرزه گرد من تا شد اسیر زلف او

زاین سفر دراز خود عزم وطن نمی کند

□□□

خندۀ جام می و زلف گره گیر نگار

ای بسا توبه که چون توبۀ حافظ بشکست

□□□

عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است

عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما

عرفانِ نا ـ زاهدانه یا رندانۀ حافظ البته چیزی نیست که در فضای فرهنگ زاهدنمای ما تاب آوردنی باشد. زیرا در فرهنگ ما عرفان و زهد همیشه هم عنان بوده اند، حتی در میان آنانی که با نمادآوری عرفانی به ظاهر انکار زهد کرده اند (که با عاشقی ناسازگار است) از این رو، این عرفان دلیرانه می گوید: «آلوده گشت خرقه ولی پاکدامنم» و یا «غرقه گشتیم و نگشتیم به آب آلوده» با همه ستیزۀ بنیانی که با زهد و زاهدی دارد، سرانجام می بایست دوباره به دام زهد افتد و شعر تر پر از بازیگوشی او در زیر فشار تفسیر مکانیکی زاهدانه از نو خرقۀ زهد بپوشد و معنای زاهدانه به خود بگیرد تا به جایی که نه تنها شیخ خانقاه که شیخ سجاده نشین و منبرنشین نیز دم از مستی و رندی زند و شعر «عرفانی» بگوید و از دست برداشتن از مستی توبه کند! این یعنی باز بردن حافظ از «میخانه» به خانقاه و مسجد و نشاندن او بر سر سجادۀ زهد که شش قرن پس از او ادامه داشته است.

رندی افقی دیگر از رفتار و اخلاق را نیز می گشاید که با رفتار و اخلاق رسمی اهل مدرسه و خانقاه هیچ سازگار نیست. بنابراین، این مفهوم، پس از درآمیختگی مکتب شرقی و غربی در قلمرو زبان فارسی بیش از همه به دست آنان کژ و کوژ شده است تا در دیدگاه زاهدانۀ ایشان بگنجد.

رندی آن قلمروی از آزاده جانی و آزاداندیشی است که در متن یک فرهنگ دینی از راه تأویل کلام و حیاتی بدان می توان رسید. حافظ منطق وجودی انسان را چنان که از گزارش تأویلی قرآن بر می آید، تا نهایت دنبال می کند و تا بدان جا می کشاند که هیچ کس دیگری پیش و پس از او در پهنۀ فرهنگ ایرانی نکرده است و از این راه است که او از عالم رندی سر در می آورد که رویاروی عالم زهد است. او در واقع بساط فرهنگ چند صد سالۀ زهد را در پشت سر خود واژگون می کند و چشم اندازی از جهان را پیش رو می آورد که تنها او و رندانی چون او جرأت زیستن در آن و با منطق آن را دارند و اگر دید زاهدانه و منطق زاهدانه دوباره با زور تفسیرهای خود او را در سیاه چال خود بلعیده است، هیچ جای شگفتی نیست، زیرا زهد، و به ویژه زهد ریا، اساس فرهنگ ماست". (هستی شناسی حافظ، ص۲۰۸ ).

دکتر بهاء الدین خرمشاهی درباره رند و رندی ضمن برشمردن آرا و نظریات دیگران

می آورد:

" دومین و از نظر مرتبه و اهمیت چه بسا اولین پیام و دستاورد حافظ در جنب عشق، رندی است. عشق در شعر فارسی، بر ساختۀ او نیست، برکشیدۀ اوست، اما رندی هم بر ساخته و هم برکشیدۀ اوست. رند و رندی مانند پیر مغان و خرابات مغان از آفریده های طبع حافظ و از افزوده های او به جهان شعر و شعر جهان است" .

" دکتر منوچهر مرتضوی در کتاب مکتب حافظ که بیش از هر کتابی اصول اصلی و مفاهیم کلیدی فکر و هنر حافظ را باز نموده است، با آن که در بخش سوم از فصل دوم از باب اول در «اصول مکتب رندی» مشروحاً و محققانه بحث کرده اند و به این که حافظ مکتب خود را «مذهب رندی» خوانده است، اشاره کرده اند، اما تعریفی از رند ورندی به دست نداده اند".

دکتر زرین کوب می نویسد:

«رند کیست؟ آن که به هیچ چیز سر فرود نمی آورد، از هیچ چیز نمی ترسد، و زیر این چرخ کبود، ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است. نه خود را می بیند و نه به ردّ و قبول غیر نظر دارد. اندر دو جهان که را بود زهرۀ این؟... (از کوچۀ رندان، ص ۴۱).

سید حسین خدیو جم، تعریف رند را فقط از لغت نامه و برهان قاطع نقل کرده است:

«رند: هوشمند، باهوش، هوشیار، آن که با تیزبینی و ذکاوت خاص، مراییان و سالوسان را چنان که هستند بشناسد (لغت نامه)، شخصی که ظاهر خود را در ملامت دارد و باطنش در سلامت باشد. (واژنامۀ غزل های حافظ، ص ۶۶).

دکتر پرویز اهور می نویسد:

«رند در اصلاح صوفیان به کسی گفته می شود که خود را از بند قیود ظاهری و معمول به کلی رها کند و محو حقیقت شود. رندی که حافظ به کار می برد ، مشابهتی با معنی امروزین آن که زیرک و حیله گر باشد، ندارد. رند حافظ نه ظاهربین است و نه متظاهر. نگاهش به زندگی نیز با نظرگاه عامۀ مردم متفاوت است و بدین سبب مقبول مردم نیست، حتی مردود ایشان نیز هست. طریق رندی حافظ صفای دل و خوش بودن و طرب کردن و عاشقی است. طریق ریا و نفاق نیست. در مذهب رندی خودبینی و خودخواهی و خودرایی کفر است... رندی حافظ دوری از ریاکاری و خشکی و دروغ و ستایش زیبایی و اعتقاد به لزوم برخورداری از نعمت ها و شادی های حیات و دوری از مردم آزاری و گردن ننهادن به بندگی و زبونی در برابرستم و زور، و بیم نداشتن از تهی دستی و ناکامی حتی مرگ. ضمن دور ماندن از غرور و خشم و با اعتقادی راسخ به انسانیت و ارزش های والای انسان بودن است...» (کلک خیال انگیز،ج۱، ص۳۹۷ ).

حسین علی هروی در شرح خود بر غزل های حافظ، در توضیح بیت «چه نسبت است به رندی صلاح و تقوی را» می نویسد:

«کلمۀ رند در حافظ بسیار آمده و می توان گفت از کلمات کلیدی است. مجموعاً باید گفت رند را به کسی اطلاق می کند که زیرک، لاابالی، بی قید به آداب و رسوم عمومی و اجتماعی باشد؛ کسی که بی توجه به جوّ و محیط حداکثر بهره را از حیات گذرا برگیرد». (شرح غزل های حافظ، ج۱،ص۶).

دکتر اصغردادبه یکی از جامع ترین و دقیق و درست ترین پژوهش ها را دربارۀ «رند حافظ یا حافظ رند» انجام داده است:

«رند حافظ، یا به تعبیر دقیق تر حافظ رند دانا و نکته سنج و بخرد و زیرک است... میخوارگی رند، اهل خرابات بودنش، نظربازی اش و سرانجام عاشق بودنش، اگر با هدف دست یافتن به بنیادهای جهان بینی وی مورد توجه و بررسی قرار گیرد، روشن می گردد که اتصاف وی بدین صفات به معنی آن است که وی دارای اندیشه ای عارفانه و جهان بینی ای عاشقانه است... رند حافظ و حافظ رند، علی رغم روش زاهدان قشری، راهب آسا به ترک دنیا نمی گوید، بلکه از زندگی، نیک بهره می گیرد و نصیب خود را از دنیا فراموش نمی کند... مهم ترین ویژگی رند از لحاظ عملی، همین بی باکی و جانبازی، سنت شکنی و استقبال از بدنامی در راه عشق و سرانجام مبارزه و ستیزه گری با اهل زور و تزویر است و می کوشد تا «فلک را سقف بشکافد و طرحی نو دراندازد» و برآن است که «عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی».

آری رند حافظ، یا حافظ رند از حلاج بی باکی و جانبازی در راه عشق و هدف را می آموزد... از شیخ صنعان، سنت شکنی را و نهراسیدن از بدنامی در راه هدف را یاد می گیرد... از ملامتیان، چگونگی مبارزه با خودخواهی ها... چنان که از قلندران، وارستگی را وام می کند تا بتواند فارغ از تعلقات، آزاد زندگی کند...». («رندی حافظ» ویژه نامۀ کیهان فرهنگی، سال پنجم، شمارۀ ۸، ص ۵۲-۵۵]).

دکتر نصرالله پورجوادی نیز به تصریح خود یکی از کارآمدترین روش های تحقیقی فلسفی یعنی شیوۀ پدیدارشناسی [= فنومنولوژی] را در مورد رندی حافظ به کار بسته است: «کاری که ما در پیش داریم مطالعۀ یکی از معانی اصلی و بلکه اساسی ترین معنی در تفکر قلبی حافظ است و آن معنایی است که با لفظ رندی بیان شده است. رندی مدخل اصلی ما به افق فکری حافظ و کلید باب حکمت معنوی ایرانی است. حافظ هستی خود را در مرتبه ای که حقیقت شاعری او تحقیق می یابد، رند می خواند...رندی عین عاشقی و ذات هنرمندی حافظ است و شاعری، همانند هنرهای دیگر، از پرتو این هنر اصلی پدیدار می شود... عاشقی عین رندی حافظ است. به عبارت دیگر، رندی و عاشقی دو نام است از برای یک معنی، معنایی که اصل همۀ هنرهاست » («رندی حافظ» نصرالله پورجوادی، نشر دانش، سال هشتم، شمارۀ ششم، مهر و آبان ۱۳۶۷، ص ۱۴).

دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن در تعریفی ضمنی از رند در مقالۀ «معشوق حافظ کیست» می نویسد: «رند یعنی فردی که همۀ اعتقادها و نظریه ها را شناخته و هیچ یک را به تنهایی و تمامی نپذیرفته و از مجموع آنها، نظریه و مشی خاصی برای خود اتخاذ نموده که باز مفهومش حق تردید دربارۀ همۀ باورهاست. از این راه آمادگی برای اوپیدا می شود که به سبکباری و خلوص و بی ریایی و روشن بینی نزدیک شود». (ماجرای پایان ناپذیر حافظ، ص ۸۰).

دکتر مصطفی رحیمی می نویسد: «فلسفۀ حافظ دو رکن دارد: رندی و عشق و دورویی و نفاق نقطۀ مقابل افکار اوست ... حافظ رند است و عاشق. رندی را نمی توان تعریف کرد، فقط با دریافت مجموعۀ فکر حافظ می توان آن را یافت. زیرا نه پیش از او کسی بدین معنی رند بود و نه (متأسفانه) پس از او ... ترکیب کردن آن همه ناهمساز (یا به ظاهر ناهمساز) از عهدۀ کسی جز حافظ برنیامده است».». (حافظ اندیشه، ص ۲۳۲)

وی ۱۵ ویژگی را بدین ترتیب ذکر می کند:

۱) رندی قسمت و سرنوشت ازلی است.

۲) . رند اهل خوشدلی و خوش باشی است.

۳) رند میخواره و اهل خرابات است.

۴) رند نظرباز و شاهدباز است.

۵) . ضد صلاح و تقوی و توبه است.

۶) نقطۀ مقابل زاهد و زهد است.

۷) دشمن تزویر و ریاست.

۸) مصلحت بین و ملاحظه کار نیست.

۹) قلندر هم هست.

۱۰) ملامتی است و منکر نام و ننگ است.

۱۱) عاشق است.

۱۲) رندی هنری دیرباب است.

۱۳) رند در ظاهر گدا و راه نشین است و اهل جاه نیست.

۱۴) در باطن مقام والا و افتخارآمیزی دارد.

۱۵) سرانجام اهل نیاز و رستگاری است.

دکتر خرمشاهی در حافظ نامه در ترسیم سیمای رند و رندی آورده است: «در قاموس حافظ، رند کلمۀ پربار شگرفی است. این کلمه در سایر فرهنگ ها و زبان های قدیم و جدید جهان معادل ندارد... رند تا کمی پیشتر از حافظ و بلکه حتی در زمان او هم معنای نامطلوب و منفی داشته است. چنان که همین امروز هم، بعد از آن همه مساعی حافظ، دوباره رند، به صورت کهنه رند، مرد رند، خرمرد رند، درآمده است. گفته شد که معنای اولیۀ رند برابر با سفله و اراذل و اوباش بود. حافظ از آن جا که نگرش ملامتی داشت و هر نهاد یا امر مقبول اجتماعی و هم چنین هر نهاد یا امر مردود اجتماعی را با دید انتقادی و ارزیابی دوباره می سنجید، با تأسی به سنایی و عطار، رند را از زیر دست و پای صاحبان جاه و مقام، و از صف نعال بیرون کشید و با خود هم پیمان و هم پیمانه کرد. حافظ نظریۀ عرفانی «انسان کامل» یا «آدم حقیقی» را از عرفان پیش از خود گرفت و آن را با همان طبع آفرینشگر اسطوره ساز خود بر رند بی سر و سامان اطلاق کرد و رندان تشنه لب را «ولی» نامید:

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

رند انسان برتر (ابرمرد) یا انسان کامل یا بلکه اولیاءالله به روایت حافظ است و اگر تصویرش از لابه لای اشعار او درست فرا گرفته نشود، مهم ترین پیام و کوشش هنری ـ فکری حافظ نامفهوم خواهد ماند... » (حافظ نامه، ۱ج، ص۴۰۷)

«... رندی او نه فقط حالی ژرف، بلکه مقامی شگرف است و بزرگ ترین پیام و والاترین منظر او به جهان همین رندی است... رندی سنتزی است که حافظ برای جمع اضداد یافته است و از متناقض نما یا پارادکس وار بودن آن بیمی به خاطر خود راه نمی دهد. چرا که می بیند «بحر توحید و غرقۀ گنه است»، یا «گنج در آستین و کیسه تهی» است، یا «خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای» دارد. یا «از آب هفت بحر به یک موی تر نمی شود» و به عبارت دیگر «غرقه می گردد ولی به آب آلوده نمی شود»... و با آن که «خرقه [جامه]اش آلوده شده، هم چنان پاکدامن است» و با آن که به گناه کاری خود اذعان دارد خود را «مستحق کرامت» می داند و سرانجام «اگرچه غرق گناه است، می رود به بهشت». رندی با منطق متعارف و فلسفۀ خردگرایانه قابل تفسیر و تبیین نیست. این سیمرغ «مرغ دانایی» است که به دام و دانه نمی توانش گرفت. به تعریف من رندی آمیزه و سنتزی است از متعارضان و متناقضانی چون پروای دنیا و آخرت، جاذبۀ ستیزآمیز عقل و عشق، خردمندی و خردگریزی، طریقت و شریعت، شادی و رنج، سکر و صحو، جد و هزل، نام و ننگ، خودی و بیخودی، نستوهی و نرمش، اخلاق و اباحه، یقین و شک، حضور و غیبت، جمع و تفرقه و سرانجام زهد و زندقه». (پیشگفتار چاپ سوم حافظ نامه، ص ۱۱ ).

هم چنین در کتاب حافظ آمده است:

"رند با وجود شدت اتکایی که به رحمت بی منتهای الهی دارد، در حق الناس بسیار محتاط است تا به آن جا که می گوید:

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن

اما در مسئلۀ حق الله، تا حدودی سهل گیر و بی خیال و لاابالی است و بر آن است که:

لطف خدا بیشتر از جرم ماست

نکته سر بسته چه دانی، خموش

حال باید دید که چرا هم در گذشته ـ یعنی پیش از حافظ ـ وهم پس از او و نیز در زمان ما رندی کلمه ای است که بار یا فحوای منفی دارد؟ ... عشق دستمایه و سرمایۀ رستگاری اخروی است و رندی دستمایه و سرمایۀ خوش زیستن، یعنی گذران خوش [اگر نگوییم خوشگذارنی]. در یک کلام عشق، یعنی عشق عرفانی و الهی پروای آخرت را دارد، اما رند هم خدا را می خواهد و هم خرما را. هم دنیا را دوست دارد و هم آخرت را. اساس رندی بر عافیت طلبی فردگرایانه است و همین ویژگی است که رندی را تا حدی بدنام می کند، اما مگر به راستی همۀ خردمندان جهان، در هوای عافیت نیستند؟ در بسیاری ادعیه و مأثورات وارد است که بنده از خداوند عفو و عافیت می طلبد. رند از بس که راستگوست و به خاطر ملامتیگری جسور و بی پرواست، عافیت طلبی خود را انکار یا پنهان نمی دارد. (اگرچه ظاهراً و از سر طنز خود را عافیت سوز و عالم سوز می نامد). نیز یک جهت دیگر بدنامی رندی در این است که بعضی از «کهنه مرد رندان» یا دور از رو «خرمرد رندان»، منافع طلبی و فرصت طلبی بی محابا و شنیع خود را رندی می نامند، تا خود را خوشنام و رندی را بدنام کنند. باری پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست». (حافظ، ص ۲۰۲).

در کتاب حافظ شیرین سخن، دکتر محمد معین پیرامون رند آورده است:

"رند: مَشتی، لوطی:

«خُلَّه، دوستی بی خلل و یافت می شود میان پارسایان و رندان». (منتهی الارب)

انوری گوید:

بر در دونان، احرار حزین و حیران در کف رندان، ابرار حزین و مضطر

سعدی در گلستان نوشته است:

طایفۀ رندان به خلاف درویشی به در آمدند و سخنان بی تحاشی گفتند و بزدند و برنجانیدند. همو نویسد: اما هرزه گرد بی نماز هواپرست هوس باز... رندست...

شبستری گوید:

صباحت از جهان بی مثالی

درآمد همچو رند لاابالی

به شهرستان نیکویی علم زد

همه ترتیب عالم را به هم زد

ولی و شاه و درویش و پیمبر

همه در زیر حکم او مسخر

حافظ ما رند است و اقرار به رندی دارد و بدان افتخار می کند:

عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند

این همه منصب از آن شوخ پریوش دارم

□□□

من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم

محتسب داند که من این کارها کمتر کنم

رندی در نظر او هنر است:

عاشق و رند و نظربازم و می گویم فاش

تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام

رندی لازمۀ عشق و شباب است:

عشق و شباب و رندی مجموعۀ مراد است

چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد

رندی گناهی نیست:

رندی حافظ نه گناهی است صعب

با کرم پادشه عیب پوش

پس توبه چرا؟

من از رندی نخواهم کرد توبه

ولو آذیتنی بالهجر والحجر

هرکه مرا به رندی عیب کند، فضول است:

مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند

که اعتراض بر اسرار علم غیب کند

رندی مذهبی است قابل تبعیت:

سال ها پیروی مذهب رندان کردم

تا به تفویّ خرد حرص به زندان کردم

ما به رندی مشهوریم:

مرا را به رندی افسانه کردند

پیران جاهل شیخان گمراه

این هم نصیب ازلی است:

مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند

هرآن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد

بهترین طریق همین است:

می نوش و رندی ورز و ترک زرق کن ای دل

ازاین بهتر عجب دارم طریقی گر بیاموزی

رندی با عافیت مخالف است:

عافیت چشم مدار از من میخانه نشین

که دم از خدمت رندان زده ام تا هستم

قربان رند عافیت سوز:

غلام همت آن رند عافیت سوزم

که در گداصفتی کیمیاگری داند

مقام رند دیر مغان است:

قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند

ما که رندیم و گدا دیرمغان ما را بس

رندی و مصلحت متضادند:

رند عالم سوز را با مصلحت بینی چکار؟

کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش

رندی با خودبینی نمی سازد:

فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست

کفرست دراین مذهب خودبینی و خودرایی

خودکامان را آن جا راه نیست:

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست

رهروی باید جهان سوزی، نه خامی بی غمی

حساب سود و زیان نداریم:

نام حافظ رقم نیک پذیرفت، ولی

پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست

رندی مستلزم فروتنی است:

من اگر رند خراباتم اگر حافظ شهر

این متاعم که تو می بینی وکمتر زینم

رندان از ملامت اندوهگین نشوند:

گر من از سرزنش مد عیان اندیشم

شیوۀ مستی و رندی نرود از پیشم

رند بی ریاست:

درخرقه از این بیش منافق نتوان بود

بنیاد ازین شیوۀ رندانه نهادیم

حال که به رندی افتادیم برنخواهیم گشت:

شیوۀ رندی نه لایق بود طبعم را ولی

چون درافتادم چرا اندیشۀ دیگر کنم؟

رندان از سر آگهی دارند:

راز درون پرده ز رندان مست پرس

کاین حال نیست زاهد عالی مقام را

اما افشای اسرار صلاح نیست:

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست

تربت ما زیارتگه رندان خواهد شد:

بر سر تربت ما چون گذری همت خواه

که زیارتگه رندان جهان خواهد بود

(حافظ شیرین سخن، ص۳۷۱ ) .

در کتاب درس حافظ، نقد و شرح غزل های حافظ، دکتر محمد استعلامی آمده:

"حافظ خود را «رند» می نامد و واژه ایی که مکتب فکری او را بهتر توصیف می کند، «رندی» است، اما رند به چه معنی؟ در روزگاران گذشته و همین امروز، «رند» کسی است که دانش و تربیت درستی ندارد، به آداب و قوانین جامعه وقعی نمی گذارد و سودی ناچیز، او را به هر کار ناشایستی راغب می کند... امروز هم «رند» و «مرد رند» به کسی می گوییم که پایبند تکالیف خود و حقوق دیگران نیست و برای سود و زیان نیرنگ و دروغ در کار می آورد. گویا نخستین کسی که در معنی «رند» تصرفی کرده، و رند را بهتر از «زاهدان سالوس» یافته، خیام است:

هر ناله که رندی به سحرگاه زند

از طاعت زاهدان سالوس به است

و سعدی هم در یکی از غزل های طیّباتش، این رند را بی گناه تر از «صوفی شاهدباز» دیده:

محتسب در قفای رندان است

غافل از صوفیان شاهدباز

اما «رند» حافظ از این ها بالاتر است. نه بی سر و پای کنار خیابان است و نه مردی بریده از دین و ایمان. انسانی است آگاه و بی باک که در برابر معتقدات بی پایه و خرافی می ایستد:

راز درون پرده، ز زندان مست پرس

کاین حال، نیست زاهد عالم مقام را

دل او پر ا زدرد است، اما نه دردی که آن ریاکاران آن را درک، یا درمان کنند:

پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت

با طبیب نامحرم، حال درد پنهانی

و آن جا که آزادگی و شرف در کار است و مرد باید به دردمندان بیندیشد و ستم دیدگان را بازپرسد، این رند، با «مصلحت بینی» کاری ندارد، تا از گفتن سخن حق بپرهیزد:

رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار؟

کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش

او غریب است، کسی هم دل و هم زبان او نیست، سخنش به مذاق آنها که عاشق خویشتنند، خوش نمی آید، تنهاست و از گذرگاه های زندگی اجتماعی نیز تنها و نگران می گذرد: جریده رو، کم گذرگاه عافیت تنگ است. غربت این رند، همان غربت دل آزاری است که بایزید و ذوالنّون و حلّاج و عین القضات را با خلق بیگانه می کند و سکر کلام شان را شهر آشوب می سازد و همان غربت است که شمس تبریز را ـ «از خود ملول» و در «جستجوی کسی» سرگشتۀ کوه و بیابان می کند و در هر شهر که مدعیان و دکان داران سخن او را می شنوند تهمت کفر و بی ایمانی بر او می نهند، و باز آواراه اش می کنند و در این مورد، تنها مولانا جلال الدین است ـ «غریبی چون شمس» که این دو غریب در یک لحظۀ استثنایی تاریخ، یکدیگر را می یابند، یکدیگر را ویران می کنند و دوباره می سازند. رند حافظ بر شمس تبریز بسیار شباهت دارد. می فهمد، می داند، پنهان نمی کند، شجاعت آن را دارد که دست در گریبان هر ریاکاری بزند و پرده از راه و رسم نادرست او برگیرد. او خدا را بهتر از زاهدان و صوفیان ریاکار می شناسد، به او عشق می ورزد و به بخشایش او امیدوار است:

از نامۀ سیاه نترسم که روز حشر

با فیض لطف او، صد از این نامه طی کنم

می گوید: دستگاه قدرت حق عظمتی دارد که چرخش آن تابع کار نیک یا بد ما نیست:

بیا، که رونق این کارخانه کم نشود

به زهد همچو تویی، یا به فسق همچو منی

□□□

زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز

تا تورا خود، ز میان با که عنایت باشد؟

حافظ ـ که واقعاً نمی دانیم لب به می آلوده است یا نه؟ ـ در همان مستی و راستی بیش از یک زاهد ریاکار با خدای خود صداقت دارد:

زاهد! چو از نماز تو کاری نمی رود

هم مستی شبانه و راز و نیاز من

در نظر این رند، عبادت، نیاز بنده است، نه نیاز پروردگار».

(درس حافظ، نقد و شرح غزل های حافظ، ص۲۷ )

دکتر زرین کوب می آورد:

"رند پاکباز آزاداندیش عارفی بود که نه تسلیم شیخان ریاکار می شد نه سر به قدرت پوچ ارباب زور فرود می آورد. همه چیز را رد می کرد و به همه چیز به چشم بی اعتنایی می نگریست. شیخ و فقیه و مقرب سلطان در نظر او کسانی بودند که خود را به دیو سالوس و ریا فروخته بودند. وعظ و ذکر و دعا چه بود؟ فسانه ای که واعظان بدان ها آدم های ساده را فریب می دادند و از آن دام تزویری می ساختند تا با آن چه «خود بگویند و نکنند» مردم را در گمان و فریب نگه دارند. شراب و افیون را چگونه تلقی می کرد؟ وسیله ای برای فرار از خودی، فرار از قیود و حدودی که انسان را به دنیا می پیوندد و پوچی های آن. برای رند همه چیز پوچ بود، و همه چیز بی ارج. دنیا عبارت بود از جایی که هیچ آفریده در وی نیاساید و عاقل آن که به دنیا و اهل او نپردازد.

در کتاب مفهوم رندی در شعر حافظ پیرامون کاربرد رند و رندی در دیوان حافظ به مفاهیم زیر اشاره شده است:

۱) رند، آن که رستیز با تقوای دروغین است.

۲) رند، آگاه به اسرار

۳) رند، عیش طلبی در ستیز با ریاکاری

۴) رند، تجسمی از نشاط

۵ ) رند، نفاق ستیز

۶) رند، نظرباز

۷) رند، عیّار

۸) رند، در تضاد با رند ابزار و محتسب

۹) رندی، سرفرازی عالم

۱۰) رند ، دردمند زمانه

۱۱) رند، گنج پنهان

۱۲) رند، دریای اسراری

۱۳) رند، توجه به سود و زیان

۱۴) رند، معتقد به مدارا و وسعت مشرب

۱۵) رند، اهل نیاز

۱۶) رند، ولی

۱۷) رند، عاری از صلاح، توبه و تقوی

۱۸) رند، لذت طلب

۱۹) رندی، عنایت الهی

۲۰) رند، صفای دل و عشق

۲۱) رندی، حکم سرنوشت

۲۲) رندی، عشق

۲۳) رندان، بلاکشان

۲۴) رندی، رسالتی ابدی

۲۵) رندی، مشیت الهی

۲۶) رند، به ظاهر مسکین، در باطن غنی

۲۷) رند، بدنام

۲۸) رندی، انقلابی بالقوه

۲۹) رندی، دانش پنهان

۳۰) رندی، جهان بینی مقدس

۳۱) رند، عاشق، مست و گناهکار

۳۲) رندی، صفای دل

۳۳) رندی، همت عالی

۳۴) رندی، آزادگی و انسانیت

۳۵) رندی، مفهومی مخالف نام نیک

۳۶) رند، بی ریا

۳۷) رندی، کوبندۀ ریاکاری

۳۸) رند، مخالف مصلحت

۳۹) رند، شهید

۴۰) رندی، فضیلت و کمال

۴۱) رند، مخالف مدعی

۴۲) رندی، سلاح مبارزه

۴۳) رندی، حکم خدایی

۴۴) رندی، ترک دنیا، رنج و کمال

۴۵) رندی، درد پنهان

۴۶) رند، انسان مستقل

۴۷) رندی در مقابل خودبینی و خودرأیی.



فرح نیازکار
منابع
۱. آشنایی با حافظ، سید محمدعلی جمال زاده، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۷۹.
۲. از حافظ به گوته علی دستغیب، انتشارات بدیع، ۱۳۷۳ .
۳. از کوچه رندان، عبدالحسین زرین کوب، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۶.
۴. حافظ، بهاءالدین خرمشاهی، تهران، انتشارات طرح نو، ۱۳۷۳.
۵. حافظ، دکتر محمود هومن، ویراسته اسماعیل خویی، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۷.
۶. حافظ اندیشه ، دکتر مصطفی رحیمی .
۷. حافظ پژوهی، دکتر اصغر دادبه.
۸. حافظ رند پارسا ، کامرانی، یدالله، ،ص۱۹ ، تهران، نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۳.
۹. حافظ شیرین سخن، دکتر محمد معین، به کوشش مهین دخت ، تهران، انتشارات معین، ۱۳۶۹.
۱۰. حافظ نامه، ۱ج.
۱۱. حافظ و الهیات رندی، دکتر محمود درگاهی، تهران، انتشارات قصیده سرا، ۱۳۸۲.
۱۲. درس حافظ، نقد و شرح غزل های حافظ، دکتر محمد استعلامی، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۸۲.
۱۳. دیوان کامل حافظ، به کوشش محمدرضا برزگر خالقی، تهران، انتشارات طهوری، ۱۳۸۳ .
۱۴. «رندی حافظ» نصرالله پورجوادی، نشر دانش، سال هشتم، شمارۀ ششم، مهر و آبان ۱۳۶۷.
۱۵. شرح غزل های حافظ ، حسین علی هروی ، ج۱.
۱۶. شرح غزلیات حافظ ج ۲، ص ۱۰۲۶، تهران، انتشارات پویندگان دانشگاه، زمستان ۱۳۸۰.
۱۷. صدای سخن عشق، انتخاب و توضیح: دکتر حسن انوری، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۷۸ .
۱۸. عرفان و رندی در شعر حافظ ، داریوش آشوری، انتشارات مرکز، ۱۳۷۹ .
۱۹. کاخ ابداع، اندیشه های گوناگون حافظ، علی دشتی، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، بهار ۱۳۵۷.
۲۰. کلک خیال انگیز، پرویز اهور، تهران ، زوار، ۱۳۶۳.
۲۱. کلیات سعدی، تهران ، امیر کبیر، ۱۳۶۳ .
۲۲. گمشده لب دریا، دکتر تقی پورنامداریان، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۸۲.
۲۳. ماجرای پایان ناپذیر حافظ ، دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن .
۲۴. مفهوم رندی در شعر حافظ، فخرالدین مزارعی ، ترجمه کامبیز محمودزاده، تهران، انتشارات کویر، ۱۳۷۳.
۲۵. مکتب حافظ ،دکتر منوچهر مرتضوی.
۲۶. واژنامۀ غزل های حافظ، سید حسین خدیو جم .
۲۷. هستی شناسی حافظ، داریوش آشوری، تهران، نشر مرکز، ۱۳۷۷.
مقالات ارسالی به آفتاب