دفع طغیان طوایف بلوچ در عهد شاه سلطان حسین
اما دربار صفوى، هنگامىکه اوضاع به نهایت انفجار مىرسید و آش بیش از حد شور مىشد، کوشش مىکرد براىکنترل امور، از سرداران سرسخت و بى باک که شمارشان در دربار بسیار محدود بود،استفاده کند. چنانکه براى دفع طغیان طوایف بلوچ، از گرگین خان گرجى بهره جست که درگرایشهاى مسلکى و تربیت نظامیش، رحم و شفقت و اجتناب از ظلم معنایى نداشت. شورشطوایف بلوچ، کرمان را معروض غارت و خطر کرد «1190 ق / 1697 م» و حتى دامنه آن بهحوالى یزد رسید. گرگین خان که به عنوان والى کرمان، با اکراه دفع این شورش راپذیرفته بود، در زمان شاه سلیمان والى دست نشانده پادشاه کارتیلى در گرجستان بود کهبر اثر دسیسههاى موضعى، سلطنت خود را از دست داد و به دربار اصفهان پناه آورد. وىجنگجویى شجاع، بى باک، اما بى تدبیر بود و نسبت خود را به خاندان بقراطیانمىرساند. نخست برادرش لئون را به دفع بلوچ روانه کرد و سپس خود در رأس قوایى دیگربه کرمان وارد شد. بلوچها را تعقیب و شکست سختى داد. سرهاى عدهاى از رؤساى آنها راهم به نشان پیروزى به دربار اصفهان فرستاد. اما خود براى استقرار نظم در کرمانماند. چون قندهار مورد تهاجم بلوچها واقع شد، به حکم شاه از کرمان بدان جانب عزیمتکرد. قندهار در عین حال مورد ادعاى پادشاهان هند بود، و طوایف غلزایى«غلجایى» آندیار، که از سوى حاکم ایرانى قندهار به سبب پیروى از اهل سنت، مورد اخاذى و اهانت وتعدى واقع بودند، از دوام حاکمیت ایران بر قندهار راضى به نظر نمىرسیدند. از اینرو با شاهزاده میر علم خان، فرزند اورنگ زیب که در آن ایام حکمران کابل بود،مذاکراتى براى دریافت کمک براى اعلام طغیان به عمل آوردند. شاه ایران که گرگین خانرا براى استقرار نظم به قندهار روانه کرد، به یک معنى، او را حکمران تمام خراسان وقندهار نمود. گرگین خان با عبور از صحراى لوت از کرمان به قندهار وارد شد. بلوچهاىقندهار و فرمانده آن که میر سمندر نام داشت، بلافاصله اظهار انقیاد کردند. اماطایفه غلجایى که عنصر نا آرام ولایت و طالب جدایى از ایران بود، همچنان به مقاومتادامه مىداد. میر ویس پسر شاه علم، کلانتر قندهار بود که با هند هم روابط تجارىداشت. وى در ظاهر نسبت به حکمران جدید اظهار طاعت کرد، اما در نهان خیال شورش داشت؛حکومت هند هم که طالب الحاق قندهار بود، میر ویس را تشویق و تحریک مىکرد. خشونتگرجیهاى گرگین نسبت به غلزاییها، آن طوایف را به شورش واداشت، اما گرگین موفق بهفرو نشاندن آن شد و میر ویس را توقیف و به عنوان عنصر خطرناک به اصفهان فرستاد. باآن که حاکم جدید قندهار از دربار ایران خواسته بود که او را تحت الحفظ داشته باشند،اما میر ویس با پرداخت رشوه به اطرافیان شاه، و شفاعت رشوه گیران نزد شاه، توانستخود را از مهلکه نجات دهد. شاه نادان او را بخشید و اجازه سفر به مکه و انجام فرایضحج داد، پس از آن هم میر ویس را به عنوان کلانتر به قندهار فرستاد.
میر ویسدر بازگشت عناصر ناراضى را گرد خود جمع آورد، گرگین خان را اغفال و او را به قتلآورد «1122 ق / 1710م» و بر قندهار چیره شد. پس از آن نیز طى یک سلسله حوادث، محمودخان افغان، به اصفهان، تختگاه صفوى دست یافت و شاه خود شخصاً تاج و تخت به بیگانهبخشید. (رجوع کنید به مقاله استیلاى افغانها). بدون شک سوء سیاست سلطان حسین واعمالش محرک عمده این شورشهاى ضد شیعى بود، اما ضعف و درماندگى ارتش صفوى در دفعاین شورشها ناشى از وضع نابسامان اخلاقى و اجتماعى عصر هم بود که بقاى دولت قزلباشرا، با آن همه افراط و تفریط که در اواخر عهد خویش در شیوه زمامدارى نشان داده بود،از مدتها پیش از آغاز فرمانروایى شاه سلطان حسین، غیر قابل تحمل مىساخت. دولت صفوىپیرو علایم ضعف و فتور و انحطاط به نحو بارزى نمایان شده و آن را به طور مقاومتناپذیرى در سراشیبى سقوط و انقراض قرار داده بود. حکومت مذهبى ودین سالار که بانیاناین سلسله پى افکندند، اندک اندک جاى خود را به دولتِ سالاران دین و مذهب سپرد؛ درنتیجه همچون هر حکومت مبتنى بر قدرت مطلقه، ظلم و فساد در آن رخنه داشت و آن را بهورطه از هم پاشیدگى سوق مىداد. نشان این اضمحلال، پیش از عهد شاه سلطان حسین، ازهمان سالهاى آغازین سلطنت شاه عباس اول هم به نحو چشمگیرى بارز بود؛ با آنکه عواملدیگرى نظیر تزلزل روحیه ارتش، فقدان مراکز مقاومت در برابر اغتشاشهاى داخلى، میلشدید امیران درگاه به راحت طلبى و ثروت اندوزى، در ایجاد و اسباب این انحطاط بىتأثیر نبود، اما عامل عمده و مهم در این پاشیدگى، خشونت ورزى و بى تسامحى حکومتنسبت به اتباع مذاهب و ادیان و اقلیتها بود. این عامل که به نوبه خود، ناشى ازاستحاله دولت دین سالار به دولت سالار مذهبان بود، بروز چنین فجایع و قساوتهایى راعلیه شهروندان دگر اندیش الزام آور مىساخت.
نتیجه آن که، شاه سلطان حسین دردوره زمامداریش مواجه با شورشهاى داخلى و خارجى شد و تنها چاره کار آن دید که در 12محرم 1135 به فرح آباد، نزد محمود افغان رود و تاج و تخت تسلیم بیگانه نماید.
شاه سلطان حسین نیز از پادشاهان بد نام و بى لیاقت ایران است. وى مردى بىکفایت، ضعیف النفس و عارى از هر گونه رأى و تدبیر و اندیشه بود. مانند پدرش مغلوبرأى زنان حرم سرا و خواجه سرایان مىشد؛ عوام پرورى در عهد صفویه چنان ریشههاىعمیق در تار و پود افکار و زوایاى اندیشه و عمل دوانده بود، که بانیان آن را نیزعوام زده و خرافه پرست کرده بود، چنانکه شاه سلطان حسین به دعا و سحر و جادو بیشترباور داشت تا به اراده و عزم و تدبیر مردان مجرب. دوره او، اوج نفوذ ملاهاى بى خبراز امور مملکت، اما مدعى، و رواج بازار خرافات و عقاید سخیفه است. دوره صفوى، بهویژه در اواخر عهد خود، چنان بار گرانى از باورهاى عقیده آزار و اندیشه کش بر جاىگذاشت که هنوز هم پس از چندین سده، سنگینى آن بر شانه هاى خم شده ایران زمین و ساحتدین و شریعت حَقه احساس مىشود
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)