صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 48 , از مجموع 48

موضوع: پادشاهان عهد صفوی

  1. #41
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    حکومت بیست و نه ساله سرشار از ظلم و ستم
    شاه که فاقد خوش قلبى، عطوفتو خوش طبعى بود، به شدت زود خشم و پرخاشگر مى‏شد و این احوال بارها او را به ارتکابکارهایى وا مى‏داشت که سرانجامش پیشمانى بود. به تأثیر کواکب در سرنوشت انسان و بهسعد و نحس نجوم به طور افراط آمیزى اعتقاد داشت و در این باره کارش به خرافه پرستىمى‏کشید. مواردى هم پیش مى‏آمد که دوست داشت خود را دیندار و پارسا نشان دهد، ازاین رو، گه گاه به علما و رؤساى عوام فرصت قدرت نمایى در امور مى‏داد؛ اما قدرتنمایى این رؤساى عوام زده و متحجر غالباً منجر به آزردن خاطررعایاىاهل سنت وپیروان دیگر ادیان مى‏شد؛ چنانکه اقدام به قصاص و قتل رودلف ساعت ساز سوییسى،نمونه‏اى از تعصبات پیچیده رایج عصر بود. جالب این که، این بى تسامحى‏ها و خشونتمدعیان شریعت، از سوى عامه با خوش باورى مطلوب و انجام احکام تقلى مى‏شد و محیطحکومت صفوى را که آکنده از خرافات تو در تو و آمیخته به اقوال سوء به نام دین ومذهب بود، به شدت تحت سلطه رؤساى روحانى عوام و سادگى مریدان در مى‏آورد. علامهمحمد باقر مجلسى که در این دوره نفوذ فوق العاده‏اى در زمینه امور شرعى حاصل کردهبود، با مخالفت افراطى و شدیدى که نسبت به صوفیه و اهل سنت و حتى مذاهب و ادیاندیگر نشان مى‏داد، خود را به صورت یک کرتیر دیگر - موبد موبدان عهد ساسانى - جلوه‏گر ساخت و ناخرسندیهاى شدیدى به ویژه در میان اهل سنت به وجود آورد. لاجرم،هنگامى که مجلسى، چنین دولت ستمکار، بى اخلاق، بد سیرت، بى وجدان، و جبارى را بهحکم اخبار و روایات تأیید و سلطنت در خاندان صفوى را پاینده و تا آخر الزمانمى‏دانست که صاحب الزمان دولت را از دست این خاندان تحویل خواهد گرفت، طوفانى ضدشیعى و انقلابى ضد دولتى طومار آن را برچید و پیشگویى شیخ را نعل ابطال زد. سلطنتدهشتبار شاه سلیمان نزدیک بیست و نه سال طول کشید. در این مدت، ایران به شدت دچارفقط، رکود، و انحطاط شد، هر چند این امر، مانع از آن نبود که شاعران و رؤساى مردم،او را سلیمان ثانى نخوانند و در کفایت، درایت، جود و بخشندگیش داستانها نسرایند. آخر، واپسین سلیمانى هم که او را ثانى و بدل وى خواندند، در پایان سلطنت خود کمتراز او فقر، ادبار، بى رسمى، و بى عدالتى باقى نگذاشته بود و تنها پندار عوام به ضربو زور اعتقاد رؤساى آنها بود که از وى پادشاهى مظهر کمال و اقتدار مى‏تراشید.
    بعد از شاه سلیمان، مملکت در معرض تجزیه، شورش و پریشانى واقع شد و با سقوطقطعى تنها تار مویى فاصله داشت. آن نیز به «برکت» سلطنت ضعیف پسر از خود نالایق ترش - شاه سلطان حسین - که بى تسامحى هر دو با اهل سنت شورش و عصیان آن طایفه را درخراسان و کردستان به همراه آورد، به ضربه‏اى پاره و طومار صفوى در هم پیچیده شد.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #42
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    شاه سلطان حسین

    شاه سلطان حسین صفوى
    1106 - 1125

    شاه سلیمان هفت پسرداشت که بزرگترین ایشان، سلطان حسین میرزا بود. امرا و خواجه سرایان شاه سلیمان، بهتوصیه خود او، این فرد نالایق را جانشین شاه مرده کردند. چرا که شاه سلیمان بههنگام مرگ زودرس خود که در سن چهل و هفت سالگى اتفاق افتاد و ظاهراً تأسف زیادى راهم در دولتخانه صفوى و در میان اهالى ایران برنینگیخت، بنا بر مشهور، به درباریانخویش گفته بود؛ اگر طالب آسایش هستند بعد از وى پسرش حسین میرزا را به سلطنتبردارند و اگر جویاى نام و تعالى و افتخار، میرزا مرتضى، پسر دیگرش را بر تختبنشانند. امراى راحت طلب هم که یک پادشاه ضعیف و صلح جو را به یک فرمانرواى سلحشورو کاردان، ترجیح مى‏دادند و آن را باب طبع خویش مى‏دیدند، در انتخاب حسین میرزاتردید نکردند و او را به نام شاه سلطان حسین بر اورنگ فرمانروایى نشاندند. اینانتخاب که حاکى از علاقه قوم به منفعت جویى، لذت پرستى، و تن آسایى بود؛ طمع کارى،ثروت اندوزى و بى تسامحى ایشان را به نتایج اجتناب ناپذیر آن، که شورش عناصر ناراضىبود، منجر کرد. شورش اهل سنت بر پادشاه شیعى که در کردستان در گرفت و خاموش شد، درخراسان بالا گرفت و به یک غایله خونین و خانمان برانداز منتهى گردید.

    شاه سلطان حسین پادشاه مالی نالایق
    سلطنت شاه سلطان حسین، انحطاطى راکه از مدتها پیش مجال ظهور یافته بود به انقراض واقعى این خاندان مبدل ساخت. سلطانحسین براى فرمانروایى تربیت نشده بود، بیشتر تربیت ملایى داشت. حتى قولى هم هست کهتا هنگام جلوس بر تخت فرمانروایى، اسب سوارى هم نمى‏دانست. یک بار در باغچه حرم،بدون قصد مرغابیى به تیر تپانچه او کشته شد، و شاه با وحشت فریاد بر آورد که «قاتلاولدم» یعنى دستم به خون آلوده شد. چون تا آن هنگام یعنى بیست و شش سالگى از حرمبیرون نیامده بود، از اوضاع و احوال سر در نمى‏آورد. در مقابل برادر کوچکترش، میرزامرتضى که سلحشور و با کفایت و قدرتمند به نظر مى‏رسید، انتخابى ناخجسته تر از سلطانحسین براى جانشینى شاه سلیمان ممکن نبود. هر چند آنچه فرمانروایى او را بد فرجام وبى عاقبت ساخت، بى رسمیهاى سلطنت پدر جلادش شاه سلیمان و فقدان عقل سلیم و تدبیر درنزد وى و اطرافیانش بود. از این رو، شاید انتخاب برادر سلحشورش هم، توفیق چندانى رابه بار نمى‏آورد. شاه على رغم خروج از حرم خانه و جلوس بر تخت پادشاهى، از نظر فکرىاز آن محیط و تأثیراتش بیرون نیامد و همواره تحت نفوذ خواجه سرایان و زنان حرم سراقرار داشت. یکچند تحت تأثیر نفوذ دین یاران، در همان اوایل سلطنت، باده نوشى راممنوع کرد و حتى جنگهاى حیدرى و نعمتى، و گرایشهاى صوفیانه را هم منع زد، اما دسیسههاى دربار و برخى از زنان حرم سرا که دوست مى‏داشتند با الزام شاه به باده نوشى وعشرت جویى، او را همچنان تحت نفوذ داشته باشند، این فرمان بى اثر گردید و شاهنخستین کسى بود که پیمان شکست و به مى‏و ساغر پناه برد. در آغاز اگرچه الزام زنانحرم سرا و خواجه سرایان، شاه را به عیاشى ترغیب و تشویق کرد، اما او نیز به نوبهچنان «ذوق» و «قریحه‏اى» در عیاشى از خود نشان داد که به زودى به رسم پدر کوشید تازنان و دختران زیبا را از هر کجا که ممکن مى‏شد به حرم خانه جلب کند. امور کشور راهم به وزیر اعظم و خواجه سرایان سپرد، و در برابر هر گزارش یا خواهشى که به او عرصهمى‏شد، جز عبارت «یخشى دُر» چیزى به زبان نمى‏آورد. ظریف بنیان دربار هم او را شاهسلطان حسین یخشى دُر مى‏خواندند، چنانکه آنچه در افواه اهل عصر شایع بود در این بیتخلاصه مى‏شد:
    آن ز دانش تُهى ز غفلت پُر شاه سلطان حسین یخشى دُر
    «
    مجمعالتواریخ، ص 48»
    شاه بى خبر از امور، و نزاع درباریان در کسب هر چه بیشتر ثروتکه گه گاه مناقشاتى را هم به همراه داشت و پادشاه از آن بى اطلاع مى‏ماند، موجببروز اوضاع نابسامان داخلى در همه زمینه‏ها شد. راهها امنیت خود را از دست داد ومأموران تأمین - راهدارها - خود به ضرورت، قافله غارت مى‏کردند. گه گاه نیز، براىآن که به دربار نشان دهند تا چه حد وظیفه شناس هستند و اغلب به منظور کسب پاداش وانعام، سر مردگان قبرستان را به عنون سر دزدان و راهزنان بر نیزه کرده به پیشکشهمایونى مى‏فرستادند.
    امناى مذهب هم که به تبعیت از اوضاع غرق در مسایل دنیوى ومادى شده بر سبیل تعمیم و مسامحه گه گاه روحانیون خوانده مى‏شدند، عمده وظیفه خودرا، اعمال فشار و تشدید ایذاء و آزار اهل سنت و پیروان دیگر ادیان مى‏دانستند؛ بدینترتیب، تسامح و آزادى نسبى عهد شاه عباس بزرگ، از زمان شاه سلیمان به کلى نادیدهگرفته شد و در عهد شاه سلطان حسین، خود را در اعمال غیر انسانى، تحقیر، تضییق،اهانت، مشکل تراشى و حتى قتل و کشتار نشان داد. بى جهت نبود که یهود و گبر و اهلسنت سقوط این خاندان و ظهور نادر شاه افشار را براى خود یک هدیه آسمانى مى‏دانستند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #43
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    اوضاع حکومت و سپاه در عهد شاه سلطان حسین در نواحى سر حدى و دور دست،دولت نفوذى نداشت. حکام محلى هم براى جبران مبلغى که مستمراً براى حفظ منصب خود بهوزرا و درباریان مى‏پرداختند، از هر گونه اجحاف و ایمان زور و اخاذى از مردم دریغنمى‏کردند؛ از این رو، شورش در این مناطق، هم عادى بود و هم گوش شنوایى به دولتخانهصفوى براى آگاهى و اطلاع از آن مظالم وجود نداشت؛ حتى غالباً شورشهایى که ناشى ازاوضاع برآمده از ظلم و تعدى حکام محلى این نواحى را دستخوش طغیان و ناامنى مى‏ساخت،به دستور دولت توسط همان حکام جابر فرو مى‏نشست یا در بهترین حالت، حاکم ولایتمجاور مأمور سرکوب و تأمین «نظم» و «امنیت» مى‏شد. آنان نیز هیچ وسیله‏اى جز خشونتبراى رفع این شورشها و برطرف کردن اسباب ناخرسندیها نمى‏شناختند. سپاه شاه، کهسالها بى کار، بى نظم، بى تمرین و فاقد امیران لایق بود، از عهده هیچ کارى جز آزارو اذیت مردم بى دفاع و زورگویى و اجحاف بر نمى‏آمد؛ البته انتظارى بیش از آن هم ازسپاه دولت صفوى نمى‏رفت؛ چه بسیارى از مقامات بلند پایه سپاه، توسط شخصیتهاىفرومایه‏اى اشغال شده بود که نه بر اساس لیاقت و کاردانى شان بلکه با خرید منصب وپرداخت رشوه و یا چاکر منشى و اظهار «وفا دارى» بى چون و چرا به شاه و خواجه سرایانبه دست آورده بودند. این دسته از فرماندهان، نمى‏توانستد زیر مجموعه تحت الامر خودرا از دریافت رشوه و باج خواهى جلو گیرند که هیچ، در غارت مردمان منافع مشترک همداشتند. از این رو، نیروى نظامى و انتظامى از استقرار امنیت و برخورد با راهزنان ودزدان و جنایتکاران که نیازمند صرف هزینه و وظیفه شناسى و قبول خطر بود، به کلىناتوان مى‏ماند و تنها در اقداماتى که نتیجه مادى ملموس داشت و منجر به غارت رعیتمى‏شد «خطر» مى‏کرد.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #44
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    دفع طغیان طوایف بلوچ در عهد شاه سلطان حسین

    اما دربار صفوى، هنگامىکه اوضاع به نهایت انفجار مى‏رسید و آش بیش از حد شور مى‏شد، کوشش مى‏کرد براىکنترل امور، از سرداران سرسخت و بى باک که شمارشان در دربار بسیار محدود بود،استفاده کند. چنانکه براى دفع طغیان طوایف بلوچ، از گرگین خان گرجى بهره جست که درگرایشهاى مسلکى و تربیت نظامیش، رحم و شفقت و اجتناب از ظلم معنایى نداشت. شورشطوایف بلوچ، کرمان را معروض غارت و خطر کرد «1190 ق / 1697 م» و حتى دامنه آن بهحوالى یزد رسید. گرگین خان که به عنوان والى کرمان، با اکراه دفع این شورش راپذیرفته بود، در زمان شاه سلیمان والى دست نشانده پادشاه کارتیلى در گرجستان بود کهبر اثر دسیسه‏هاى موضعى، سلطنت خود را از دست داد و به دربار اصفهان پناه آورد. وىجنگجویى شجاع، بى باک، اما بى تدبیر بود و نسبت خود را به خاندان بقراطیانمى‏رساند. نخست برادرش لئون را به دفع بلوچ روانه کرد و سپس خود در رأس قوایى دیگربه کرمان وارد شد. بلوچها را تعقیب و شکست سختى داد. سرهاى عده‏اى از رؤساى آنها راهم به نشان پیروزى به دربار اصفهان فرستاد. اما خود براى استقرار نظم در کرمانماند. چون قندهار مورد تهاجم بلوچها واقع شد، به حکم شاه از کرمان بدان جانب عزیمتکرد. قندهار در عین حال مورد ادعاى پادشاهان هند بود، و طوایف غلزایى«غلجایى» آندیار، که از سوى حاکم ایرانى قندهار به سبب پیروى از اهل سنت، مورد اخاذى و اهانت وتعدى واقع بودند، از دوام حاکمیت ایران بر قندهار راضى به نظر نمى‏رسیدند. از اینرو با شاهزاده میر علم خان، فرزند اورنگ زیب که در آن ایام حکمران کابل بود،مذاکراتى براى دریافت کمک براى اعلام طغیان به عمل آوردند. شاه ایران که گرگین خانرا براى استقرار نظم به قندهار روانه کرد، به یک معنى، او را حکمران تمام خراسان وقندهار نمود. گرگین خان با عبور از صحراى لوت از کرمان به قندهار وارد شد. بلوچهاىقندهار و فرمانده آن که میر سمندر نام داشت، بلافاصله اظهار انقیاد کردند. اماطایفه غلجایى که عنصر نا آرام ولایت و طالب جدایى از ایران بود، همچنان به مقاومتادامه مى‏داد. میر ویس پسر شاه علم، کلانتر قندهار بود که با هند هم روابط تجارىداشت. وى در ظاهر نسبت به حکمران جدید اظهار طاعت کرد، اما در نهان خیال شورش داشت؛حکومت هند هم که طالب الحاق قندهار بود، میر ویس را تشویق و تحریک مى‏کرد. خشونتگرجیهاى گرگین نسبت به غلزاییها، آن طوایف را به شورش واداشت، اما گرگین موفق بهفرو نشاندن آن شد و میر ویس را توقیف و به عنوان عنصر خطرناک به اصفهان فرستاد. باآن که حاکم جدید قندهار از دربار ایران خواسته بود که او را تحت الحفظ داشته باشند،اما میر ویس با پرداخت رشوه به اطرافیان شاه، و شفاعت رشوه گیران نزد شاه، توانستخود را از مهلکه نجات دهد. شاه نادان او را بخشید و اجازه سفر به مکه و انجام فرایضحج داد، پس از آن هم میر ویس را به عنوان کلانتر به قندهار فرستاد.

    میر ویسدر بازگشت عناصر ناراضى را گرد خود جمع آورد، گرگین خان را اغفال و او را به قتلآورد «1122 ق / 1710م» و بر قندهار چیره شد. پس از آن نیز طى یک سلسله حوادث، محمودخان افغان، به اصفهان، تختگاه صفوى دست یافت و شاه خود شخصاً تاج و تخت به بیگانهبخشید. (رجوع کنید به مقاله استیلاى افغانها). بدون شک سوء سیاست سلطان حسین واعمالش محرک عمده این شورشهاى ضد شیعى بود، اما ضعف و درماندگى ارتش صفوى در دفعاین شورشها ناشى از وضع نابسامان اخلاقى و اجتماعى عصر هم بود که بقاى دولت قزلباشرا، با آن همه افراط و تفریط که در اواخر عهد خویش در شیوه زمامدارى نشان داده بود،از مدتها پیش از آغاز فرمانروایى شاه سلطان حسین، غیر قابل تحمل مى‏ساخت. دولت صفوىپیرو علایم ضعف و فتور و انحطاط به نحو بارزى نمایان شده و آن را به طور مقاومتناپذیرى در سراشیبى سقوط و انقراض قرار داده بود. حکومت مذهبى ودین سالار که بانیاناین سلسله پى افکندند، اندک اندک جاى خود را به دولتِ سالاران دین و مذهب سپرد؛ درنتیجه همچون هر حکومت مبتنى بر قدرت مطلقه، ظلم و فساد در آن رخنه داشت و آن را بهورطه از هم پاشیدگى سوق مى‏داد. نشان این اضمحلال، پیش از عهد شاه سلطان حسین، ازهمان سالهاى آغازین سلطنت شاه عباس اول هم به نحو چشمگیرى بارز بود؛ با آنکه عواملدیگرى نظیر تزلزل روحیه ارتش، فقدان مراکز مقاومت در برابر اغتشاشهاى داخلى، میلشدید امیران درگاه به راحت طلبى و ثروت اندوزى، در ایجاد و اسباب این انحطاط بىتأثیر نبود، اما عامل عمده و مهم در این پاشیدگى، خشونت ورزى و بى تسامحى حکومتنسبت به اتباع مذاهب و ادیان و اقلیتها بود. این عامل که به نوبه خود، ناشى ازاستحاله دولت دین سالار به دولت سالار مذهبان بود، بروز چنین فجایع و قساوتهایى راعلیه شهروندان دگر اندیش الزام آور مى‏ساخت.
    نتیجه آن که، شاه سلطان حسین دردوره زمامداریش مواجه با شورشهاى داخلى و خارجى شد و تنها چاره کار آن دید که در 12محرم 1135 به فرح آباد، نزد محمود افغان رود و تاج و تخت تسلیم بیگانه نماید.

    شاه سلطان حسین نیز از پادشاهان بد نام و بى لیاقت ایران است. وى مردى بىکفایت، ضعیف النفس و عارى از هر گونه رأى و تدبیر و اندیشه بود. مانند پدرش مغلوبرأى زنان حرم سرا و خواجه سرایان مى‏شد؛ عوام پرورى در عهد صفویه چنان ریشه‏هاىعمیق در تار و پود افکار و زوایاى اندیشه و عمل دوانده بود، که بانیان آن را نیزعوام زده و خرافه پرست کرده بود، چنانکه شاه سلطان حسین به دعا و سحر و جادو بیشترباور داشت تا به اراده و عزم و تدبیر مردان مجرب. دوره او، اوج نفوذ ملاهاى بى خبراز امور مملکت، اما مدعى، و رواج بازار خرافات و عقاید سخیفه است. دوره صفوى، بهویژه در اواخر عهد خود، چنان بار گرانى از باورهاى عقیده آزار و اندیشه کش بر جاىگذاشت که هنوز هم پس از چندین سده، سنگینى آن بر شانه هاى خم شده ایران زمین و ساحتدین و شریعت حَقه احساس مى‏شود

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #45
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    شاه طهماسب دوم

    شاه طهماسب دوم صفوى
    1135 - 1145 ق / 1722 - 1732 م

    در 1134ق / 1722 م، یعنى در همان ایامى که محمودافغانبهاصفهان نزدیک شده بود، جمعى از ارکان دولت، طهماسب میرزاى ولیعهد را به قزوین فرستادند تابراى کمک به پدر و نجات اصفهان سپاهیانى فراهم آورده به جنگ افغانها روانه سازد.

    محمود پس از تسخیر اصفهان، عده‏اى از افهانها را به دفع طهماسب میرزا بهقزوین فرستاد. طهماسب میرزا نیز شهر را ترک و به امید یافتن یار و یاورى به سوىتبریزرهسپار شد. مردم قزوین پس از خروجولیعهد، با سپاهیان محمود از در تسلیم درآمدند، اما پس از اندک مدتى، غالب ایشان راکشتند و تنها عده کمى از این سپاهیان به اصفهان بازگشت. محمود که تا این تاریخ بامردم اصفهان به مدارا رفتار کرده و بسیارى از کارگزاران صفوى را همچنان از مقامهاىقبلى ابقاء نموده بود، با دریافت خبر قزوین، به خشم آمد و دستور قزلباش کشى صادرکرد. در یک روز 114 تن از امراى قزلباش و 31 تن از خاندان صفوى کشته شدند و هر کهدر خدمت شاه سلطان حسین بود از مصدر خود عزل و نابود شد. مردم اصفهان از این بلیه،شهر را تخلیه و به اطراف پراکنده شدند. بدین ترتیب اصفهان که در عصر صفوى یکى از پرجمعیت ترین شهرهاى جهان و از با شکوهترین آنها بود، رو به ویرانى گذاشت

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #46
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    دولت ناپایدار اشرف افغان
    چون پس از قیام اهل قزوین، دیگر نقاط هم سربه شورش برداشتند، محمود سپاهیانى به تسخیر آن بلاد فرستاد. کاشان و شیراز پس ازمدتى محاصره سقوط کرد، اما سپاه محمود افغان از عهده فتح بختیارى،یزدو بندر عباس بر نیامد. این جمله در مزاجاو مؤثر افتاد و در 1136 ق / 1723 م به سرسام مبتلا گردید و کارش به جنون کشید. عاقبت در 1137 ق / 1724 - 25 م پسر عمش اشرف او را در اصفهان به انتقام کشتن پدرشعبدالله به قتل رساند و خود جاى او را گرفت.
    شاه طهماسب هم که اطرافیانش او رادر قزوین در محرم 1135 ق / اکتبر 1722 م بر تخت نشاندند و طهماسب دوم خواندند، هرنقشى که براى نجات سلطنت خاندان صفوى زد به خطا بود. دراز کردن دست کمک بهروسو عثمانى«1136 ق / 1723 م»، به اشغالقسمتهایى از کشور به دست اجانب منجر شد؛ دولتهاى بیگانه با وساطت سفیر فرانسه دراستانبول طى یک قرارداد دو جانبه، بخشهایى از ایران را که به تصرف افغانها درنیامده بود، بین خود تقسیم کردند. اشرف هم در حکومت خود با قیام مدعیان مواجه شد. اول، براى اغفال و دستگیرى طهماسب کوشش کرد اما نتوانست او را به دام اندازد. سپسدر صدد تسخیرقندهارکه به دست حسین - برادر محمود افغان - بود برآمد، اما کارى از پیش نبرد و تنها دریافت که نمى‏تواند به یارى افغانهاىغلجایى «غلزایى» آن دیار امیدوار باشد.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #47
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    قصد اشرف افغان به بازستانی سرزمین ها سواران از روس و عثمانی

    اشرف بهعنوان پادشاه ایران، در صدد برآمد تمام شهرهایى را که ترکان عثمانى و روسها، از اینسرزمین گرفته بودند، از آنها باز ستاند، اما توفیقى به دست نیاورد. عثمانى وروسیههم، در اشغال شهرهاى مورد توافق بامقاومت مردم روبه‏رو شدند؛ به ویژه در تبریز که سپاه عثمانى با مقاومت مردانه بسیارشدیدى مواجه گردید. خود اشرف هم، چون موفق به جلب پشتیبانى عثمانى نشد، خویشتن رابه مبارزه با آنها ناچار دید و بدینگونه یکچند عرصه کشاکش خونین و شدید بین افاغنه،عثمانیها و طوایف محلى شاه سون و قزلباش و همچنین تعداد چریک گرجى و ارمنى ضدعثمانى، واقع شد. چون قواى عثمانى متوجه اصفهان تختگاه ایران شد، چنان وانمود کردکه مى‏خواهد افغانها را از ایران بیرون کند و سلطان مخلوع را دوباره بر تخت بنشاند. اشرف از بیم این طرفند، شاه سلطان حسین را با عجله در زندان به قتل واداشت. باترکان هم قرار صلح نهاد و سلطان عثمانى را «خلیفه عالم اسلام» شناخت و تمام اراضىرا که در ایران وقفقازاشغال کرده بود به آنها واگذاشت. بدینگونه سلطنت اشرف افغان، از سوى عثمانى به رسمیت شناخته شد «1141 ق / 1728 م» ، وبدین ترتیب از سوى دو قدرت روس و عثمانى به عنوان فرمانرواى ایران مورد شناسایىواقع گشت. با این حال سلطنت او چهار سال و نیم بیش نکشید و همچنان متزلزل و مواجهبا تحریکات و اغتشاشهاى دائمى بود.

    در تمام این مدت، مصادره و قتل و اسارتایرانیان ادامه داشت، و قحطى و گرسنگى بیداد مى‏کرد. افاغنه در نظر مردم به عنوانعناصرى وحشى، خونخوار، و غارتگر مورد نفرت بودند. آنها و فرمانروایانشان هم،ایرانیان را که به نام رافضى مى‏خواندند، از همه اقوام مملکت حتى از مجوس، یهود ونصارى نیز پست‏تر مى‏شمردند و نسبت به آنها نفرت و خشونت نشان مى‏دادند. مدعیان وماجرا جویان هم که خود را از اولادصفویه مى‏خواندنداز هر گوشه بر مى‏خاستند و عده‏اى را بر ضد افاغنه به شورش وا مى‏داشتند. در بیناین مدعیان، برخى خود را صفى میرزا، اسماعیل میرزا، و برخى دیگر محمود میرزا، پسرانشاه سلطان حسین مى‏خواندند، و با آن که فرزندان شاه به حکم محمود و اشرف کشته شدهبودند، قیام این مدعیان بارها موجب تزلزل حکمرانى اشرف یا استفاده مخالفان گشت. اینقیامها درگیلان،کرمان،شوشتر، کوههاى بختیارى، مکران، بندر عباس، وبلوچستان، مدتها مشکلات عدیده‏اى را براىافغانها به وجود آورد. اماشاهطهماسب دوم، در بحبوحه تمام این اغتشاشها، براى احیاى دولت از دست رفته صفوىکوشش داشت. وى که در آغاز جلوس اشرف، نزدیک بود به وسیله وى اغفال و توقیف یا مقتولشود، چون از آن توطئه جان سالم به در برد، از حوالىتهرانبهمازندران گریخت. فتحعلى خان سر کردهقاجار اشاقه باش، نیزکه در این ایام به فکرکسب قدرت افتاده بود، بعد از پاره‏اى سوءظن و تردید به شاه طهماسب پیوست. در حق اوخوش خدمتیها کرد و او را به استراباد برد و به شدت تحت تأثیر و نفوذ خود قرار داد. چندى بعد، به تدارک سپاه پرداخت. در رکاب شاه طهماسب که وى را وکیل الدوله - نایبالسلطنه - کرده بود با عده‏اى بالغ بر سه هزار تن براى تسخیر خراسان از طریق دامغانو بسطام و قوچان، عزیمت کرد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #48
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    اوضاع خراسان پس از استیلای اشرف افغان
    خراسان در این اوقات، در دستملک محمود سیستانى بود که خود را از اعقابصفاریان مى‏دانست و در زمان محاصره اصفهان هم لشکر به حمایت سلطان صفوى آورده بود، امامحمود با تقدیم رشوه و وعده هاى دلنواز، او را به سیستان باز گردانده بود. قندهارچون در دست برادر محمود بود، حاضر به مقابله با سپاه ایران که بر ضد اشرف تجهیز شدهبود، نشد. افغانهاى ابدالى هم به سبب اختلافهاى داخلى، مانعى براى پیشرفت سپاه شاهطهماسب فراهم نکردند. هدف از این لشکر کشى، قلمرو ملک محمود سیستانى بود، که ازچندى پیش در مشهد داعیه سلطنت داشت، و خطبه و سکه را هم به نام خود مى‏زد. در همینایام نادر قلى بیگ افشار قرخلو، که بعدهانادر شاه افشارشد، به موکب شاه پیوست. تعداد سپاهیان نادر که بالغ بر پنج هزار سوار مى‏شد، بر عده‏اى که توسط فتحعلى خانقاجارشده بود، فزونى داشت. وجود خود او همدر اردوى شاه طهماسب، نفوذ فوق العاده سر کرده قاجار را که موجب ناخرسندى شاهطهماسب دوم بود، تا حدى تعدیل کرد. شاه او را طهماسب قلى خان لقب داد و این لقب بهاندازه وکیل الدوله به وى افتخار و قدرت بخشید. شهرت جنگجویى نادر هم، جنگجویانبیشترى را به اردوى شاه جلب کرد. فتحعلى خان، چون از نفوذ طهماسب قلى بیم داشت، درصدد اتحاد با ملک محمود سیستانى برآمد و بازگشت به استراباد را بهانه ساخت، اما پیشاز هر اقدام، رازش فاش شد؛ از این رو، به اتهام خیانت توقیف و به امر سلطان کشتهشد. پسرش محمد حسن خان، گریخت و به ترکمنهاى یموت پناه برد. نادر هم فرمانده سپاهطهماسب شد و هم قورچى باشى، که عهده دار تمام امور ارتش بود.

    مشهد توسططهماسب قلى به محاصره درآمد و با وجود مقاومت سرسختانه ملک محمود، شهر در ربیعالاول 1139 ق / نوامبر 1726 م فتح و ملک محمود کشته شد. بدینگونه نخستین پایگاهحمله به اشرف و افغانها در خراسان به وجود آمد که بعدها تاریخ آن را مطلع کوکبنادرى یافتند. از آن پس قهرمان وقایع نادر بود و شاه طهماسب دوم تنها به یک شبحاثیرى تبدیل شد که هر چند بعد از اخراج افاغنه از اصفهان در آنجا به عنوان پادشاهصفوى بر تخت نشست، اما دولت و قدرتش به زودى از میان رفت و شبح اثیرى او هم در طلوعقدرت نادر که سالها بعد به عنوان نادر شاه افشار به سلطنت نشست، به زودى همچون یکرؤیا محو گشت.

    شاه طهماسب دوم در 5 ربیع الاول 1145 ق از سلطنت خلع و طفلشیر خوارش، عباس میرزا به نام شاه عباس سوم نامزد پادشاهى شد. شاه را به زندانى درمشهد و نزد رضا قلى میرزا فرستادند و فرزند خردسالش را هم به قزوین. نادر هم بهعنوان نایب السلطنه، زمام امور را در دست گرفت.

    پس از قتل نادر شاه افشار،رضا قلى میرزا از بیم آنکه مردم ایران به طرفدارى صفویه برخیزند، محمد حسین خانقاجار را به قتل شاه طهماسب دوم که در سبزوار در حبس بود، واداشت. پسران شاهطهماسب، یعنى شاه عباس سوم وسلیمانمیرزا هم کشته شدند و از دودمان صفوىاحدى براى ادعاى سلطنت بر جاى نماند.
    منبع:
    daneshnameh.roshd.ir

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/