مادران


نيمه شب،
از نالة مرغي كه در ژرفاي ظلمت
بال و پر مي‌زد
زجا جستم
نالة آن مرغ زخمي همچنان از دور مي‌آمد
لحظه‌اي در بهت بنشستم
نالة آن مرغ زخمي همچنان از دور مي‌آمد

ماه غمگين
ابر سنگين
خانه در غربت
نالة آن مرغ زخمي همچنان از دور مي‌آمد
لحظه‌هايي شهر سرشار از صداي نالة مرغان زخمي شد
اوج اين موسيقي غمناك، در افلاك مي‌پيچيد!

مانده بوده سخت در حيرت كه آيا هيچ‌كاري مي‌توانستم؟

آسمان، هستي، خدا، شب، برگ‌ها چيزي
نمي‌گفتند
آه در هر خانه اين شهر،
مادران با گريه مي‌خفتند،
دانستم!