به جُست و جوی تو
بر درگاه کوه می گریم ،
در آستانه ی دریا و علف .

به جُست و جوی تو
در معبر بادها می گریم
در چار راه فصول ،
در چارچوب شکسته ی پنجره یی
که آسمان ابر آلوده را
قابی کهنه می گیرد .
.............
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد ؟

جریان باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهر مرگ است .
و جاودانه گی
رازش را
با تو در میان نهاد .

پس به هیأت گنجی درآمدی :
بایسته و آزانگیز
گنجی از آن دست
که تملک خاک را و دیاران را
از این سان
دل پذیر کرده است !

نام ات سپیده دمی ست که بر پیشانی آسمان می گذرد
متبرک باد نام ِ تو !

و ما هم چنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را ...


در خاموشی فروغ...
forough2