صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 37 , از مجموع 37

موضوع: تاریخچه تمدن ایران

  1. #31
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    مساجد
    با ظهور اسلام بسياري از معابد، آتشکده ها، پرستش گاه ها و کليساها با تغيير شکل مختصري تبديل به مساجد شدند مانند مسجد يزد خواست که برروي آتشکده بنا شده است و مسجد جامع بروجرد که بر روي آتشکده اي نيمه ويران ساخته شده است و مسجد نيريز که از تبديل چهار طاقي به صورت مسجد درآمده و مسجد محمديه نايين که بر روي مهرابه اي بنا گرديده است و مسجد جامع زواره که آن نيز بر روي مهرابه بنا گرديده است.
    به طور کلي مساجد ايران را به چهار گروه تقسيم مي کنند :
    1- شبستاني
    2 – چهار طاقي
    3 – ايواني
    4 – چهار ايواني




    1 – مساجد شبستاني


    hashnai ba banaha 091


    يکي از اولين مساجد شبستاني ، مسجد فهرج است که از بخش سرپوشيده در جانب قبله و حياط مرکزي و ايوان جلوي آن و صفه هايي در اطراف تشکيل يافته است.
    دومين مسجد شبستاني را تاريخانه دامغان مي دانند که نقشه اي مستطيل شکل با حياط مرکزي مربع و شبستاني در جهت قبله و رواق هايي در اطراف دارد.
    سومين مسجد را در اين تقسيم بندي، مسجد اوليه جامع نايين مي دانند و آن را به قرن چهارم نسبت مي دهند.
    چهارمين مسجد از نوع شبستاني را مسجد اوليه جامع اصفهان به شمار مي آورند و آن را به قرون اوليه اسلام نسبت میدهند



    hashnai ba banaha a







    2 – مساجد چهار طاقي
    طرح اين مساجد شامل چهار ستون در چهار گوشه مربع شکل مي باشد که به وسيله چهار قوس در چهار جهت اصلي نمايان شده است و چون از چهار طرف باز بوده و به چهار طاق شهرت يافته است. بناي چهار طاقي بيشتر براي آتشکده يا آتشگاه مورد استفاده قرار مي گرفته است مانند چهار طاقي نياسر و خرم دشت در کاشان و چهار طاقي برزو در اراک و چهار طاقي فراشبند در فارس.
    پس از ظهور اسلام بسياري از آتشکده ها تبديل به مسجد شدند. براي اين منظور ابتدا يک درگاه از چهار درگاه را که به طرف قبله بود مسدود کردند و به تدريج درگاه هاي شرقي و غربي را نيز پوشاندند و راه ورودي به چهار طاقي به درگاه شمالي منحصر شدو سپس ايواني پوشيده در جلوي درگاه شمالي مي ساختند مانند مسجد يزد خواست و مسجد اردبيل.




    3 – مساجد ايواني

    hashnai ba banaha 093


    بسياري از کارشناسان معتقدند که شرق ايران به ويژه خراسان جايگاه ايوان هاست.
    اولين ايوان هاي اسلامي در جنوب و مقابل گنبد خانه شکل گرفتند و سپس ابتدا ايوان شمالي در جهت قرينه سازي با ايوان جنوبي و بعضاً براي استفاده از آفتاب زمستان ساخته شد. نمازگزاران به اقتضاي فصل از ايوان شمالي و جنوبي استفاده مي کردند. از مساجد تک ايواني مي توان مسجد نيريز، مسجد رجبعلي در محله درخونگاه تهران، مسجد جامع يزد و مسجد جامع سمنان را نام برد.




    4 – مساجد دو ايواني

    hashnai ba banaha 094


    مسجد زوزن در فريومد سر راه جاده خراسان و مسجد ساوه از نمونه هاي مساجد دو ايواني هستند. مسجد دو ايواني ساوه که از مساجد سلجوقي است ويژگي خاصي دارد که دو ايوان آن مقابل هم نبوده و در کنار هم هستند.


    5 – مساجد چهار ايواني
    به نظر آندره گدار فرانسوي اولين مسجد چهار ايواني در ايران، مدرسه خوارگرد يا خورجرد خواف است و بعد از آن مسجد جامع اصفهان و مسجد جامع زواره وارد استان را جزو مساجد اوليه چهار ايواني ايران مي دانند. از نمونه هاي ديگر اين مساجد، مسجد جامع اصفهان، اردستان ، زواره ، نطنز، ورامين ، مسجد امام خميني تهران و مسجد گوهر شاد در مشهد مقدس است. تقريباً تمام مساجدي که از دوره سلجوقي به بعد در ايران ساخته شده است. طرح چهار ايواني دارند. چون طرح چهار ايواني شکلي زيبا، متقارن ، قابل قبول و کامل بوده است.


    عناصر مشترک در مساجد
    عناصر مشترک در مساجد عبارت اند از : صحن ، ايوان، رواق ، مناره، گنبد، شبستان و محراب ، ولي بعضي از مساجد مانند مسجد شيخ لطف الله اصفهان فاقد صحن و مناره هستند.
    تعدادي از مساجد اوليه اسلامي نيز ايوان و گنبد ندارند مانند تاريخانه دامغان اما هيچ مسجدي نمي تواند محراب نداشته باشد. بنابراين کليه عناصر ذکر شده ، به نوعي کم يا زياد در ساختمان مساجد اسلامي به کار گرفته شده اند.


    صحن و حياط
    يکي از عناصر مهم معماري مساجد اسلامي، صحن و حياط است که معمولاً طرح مربع يا مربع مستطيل دارد. در وسط آن، آب مظهر پاکيزگي و نظافت در حوض بزرگي که با فضاسازي بنا به صورت دايره و يا مربع و مستطيل و يا هشت گوش متناسب است متجلي مي شود. محل حوضر را در جايي انتخاب مي کردند که لااقل تصويربخش اعظمي از بنا به ويژه ايوان ها و طاق نماهاي زيبا که داراي تزيينات و رنگ هاي الوان بودند کاملاً در حوض منعکس شود مانند مسجد امام خميني اصفهان
    در بعضي از مساجد مانند مسجد عتيق شيراز بر روي حوض، سکو يا تختگاهي ساخته اند که پايه هاي آن در حوض است. در بالاي اين سکو که به آن «خداي خانه» مي گويند مؤمنين دور از دسترس مردم عادي ، به تلاوت قرآن مجيد مي پرداختند.



    hashnai ba banaha 104


    رواق ها
    رواق ها فضاهاي سرپوشيده ستون دار اطراف صحن و حياط مساجد هستند که معمولاً در پشت آنها ديوارهاي انتهايي مسجد قرار دارند. ما در تاريخانه دامغان شاهد اين رواق ها هستيم.



    ايوان


    hashnai ba banaha 106


    زيباترين و عالي ترين ايوان ها، در مساجد و بناهاي اسلامي ايران مشاهده مي شود.
    ايوان هاي ايراني اغلب بلند و متناسب با بنا ساخته شده اند. وجود طاق نماهاي بسيار جالب و متنوع در اطراف ايوان ها، حالت موزوني به آن داده است.
    سقف ايوان ها که نيم کره يا نيم گنبد است با عناصر تزييني مانند مقرنس، آجرکاري، گچبري، آيينه کاري ، نقاشي و به ويژه کاشي کاري، مزين شده است. ايوان هاي ورودي مسجد جامع يزد، مسجد شيخ لطف الله و مسجد و مدرسه چهار باغ (مادرشاه) در اصفهان از شاهکارهاي هنري جهان محسوب مي شوند.



    hashnai ba banaha 109

    ايوان صحن اميرعليشير نوايي در آستان قدس رضوي از ايوان هاي مشهور معماري اسلامي است
    ايوان هاي حرم عبدالعظيم (عليه السلام) و حرم حضرت معصومه (سلام الله عليها) از با شکوهترين و زيباترين ايوان هاي اسلامي اند. ايوان هاي صفه صاحب، صفه استاد و صفا درويش در مسجد جامع اصفهان نيز از زيبايي خاصي برخوردارند.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #32
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    مناره ها


    hashnai ba banaha 111


    مناره هاي بناهايي هستند در قالب برج بلند و باريک که معمولاً در کنار مساجد و بقاع متبرکه براي گفتن اذان ساخته مي شوند. کلمه منار يا مناره به معناي جاي نور و نار (آتش) است.پلکان هاي مناره ها از داخل به صورت مارپيچ است و هر چه به طرف رأس منار پيش مي رود پهناي پله ها کمتر و باريک تر مي شود. قديم ترين منار يا برج راهنماي موجود در ايران ، ميل اژدها مربوط به دوره اشکاني است که در غرب نورآباد ممسني قرار دارد. اين ميل 7 متربلندي دارد و مصالح آن سنگ هاي سفيد با تراش منظم است.
    از دوره ساساني نيز ، مناري در فيروز آباد فارس باقي مانده است که به صورت توده بزرگي از سنگ و گچ است. اين منار چهار ضلعي است و پلکان آن از خارج است . ارتفاع منار در اصل 33 متر بوده و ابعاد آن در پاي منار حدود 11 متر است.
    قديمي ترين مناره دوره اسلامي در شهرستان قم واقع است. اين مناره آجري علاوه بر عملکرد شاخص شهري احتمالاً به عنوان ميل راهنما هم کاربرد داشته و در بالاي آن اذان نيز گفته مي شد. اين مناره مدور و راه پله آن از درون است. از مناره هاي قديمي ديگر مناره تاريخانه دامغان ، منار مسجد جورجير اصفهان و منار خشتي مسجد جامع مخرج در يزد است. يکي ديگر از مناره هاي آجري قديمي ايران مناره اياز کنار مقبره ارسلان جاذب در نزديکي مشهد است که مربوط به قرن چهارم هجري است.




    hashnai ba banaha 114


    منارها ابتدا منفرد بودند و مصالح آنها از خشت بود و بعدها با آجر همراه با تزيينات آجري و کتيبه ساخته شد. منار مسجد علي در اصفهان و منار تاريخانه بعداً به اصل بنا اضافه شده است. در همين زمان منارهاي زوجي به ويژه ايوان هاي گنبد دار متعادل گرديد که در اين حالت به آن «گلدسته» نيز گفته مي شود.
    از قديم ترين منارهاي دوره سلجوقي مي توان منار مسجد ساوه، منار مسجد پامنار و منار مسجد جامع کاشان را نام برد.
    زيباترين منارهاي زوجي ايران در دوره صفويه احداث شدند که نمونه هاي آن منارهاي مسجدامام خميني اصفهان، و منارهاي مدرسه چهارباغ (مادرشاه) در اصفهان است.
    هر گلدسته يا مأذنه شامل قسمت هاي زير است :
    1. پايه
    2. بدنه يا ساقه
    3. محل گفتن اذان (مأذنه)
    4. تاج يا کلاهک




    گنبد

    hashnai ba banaha 116


    گنبدها يکي از علايم معماري اسلامي هستند که متنوع ترين آنها در ايران به کار گرفته شده اند. مصالح آنها از خشت خام با اندود کلاهگل يا آجر و سنگ است و رنگ آنها معمولاً آبي فيروزه اي است.
    گنبدهاي ايران به دو دسته رک و نار تقسيم مي شوند. گنبدهاي نار مانند گنبد مدرسه چهارباغ در اصفهان و گنبد ميرزا رفعيا در اصفهان و گبد مسجد گوهرشاد در مشهد.




    گنبدهاي رک به سه گروه تقسيم مي شوند که عبارتند از :

    hashnai ba banaha 119

    1. گنبدهاي رک هرمي مانند مقبره فيض کاشاني در کاشان و گنبد خانقاه حاج عبدالصمد در نطنز
    2. گنبدهاي رک مخروطي مانند گنبد ميل رادکان در قوچان
    3. گنبدهاي رک اورچين (پله پله اي ) مانند گنبد مقبره دانيال نبي (ع) در شوش گنبدهايي که ما از خارج بنا مشاهده مي کنيم پوسته بيروني بناي گنبد است که به آن اصطلاحاً «خود» مي گويند، ولي گنبد ديگري در زير گنبد خارجي وجود دارد که آن را از داخل مشاهده مي کنيم و به آن اصصلاحاً «آهيانه» مي گويند.




    شبستان
    hashnai ba banaha 123


    شبستان ها فضاهاي سرپوشيده و داراي ستون هاي يک شکل و موازي اند که از يک طرف به صحن مسجد راه دارند. سقف شبستان ها مسطح و يا قوسي شکل (طاق و تويزه) هستند.
    مساجد بستگي به اهميت و اعتبار و تعداد نمازگزارانشان داراي يک يا چند شبستان هستند.




    محراب
    hashnai ba banaha 128


    محراب نشان دهنده قبله مسلمين است کليه مساجد اسلامي در کشورهاي مسلمان محراب دارند. محراب ها در فرورفتگي قسمتي از ديوار قبله و از ساده ترين وجه تا پرنقش و نگارترين شکل ساخته مي شوند. محراب هاي ساخته شده در ايران به ويژه محراب هاي گچبري شده نظير محراب اولجاتيو در قرن هشتم هجري در مسجد جامع اصفهان، محراب گچبري در مسجد اشترجان (اسفراين) ، محراب مسجد جامع ورامين، مسجد ني ريز فارس و مسجد جامع اردستان، از زيبايي ويژه اي برخوردارند.
    همچنين محراب هاي کاشي کاري ايران مانند محراب زيباي مينايي و محراب مسجد مير عمادي کاشان از نمونه هاي بسيار عالي در ايران و جهان هستند.




    کتيبه ها

    hashnai ba banaha 131


    کتيبه ها يکي از بارزترين عناصر نمادي معماري اسلامي به ويژه در مساجد و مقابر هستند. کتيبه هاي قديمتر از آجرچيني و گچبري ها و کتيبه هاي جديدتر با کاشي معرق و يا کاشي خشت اغلب به رنگ سفيد بر زمينه لاجوردي و بعضاً کتيبه هاي حجاري شده از سنگ مخصوصاً سنگ مرمر نيز ديده مي شوند.



    نورگيرها


    hashnai ba banaha 136

    اطراف گنبد و يا در ساق يا ساقه آن نورگيرهاي زيبايي ديده مي شود. اين پنجره ها که معمولاً در بغل ايوان ها نيز به وجود آمده اند و اصطلاحاً به آن «پاچنگ» مي گويند. در اکثر مساجد قديمي جزو عناصر همراه مسجد هستند. نورگيرها از مصاحل کاشي معرق ، سنگ، آجر، کاشي و چوب ساخته مي شوند و داراي نقوش اسليمي يا هندسي هستند.
    پنجره شبستان شمالي صحن حرم حضرت عبدالعظيم (ع) و امامزاده سهل بن علي (ع) بين قم و کاشان از شاهکارهاي هنري ايران محسوب مي شوند.
    جنس پنجره هاي نورگير در هند و پاکستان از سنگ مرمر است. يکي از زيباترين پنجره هاي نورگير، پنجره هاي مشبک چوبي است مانند پنجره هاي محل نگهداري نخل در ابيانه.




    از اره ها

    hashnai ba banaha 137



    از سطح زمين به فاصله يک متر و کمي بيشتر، کتيبه اي از سنگ يا کاشي تقريباً تمامي بناهاي اسلامي و مساجد را به ويژه در محوطه ايوان و شبستان پوشانده است که به آن «ازاره» مي گويند. ازاره هاي مسجد امام (مسجد شاه سابق) و مدرسه چهارباغ اصفهان و مسجد جامع اصفهان از مرمرهاي مرغوب هستند. گاه لبه هاي بالايي از اره ها را مختصري تزيين مي کردند.




    مقرنس کاري

    hashnai ba banaha 138


    مقرنس ها بيشتر در زير نيم طاق کروي شکل ايوان ها و نيم طاق هاي محراب ها عملکرد دارند. مقرنس هاي لانه زنبوري و مقرنس هاي کاسه اي از معروف ترين انواع مقرنس هستند. عالي ترين کار مقرنس کاري متعلق به دوره صفوي مربوط به ايران ورودي مسجد امام (مسجد شاه) ، مدرسه چهار باغ و مسجد شيخ لطف الله است که هر سه از نوع لانه زنبوري هستند.
    مقرنس کاري ايوان ورودي مسجد جامع يزد و ايوان شرقي مسجد جامع اصفهان از نوع مقرنس کاري کاسه اي است.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #33
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ايران پيش از آريايي ها
    1- ساکنان زاگرس
    آنچه كه پيرامون تاريخ ايران در كتاب هاي تاريخي نوشته شده است ، معمولاً آغاز تاريخ ايران را از ابتداي دوران مادها و يا هخامنشي معرفي نموده و دربارهء اقوامي كه پيش از مادها در اين سرزمين مي زيسته اند بندرت و يا كمتر اشاره اي مي شود . ولي بر اثر تحقيقات و پژوهش هاي بعمل آمده و با توجه به يافته هاي باستاني ، در نقاط مختلف ايران خصوصاً در منطقه زاگرس ، چنين معلوم مي شود كه پيش از آمدن ماد ها و پارس ها به فلات ايران اقوام ديگري كه خود با آريايي ها نزديكي داشته اند از مدت ها پيش ، در اين نواحي مستقر بوده اند . اين اقوام ، دولتي تشكيل داده و در مقابل تهاجمات دولت مقتدر آشور پيوسته مقاومت كرده اند . اقوام فوق در عين حال صاحب تمدن ، فرهنگ و هنر عالي و با شكوهي بوده كه آثار و بازمانده هاي آنها را امروزه به ويژه از منطقه زاگرس مي شناسيم .

    خيلي پيش تر از استقرار مادها در منطقه غرب ايران اقوامي به نام هاي گوتي ها و لولوبي ها و كاسي ها به ترتيب از شمال به جنوب در نواحي غربي ايران مي زيسته اند . اقوام فوق با هورّيان و اكدي ها و سومري ها كه در بين النهرين و سوريه ساكن بودند ارتباط داشته اند . مناطق تحت اشغال و نفوذ لولوبي ها از كوهپايه هاي شمال دياله گرفته تا درياچه اروميه گسترش مي يافت .اين اقوام از نظر ****ي از هوري ها جدا شده و احتمالاً با ايلامي ها قرابت داشته اند .
    در ادبيات و زبان هِورّي ها ، از لولوبي ها بعنوان بيگانه و دشمن ياد شده و نخستين بار نارامسين نوه سارگن از شاهانِ اكد ( قرن 23 ق.م) در كتيبه مشهورش ، ضمن شرح پيروزي خود از لولوبي ها بحث مي كند .



    -----------------------------------------------------------------------------------------------



    2- گوتی ها

    واژه گوتي در هزاره سوم و دوّم پيش از ميلاد به يك گروه ****ي معين اطلاق مي شده است كه در شرق و شمال غربي لولوبي ها و احتمالا ًدر آذربايجان كنوني ايران و كردستان زندگي مي كرده اند . اسناد تاريخي نشانگر اين است كه در هزاره اول پيش از ميلاد ، همه اورارتوها و ماناها و مادها را گوتي مي گفتند و تنها در كتيبه هاي سارگن دوّم ، مادهاي ايراني زبان ، از گوتي ها ، مشخص و ممتاز گشته اند . احتمالاً گوتي ها به زبان مستقلي سخن مي گفتند كه تا اندازه اي با زبان گروه ايلامي ها و لولوبي ها و كاسي ها كه در نواحي زاگرس زندگي مي كردند قرابت و نزديكي داشته اند . با تحقيقاتي كه ازطرف دانشمندان صورت گرفته اين امر روشن شده است كه ظاهر بعضي از مردماني كه در عصر حاضر بويژه در آذربايجان زندگي مي كنند با تصاوير و مجسمه هايي كه از لولوبي ها و گوتي ها به جاي مانده است كم و بيش مطابقت مي نمايد . اقوام مذكور در حدود هزاره چهارم پيش از ميلاد نخستين موج از مهاجريني بودند كه به سرزمين غربي ايران روي آورده اند كه بيشتر دانشمندان آنها را آزياتيك ( آسيايي ) نام نهاده اند ، تا از ساير امواج قومي ممتاز باشند . منشأ اين اقوام احتمالاً جنوب دشت هاي روسيه و سيبري بوده است .

    در دوره هاي بعد آنوباني ني را از پادشاهان گوتي ها دانسته ، او را شهريار شهر كوشه و يا كوتا شمرده اند و در افسانه هاي بابلي كه حاكي از وحشت و ترس مردم بابل از جمله اقوام گوتي است ، آنوباني ني را بصورت جانوري عجيب رسم كرده اند (در الواح هفتگانه آفرينش).

    حمله اقوام گوتي به بين النهرين نخستين هجومي است كه تاريخ آسياي غربي كهن از آن ياد كرده است . پيروزي گوتيان بر دشمنان به قدري بر آنها گران آمده است كه اوتوهگال پادشاه شهر اوروك در كتيبه خود اين اقوام را « مار گزنده كوهستان و م***** به حريم خدايان » ناميده است كه سلطنت سومريان را به كوه هاي دوردست بردند وسراسر سومر را كينه و دشمني افكندند ، علي رغم اين نوشته مي توان چنين استنباط نمود كه عملاً نقش گوتي ها براي مردم اكد در عين حال آزادي بخش و پر ثمر بوده است .زيرا در آن زمان قشر خاصي از حاكمان محلي بين النهرين با در نظر گرفتن منافع خودشان ، با زور و اجحاف به فكر كسب ثروت و قدرت و استثمار مردم بودند .

    بنابر اين اختلاف شديدي بين توده هاي مردم با قشر حاكم بوجود آمده واين اختلافات درون جامعه ، در مردم تنفرو انزجاري شديد نسبت به حاكمان محلي خود ايجاد نموده و عملاً مردم بين النهرين بدون هيچ گونه مقاومت گرايش بيشتري نسبت به گوتي ها پيدا كردند . به خاطر اين مهّم بود كه در زمان حمله نهايي گوتي ها به به آن سرزمين اكثريت مردم بين النهرين هيچ گونه دفاعي از رهبران خود نكرده وحاضر نشدند به خاطر حفظ منافعِ قشر حاكم ، با گوتي ها بجنگند و به اين ترتيب احتمالاً با جان ودل به حاكميت ايراني ها تن در دادند . به هر حال گوتي ها در حملات مكرر خود به بين النهرين موفق شدند دوسلسله بزرگ بابل را منترض كنند اوّل سلسله اي كه سارگن تأسيس نموده بود دوّم سلسله اي كه بنام سومين سلسله اور مشهور بود.

    چنين احتمال مي رود كه گوتي ها نيز همچون لولوبيها از اقوام آزياتيك (آسيايي) بوده اند ، يعني نخستين موج از مهاجرين مركز آسيا ، كه آثار بدست آمده از آنها چگونگي وضع ظاهري و ****ي اين قوم را روشن مي كند . بنابراين جدولي كه در شهر نيپور (1) كشف شده ، معتقد ترين و بزرگترين پادشاه گوتي ها آنري داپي زير(2) نام داشته و قلمرو حكومت خود را وسعتي فوق العاده داده است.

    آخرين پادشاه گوتي ها تيريگان ، چهل روز بيشتر سلطنت نكرده و بدست او توهگال پادشاه شهر ارخ(سومر) از پاي درآمده است.

    از يادداشت هاي تاريخي چنين برمي آيد كه بعد از 125 سال دست گوتي ها از بابل كوتاه شده و پس از بازگشت اين اقوام به مسكن اوليه خود يعني منطقه زاگرس قدرت اوليه خود را احتمالاً از دست داده و با اقوام ديگر هند و ايراني كه در آغاز هراره دوّم پيش از ميلاد به منطقه فوق آمده بودند تركيب شده و ساكنين آن ناحيه را بوجود آورده اند.

    پيرامون مذهب گوتي ها اسناد زيادي در بين نيست ، يكي از سلاطين گوتي ها به نام لاسيراب كتيبه اي به خط و زبان بابلي از خود به جاي گذاشته و در اين كتيبه از خداي گوتيوم و ايشتاروسين ، خدايان بابل در خواست كرده است كه آن كتيبه را از فساد نگهدارد .

    از آثار باقيمانده چنين پيداست كه يكي از پادشاهان اين قوم يعني «لاسيراب» مقداري اسلحه نذر خداي خود كرده است و اين تقليدي از رسم كهن بين النهرين مي باشد



    __________________________________________________ ___________________________________


    -3 لولوبي ها

    لولوبي ها يا لولوها كه آنها را اجداد لور ها نيز شمرده اند ، اقوامي بودند كه در زهاب ( كرمانشاه و شهر زور و سليمانيه و اروميه مسكن داشتند ، قديمي ترين اسنادي كه در باب اين طايفه در دست است يكي كتيبه نارامسين مي باشد كه در حدود 2500سال پيش از ميلاد نوشته شده است . بنابر اين كتيبه و بنابر نظريه ژ.دمرگان پادشاه مقتدر ايلام ، شوتروك ناحونته ، { در حوالي سال 1200 پيش از ميلاد اين سنگ ياد بود تاريخي را ، كه در شهر سيپ پار (نزديك بابل )بوده بدست آورده و به نشانه پيروزي خود ، آنرا به پايتخت خويش (شوش) انتقال داده و بر روي آن سنگ يادبود ، شرح اين غلبه را به زبان ايلامي افزوده است . نارامسين در اين سنگ شرح لشكر كشي و غلبه خود را بر اقوام لولوبي و ساير طوايف كه در اطراف دجله و دياله مستقر بودند بيان نموده است .

    سند دوّم راجع به لولوبي ها ، نقش معروف آنوباني ني پادشاه آنهاست كه در ناحيه ز َهاب باختران واقع شده است . در اين اثر مهّم تاريخي كه به ِاستل آنوباني ني نيز معروف مي باشد ، شاه در حضور الهه ايشتار كه او را بر دشمنان پيروزي بخشده است ، ايستاده و پا را بر تن دشمني كه بر زمين افتاده نهاده است {البته طرز لباس وزينت جامه شاه و الهه بخوبي نمايان است}. اين خدا نيزه اي به دست گرفته و بر آن تكيه كرده و در دست ديگر طنابي گرفته و مي خواهد به گردن يكي از اسيران ببندد . اسيران هم برهنه بوده و دست هايشان را از پشت بسته اند و آنها را بوسيله حلقه اي از لبشان گذرانيده شده مثل حيوانات مهار كرده اند . ترجمه خطوط كه روي اين استل نوشته شده چنين است :

    « آنوباني ني پادشاه توانا ، پادشاه لولوبي ، نقش خود و نقش الهه ايشتار را در كوه باتير رسم كرده است ،آن كس كه اين نقوش و اين لوح را محو كند به نفرين و لعنت آنو ، آنوتوم ، بل ، بليت ، رامان ، ايشتار ، سين و َشَمش گرفتار با دونسل او بر باد رواد…»

    گذشته از اين كتيبه ، اشاره اي كه به نام لولوبي شده در قراردادهاي سلسله دوّم پادشاهان شهر اور است كه در سال 1894.م در تل براك كشف گرديد و تعداد زيادي از اين الواح از همان سالي است كه پادشاه اور ولايت شميروم و لولوبي ها را غارت كرد ، اين دو شهر را هميشه با هم ذكر مي كنند . در رابطه با شميروم ، لوح مشروح تري به نام لوح نيفر در دست است . با توجه به اثر فوق ، معلوم مي شود پادشاه اور كه مكرر ولايت را شميروم را ويران كرده ، اينه سين نام داشته و همين پادشاه كشور را نيز به تصرف خود در آورده است . در قصه خداي طاعون كه لوح آن كشف شده است ، نام ولايات ذيل ديده مي شود‍: تانديم ، سوماشتو ، آشورو ، الامو ، كاشو ، گوتو ، لولوبو .

    حكام لولوبي ها در زمان نارامسين در تنگه قراداغ كه امروز معبر پاگان خوانده مي شود و در جنوب شهر زور با سپاه بابلي جنگيدند و نارامسين آنها را به سختي شكست داد و به يادگار اين پيروزي شرحي در دامنه آن تنگه حجاري نموده اند (بين راه سليمانيه و رباط ).


    __________________________________________________ _______________________________________


    4-کاسي ها

    بعد از لولوبي ها و گوتي ها قوم بزرگ و مشهوري كه از منطقه كوهستان زاگرس مي شناسيم « كاسي ها » مي باشد . اين قوم نيز همچون گوتي ها مدت چند قرن بر بين النهرين حكومت كرده و در در اوضاع آن نواحي تأثير بسياري داشته اند . از اسناد تاريخي چنين بر مي آيد كه نفوذ قوم كاسي در بابل بيش از ساير اقوام بوده است . محل استقرار اوليه اين قوم پيش از مهاجرت به زاگرس احتمالاً منطقه جنوب غربي درياي خزر بوده كه در هزاره سوّم پيش از ميلاد به منطقه كوهستاني زاگرس و از آنجا نيز با عبور از معابر شمال ايلام وارد بين النهرين شده اند . دانشمندان ، زبان كاسي ها را از سلسله زبان هاي قفقاز محسوب مي دارند . يكي از دبيران بابلي فهرستي از لغات كاسي جمع كرده و روي همين اصل چنين معلوم مي شود كه زبان آنها قفقازي بوده و خيلي نزديك به زبان ايلامي ها به شمار مي آمده است.

    از اسناد تاريخي چنين بر مي آيد كه پيش از آنكه كاسي ها به بابل هجوم آوردند نام چندتن از خدايان بابل را به كار برده ولي بسياري از نام خدايان آنها صريحاً منشاء قفقازي داشته است . از جهات بسيار ، ارتباط كاسي ها را با اقوام هند و اروپايي مي توان تصديق نمود از جمله پرستش اسب بعنوان مظهريت الهي . زيرا كه اين اعتقاد ، در بابل قديم نبود و بعد از ورود كاسي ها در آنجا متداول شده است ، از طرفي ساير قبايل هندواروپايي نيز چنين عقايدي را داشته اند . بناباين مي توان گفت كه كاسي ها با قبايل اقوام " هي تيت ها " و " ميتاني " نيز قبلاً در ارتباط بوده اند.
    كاسي ها در حوالي سال 1896 پيش از ميلاد به بابل حمله نموده ولي بابلي ها ، كاسي ها را دفع كردند ، امّا كاسي ها دست از نقشه خود بر نداشتند و از اين تاريخ تا 150 سال نام كاسي ها را در الواح و اسناد بابلي مي توان مشاهده كرد. بالاخره احتمالاً در سال 1749 پيش از ميلاد پادشاه كاسي موسوم به گاندش به كلي دولت بابل را منقرض كرده و خود به سلطنت نشست و تا سال 1734 پيش از ميلاد حكمراني نمود. از اين پادشاه كتيبه اي باقيست كه خود را وارث سلاطين بابل معرفي نموده و در مجموع تسلط كاسي ها بر بابل حدوداً 577 سال طول كشيده است .

    در سال 1171 پيش از ميلاد پادشاه معروف ايلام كويتر ناحونته به طرف بابل حركت نمود و آخرين پادشاه كاسي ها را مغلوب و آن دولت را منقرض كرد. بعد از اين پيروزي ، كويتر ناحونته و پسرش شوتروك ناحونته به بابل دست يافته و در شهر سيپار استل لوح پيروزي نارامسين را يافته و به بابل بردند و همچنين در اين پيروزي ، قانون معروف « حمورابي » نيز به دست اين پدر و پسر افتاد .

    حدود قلمرو كاسي ها درست روشن نشده است ، ولي احتمالاً مناطق تحت سلطه و نفوذ آنها در دوران اوج قدرتشان از كوه هاي زاگرس شروع شده و تا بين النهرين ادامه داشته است . ولي بعد از اين كه كاسي ها در بابل از امپراتوري ايلامي ها شكست خوردند ، احتمالاً به عقب برگشته و مجدداً در مسكن اوليه خود يعني كوههاي زاگرس استقرار يافته و همچون گوتي ها با اقوام محلي ادغام شده و در نهايت ، توسط مادها قدرت سياسي آنها از بين رفته است .


    __________________________________________________ ___________________________________________


    نتيجه گيري

    از آنچه كه اجمالاً به آن اشاره شد ، مي توان چنين استنباط نمود كه در مناطق غربي ايران پيش از آمدن مادها ، اقوامي از قبيل لولوبي ها و گوتي ها كاسي ها به صورت دولتهاي كوچك شكست خورده كه با مردم محلي در آميخته بودند ، زندگي مي كردند . از طرفي در بخش غربي آنها و نواحي شرقي آسياي صغير نيز از ابتداي قرن نهم پيش از ميلاد امپراتوري بزرگ و قدرتمندي بنام اورارتوها كه پايتخت آنها وان ( توشپا ) نام داشت مطرح بودند ، اورارتوها دولت مقتدر را تشكيل داده و در بيشتر مواقع منطقه تحت سلطه و نفوذ آنها تا پيرامون درياچه اروميه نيز مي رسيد .

    با توجه به آنچه كه گذشت مي توان به اين اشاره نمود كه فرهنگ و هنر اقوام فوق الذكر بويژه اورارتوها كه از فرهنگ و تمدن كاملاً پيشرفته اي برخوردار بودند در رشد و ايجاد هنر و فرهنگ ماد ها نقش تعيين كننده اي داشته و ماد ها چه از نظر فرهنگ و چه از لحاظ پيروزي بر عليه دشمنان خود خصوصاً آشوري ها و تشكيل امپراتوري بزرگ ، مديون اقوام پيش از خود هستند كه در منطقه غرب ايران بويژه در منطقه زاگرس مي زيسته اند . در اين رهگذر « مانايي ها » كه در جنوب درياچه اروميه استقرار يافته بودند نسبت به ماد ها از قدمت تاريخي بيشتري برخوردار بوده و در شكل گيري هنر و فرهنگ ماد ها ، بويژه هنر معماري نقش به سزايي داشته و در جنگ ماد ها بر عليه آشوري ها نيز ، ماناها جزو متحدين مادها ، به حساب مي آمدند . ماناها نيز ، همچون ماد ها شاخه اي از اقوام آريايي بوده و از لحاظ فرهنگ با مادها قرابتي داشته اند . كاوش هاي باستان شناسي در حسنلو ، كه توسط حاكمي و دايسون صورت گرفته است ، اطلاعات زيادي را پيرامون هنر و فرهنگ ماناها ، در اختيار باستان شناسان قرار داده است . البته طبقات فرهنگي زيادي در حسنلو ، پيرامون استقرار ها شناسايي گرديده كه از آن ميان طبقه 111، از لحاظ گاه نگاري ، همزمان با مادها مي باشد . بنابر اين علي رغم اينكه تأثير شديد هنر اورارتوها در سطوح مختلف ، در هنر ماناها مشاهده مي شود ولي در بعضي جنبه ها بويژه هنر معماري ، مادها ، در ساختنِ آپاداناهاي نوشيجان تپه ، تحت تأثير معماريِ محليِماناها قرار گرفته اند .

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #34
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    نگاهی به نقش تاجیکستان در تاریخ تمدن ایران

    1. تاجیکستان در ایران باستان
    کشوری که اکنون تاجیکستان نامیده میشود، از ترکیب بخشی از باختریای باستان و بخشی از سغدیای باستان تشکیل شده است. باختریا را در زبان دری (زبان همگانیِ ایرانیان اواخر عهد ساسانی) «بَلخ» گفتند. مرکز باختریا (یا بلخ) شهری به همین نام بود که در منتهاالیه شمالشرق افغانستان کنونی واقع شده بود. بخش اصلی باختریا در تاجیکستان امروزی واقع میشود؛ یعنی باختریای قدیمی، علاوه بر بخش شمالشرق افغانستان کنونی، بخش غربی تاجیکستان کنونی را دربر میگرفته است.
    ما وقتی در تاریخ داستانی‌مان از شاهان بلخ سخن میگوئیم، منظورمان شاهانی هستند که در تاجیکستان کنونی و شمالشرق افغانستان کنونی حکومت میکرده‌اند. معروفترین شاهان بلخِ باستان در هزاره‌ی دوم قبل از مسیح، اورانت‌اسپَه و ویشت‌اَسپَه هستند که در شاهنامه‌ی فردوسی با نام لُهراسپ و گشتاسپ ازآنها یاد شده است. اینها همان شاهانی هستند که زرتشت وقتی از خوارزم هجرت کرد خود را به پناهشان آورد، و به یاری وزیران دانشمند این دو پادشاه که جام‌اسپه و پوروش‌اسپَه نام داشتند آئین انسان‌پرور خویش را گسترش داد.
    پس نام زرتشت و پیدایش آئین مَزدایَسنا که آئین ایرانی است با نام بَلخ که همانا تاجیکستان امروزی باشد گره خورده است. زرتشت اهل خوارزم بود. خوارزم باستان اکنون نیمه‌ی شمال ازبکستان و بخشی از شمالشرق ترکمنستان را تشکیل میدهد. ولی آئین زرتشت در منطقه‌ئی پرورش و انتشار یافت که اکنون تاجیکستان و منتهاالیه شمالشرق افغانستان است. پس میتوان گفت که آئین زرتشت را مردم کهنِ تاجیکستان پروردند و رشد و انتشار دادند. از همینجا میتوانیم به‌جرأت بگوئیم که گویشی که زرتشت کتاب «گاتا» را با آن نگاشت گویش باختری (یعنی گویش مردمِ باستانیِ بلخ) بوده است.
    داستانهای تاریخی ما میگویند که مردم بلخ از زرتشت حمایت کردند، ولی ایرانیان نواحی غربی این منطقه از مخالفان آئین زرتشت بودند، و چنانکه در اوستا و در داستانهای تاریخی میخوانیم، قلمرو گشتاسپ زیر یورشهای کاویان همسایه واقع شد، و زرتشت در یکی ازاین حملات به‌دست جنگجویان یک کاوی به‌نام اَرجَت‌اَسپه (ارجاسپ) کشته شد.
    بازهم این مردم بلخ باستان بودند که آئین زرتشت را حفظ کردند، و در آینده اندک اندک در سراسر ایران گسترش دادند. ازاینجا نقش مردم تاجیکستان باستان از دیرترین دورانِ تاریخ در تمدن و فرهنگ ایرانی نمایان میشود.
    داستانهای تاریخی به ما میگویند که ساسانی‌ها نیز اصلشان از بلخ بوده است. این داستانها میگویند که ساسان بزرگ ، پسر بهمن پسر اسفندیار پسر گشتاسپ ، پسر لهراسپ بود؛ و میگویند که ساسان بزرگ در اواخر عمر پدرش به پارس هجرت کرده پیشه‌ی چوپانی گرفت و بیشتر عمرش را به عبادت گذراند. نیز داستانها میگویند که برادر کهتر ساسان که درزمان درگذشت پدرش در شکم مادر بود در آینده به پادشاهی رسید؛ و او در داستانهای تاریخیِ ما " دارای اول " است که داریوش بزرگ باشد. یعنی این داستانها، هم هخامنشی‌ها و هم ساسانی‌ها را از مردم باختریا (بلخ) دانسته‌اند.
    هرچند که این داستانها را نمیتوان باور کرد، ولی چونکه بازنمای یادهای جمعیِ قوم ایرانی‌اند میتوانند حقایقی را در درون خویش نهفته داشته باشند؛ و شاید این که اصل و ریشه‌ی قبایل پارس (که هم هخامنشیان و هم ساسانی‌ها ازآنها بودند) از منطقه‌ی بلخ بوده است را نتوان مورد جدال قرار داد و انکار کرد. ازکجا معلوم که اصل این داستانها روزگاری توسط خودِ پارسی‌های باستان- مثلا درزمان هخامنشی- روج نداشته است؟ ما میدانیم که پارسی‌ها از قبایلی بوده‌اند که در زمانی از تاریخ- در سده‌های نخستینِ هزاره‌ی اول قبل از مسیح- به درون ایران مهاجرت کردند. در مَزدایَسنا بودن (زرتشتی بودن) قبایل پارس نیز جای هیچ جدالی نیست، و گزارشها، به ویژه سنگ‌نبشته‌های بازمانده از کورش و داریوش، حکایت از مَزدایَسنا بودن کورش و داریوش میکند. پس میتوان تصور کرد که پارسی‌ها آئین زرتشت را از منطقه‌ی مهاجرتشان که احتمالا همان منطقه‌ی بلخ- یعنی تاجیکستان و شمالشرق افغانستان کنونی- بوده است به درون ایران آوردند.
    شاید کسی اعتراض کند که تو چه اصراری داری که ریشه‌ی پارسیان را از باختریا بدانی؟ این اعتراضی به‌جا است. من چنین اصراری ندارم؛ ولی داستانهای تاریخی را بازمیگویم که در کتابهای ما نوشته شده و برای ما برجا مانده است. اینکه اینها راه به حقیقتی می‌برد یا نمی‌برد به ما مربوط نیست، و نفی و انکارش هیچ مشکل تاریخی را برای ما حل نمیکند. لیکن آمادگی برای باورکردنشان، به هرنحوی که برای خودمان توجیه کنیم، پیوندهای تاریخی اقوام شرق و غرب ایران را به اثبات میرساند. دراینکه متخصصان تاریخ ایران باستان ، اصل و ریشه‌ی پارسیان را از شرق فلات ایران میدانند که نمیتوان جدالی کرد و نظرهایشان را انکار نمود. پس چه مانعی دارد که داستانهای تاریخی خودمان که پارسی‌ها را از مردم سرزمین باختریا (بلخ) دانسته‌اند را نیز باور کنیم؟
    اسکندر مقدونی پس ازآنکه شاهنشاهی هخامنشی را برانداخته سراسر ایران را تسخیر کرد، دختر یک شهریار همین منطقه- مشخصا در تاجیکستان- را که رخشانک نام داشت به زنی گرفت، و این شهریار را در حاکمیت منطقه تثبیت کرد. معلوم میشود که این شهریار از خاندان هخامنشی بوده و اسکندر میخواسته، با این ازدواج، مشروعیت سلطنت خویش را نزد ایرانیان تثبیت کند. وقتی اسکندر درگذشت، رخشانک حامله بود. سرداران اسکندر تصمیم گرفتند که وقتی فرزند رخشانک به دنیا بیاید اورا پادشاه کنند؛ و پسر دیگر اسکندر را که از یک زن یونانی بود بطور موقت به جای اسکندر نشاندند. همین خود نشانگر اهمیت رخشانک برای یونانی‌ها و مقدونی‌ها و نیز برای ایرانیان بوده است. زیرا فرزندی که او در شکم داشته میتوانسته وارث تاج و تخت نیاکان مادریش و جانشین پدرش اسکندر بوده باشد و مقبول ایرانیان گردد. البته رخدادها به نحو مطلوب پیش نرفت و جنگهای درازمدت یونانی‌ها در خاورمیانه آغاز گردید و رخشانک و پسرش- اسکندر کهتر- در میان رقابت قدرت سرداران مقدونی ازمیان برداشته شدند. این داستان را ازآن‌جهت آوردم تا یادآور اهمیت تاجیکستانِ کنونی در پایان عهد هخامنشی بوده باشد.
    چند دهه پس از اسکندر، یونانی‌ها یک حاکمیت خودمختار در این منطقه تشکیل دادند، که درتاریخ با نام دولتِ هلینیِ باختریا معروف است. یونانی‌ها خیلی زود تحت تأثیر آئین بودا قرار گرفتند که در همسایگی منطقه- در گَندارای قدیم و کابلستان- رواج داشت و بودائی شدند. مهمترین یادگار آنها دراین منطقه مجسمه‌های بزرگ بودا در بامیان است، که چند سال پیش ازاین به فرمان امیرالمؤمنین عمر قندهاری- رهبر طالبان- تخریب گردید. بعدها که شاهنشاهی پارت تشکیل شد، دستگاه یونانی‌ها در این منطقه برچیده شد و باختریا به دامن شاهنشاهی برگشت، و تا پایان عهد ساسانی جزو قلمرو شاهنشاهی بود. یونانی‌ها نیز به زودی ایرانی شدند؛ و چه بسا که بقایایشان هنوز در تاجیکستان موجود باشند که البته دیگر تاجیک‌اند.

    2. تاجیکستان در دوران اسلامی
    پس از حمله‌ی عرب و برافتادن شاهنشانی ایران، سرزمین بلخ تا سال 97هجری از قلمرو عرب بیرون ماند و توسط شهریاران محلی اداره میشد. یک روایت طبری میگوید که یزدگرد سوم (یزدگرد بزدل) در گریز از برابر عربها به بلخ رفت و با خاقان ترکستان در ارتباط شد شاید به کمک او با عربها مقابله کند. گزارشی از کمک خاقان به او به دست داده نشده است. همین روایت میگوید که او سپس به فرغانه رفت و چندسال آنجا بود و سپس به مرو برگشت و درآنجا کشته گردید.
    هردو منطقه‌یی که در این روایت آمده است ، اکنون در درون تاجیکستان واقع میشوند. بلخ در سال 42 مورد حمله‌ی عرب قرار گرفت، و هرچند که برخی از آبادیهایش به دست عربها تخریب شد و معبد نوبهار نیز گویا به دست مهاجمان عرب منهدم گردید، ولی چونکه مردم منطقه به سختی دربرابر عربها پایداری نشان دادند، عربها از گرفتن بلخ ناتوان ماندند. پس ازآن شهریار بلخ با فرمانده عرب وارد قرارداد صلح شده ، پذیرفت که باج سالانه‌ئی به عربها بپردازد و استقلال خویش را حفظ کند.
    درسال 51 هجری مجددا عربها به بلخ حمله کردند؛ و باز هم پیمان صلح و باجگزاری سابق تجدید شد و بلخ همچنان در استقلال ماند. باز در سال 75 هجری حملات مکرری به بلخ صورت گرفت که همگی ناکام ماندند و فقط به تجدید پیمان سابق منجر گردیدند.
    در اواخر دهه‌ی 80 هجری ، شرق ایرن (مناطقی که از سلطه‌ی عربها بیرون بود) مورد هجوم اقوام خزنده‌ی ترکِ ماورای سیحون قرار گرفت که در صدد دستیابی به سمرقند و بلخ بودند. یک گزارش خبر از ویرانی شهر بلخ در اواخر این دهه میدهد، بدون آنکه ویرانی شهر را به ترکان خزنده نسبت بدهد. درسال 91 هجری خبر یورش بزرگ عرب به بلخ را میخوانیم، بدون آنکه خبر سقوط بلخ به دست داده شود. چند سال بعد از اینها از یک شخصیت مسلمان‌شده‌ی ایرانی به نام حیّان نَبطی- از افسران بلندپایه- سخن گفته میشود که در منطقه‌ی بلخ (درست در غربِ تاجیکستانِ کنونی) نیروی بسیار زیادی به هم زده بوده و در جریانهای سیاسی دولت عربی در منطقه نقش بازی میکرده است (داستان نقش حیان ، مفصل است و اینجا جای سخن ازآن نیست).
    بلخ درسال 97 هجری توسط عربها گشوده شد. فاتح بلخ ، اسد ابن عبدالله قسری- برادر فرماندار عراق و ایران- بود. در اواخر این قرن در همه‌ی گزارشها فرماندار بلخ را عرب، و بلخ را در درون قلمرو عرب می‌بینیم. در گزارشهای سال 107 هجری میخوانیم که اسد قسری هزاران خانوار عرب را در بلخ اسکان داد و اداره‌ی شهر بلخ را به بَرمَک سپرد. در گزارشی بعد ازاین میخوانیم که : فرزندان عربهای مقیم بلخ عموما به زبان ایرانی سخن میگفته‌اند؛ و حتی حکام عرب نیز زبان محاوره‌شان به زبان ایرانی بوده است (زبان ایرانی را عربها زبان فارِسی مینامیدند؛ زیرا ایران را فارِس میگفتند). یک شعر را که بچه‌های عربها به مناسبت برگشت اسد قسری با شکست به بلخ میخوانده‌اند را اصحاب تاریخ برای ما چنین نوشته‌اند:
    از خَتلان آمدی؛ برو تباه آمدی؛ ابار باز آمدی؛ خشک و نزار آمدی
    سپس در گزارشها میخوانیم که اسد قسری در سال 120 هجری در جشن مهرگان در بلخ شرکت کرد، و دهگانان هرات و بلخ برایش هدایای مهرگانی بردند؛ و به زبان فارسی به او تهنیت گفتند (اسد در همین جشنها درگذشت). پس از اینها نهضت بزرگ خراسان برضد اموی‌ها آغاز شد که نقش بلخ درآن بسیار نمایان است؛ و یکی از حکومتگران سنتی بلخ که درآن اواخر مسلمان شده بوده در این جنبش بزرگ، همانا خالد پسر برمک است که در تاریخ تمدن و فرهنگ ایران بعد از اسلام نقش بزرگی دارد.
    3.خاندان برمک بلخی
    در گزارشهای نهضت ابومسلم از خالد برمک بعنوان یکی از چند شخصیتِ طراز اول انقلاب نام برده شده است. او در انقلاب ابومسلم در فتح کوفه شرکت داشت و بعد از پیروزی انقلاب در هاشمیه (نخستین پایتخت دولت عباسی) مستقر گردید و رئیس خزانه‌داری و مشاور خلیفه شد. خانه‌های خالد برمک و خانه‌ی خلیفه سفاح درکنار هم قرار داشتند؛ و روابط همسر خالد برمک با همسر خلیفه بسیار نزدیک و دوستانه بود. آنها به‌حدی با هم خوب بودند که زن خلیفه به‌دختر خالد ، شیر میداد، و زن خالد نیز به‌دختر خلیفه ، شیر میداد، تا دخترانِ خالد و سفاح خواهران یکدیگر شوند. خالد برمک دوتا برادر کهتر هم داشت که نامهای عربی‌شان حسن و سلیمان بود، و از کارمندان بلندپایه‌ی دربار عباسی شدند. خالد برمک در خلافت سفاح و منصور خزانه‌دار دولت عباسی و مشاور اول خلیفه بود؛ و درسال 145 که خلیفه منصور تصمیم گرفت شهر جدیدی را برای پایتخت دولت خویش بسازد خالد برمک را مأمور ساختن شهر کرد. برای این منظور روستای بغداد در همسایگی تیسفون ساسانی خریده شد. خالد نقشه‌ی شهر را براساس نقشه‌ی تیسفون ساسانی تهیه کرد و متولی ساختن شهر شد.
    فرزندان خالد برمک ، سرپرستان فرزندان منصور بودند و آنها را برطبق فرهنگ سنتی ایرانیان پرورش میدادند. وقتی مهدی پسر منصور به خلافت رسید ، سرپرستی پسر و ولیعهدش هارون را به یحیا پسر خالد- فرماندار ری- سپرد تا در شهر ری پرورش یابد؛ و هارون به قدری برای یحیا احترام قائل بود که همواره اورا «پدر» خطاب میکرد، و بدون نظر و مشورت او هیچ کاری انجام نمیداد. هارون در ایران با تربیت ایرانی پرورده شد، زبان فارسی را مثل زبان مادریش حرف میزد و همه‌ی اخلاق و رفتارش اورا یک ایرانی تمام‌عیار نشان میداد. فضل پسر یحیا برمکی جوانی هم‌سنِ هارون بود و درهمان هفته‌یی به‌دنیا آمده بود که هارون تولد یافته بود؛ و هردوشان درشهر ری درخانه‌ی یحیا برمکی به‌دنیا آمده بودند. مادر هارون به‌فضل شیر داده بود، و مادر فضل به‌هارون شیر داده بود، و ازاین نظر فضل و هارون برادران یکدیگر به‌شمار میرفتند.
    یحیا برمکی در خلافت هارون الرشید وزارت خلیفه و ریاست کل خزانه‌داری دولت را به دست گرفت. در نیتجه‌ی اصلاحات بزرگی که او در دولت عباسی انجام داد، دولت عباسی در دوران هارون الرشید به اوج شکوه و شکوفائی و پیشرفت رسید. فرزندان برمک در بغداد در زمان هارون الرشید یک مرکز بزرگ علمی به نام خزانه الحکمه تأسیس کردند و صدها ریاضی‌دان و پزشک و اخترشناس و ادیب از اطراف و اکناف کشور بزرگ عباسی به این مرکز جلب کردند. این همان مرکزی است که چند سال بعد به بیت الحکمه تغییر نام داد، و چنان خدمات ارزنده‌ئی به تمدن و فرهنگ جهانی کرد که اثرش تا امروز برجا مانده است (و جای سخن ازآن در این گفتار کوتاه نیست). یحیا برمکی در شهر ری نیز یک کارخانه‌ی بزرگ کاغذسازی و یک بیمارستان تأسیس کرد که تا آغاز قرن پنجم هجری دائر بود.
    فرزندان برمک چندین بزرگمرد ایرانی- عموما مَزدایَسنا- را وارد دستگاه خلافت عباسی کردند تا توسط آنها به خدمات شایسته به تمدن و فرهنگ ایرانی ادامه دهند. یکی از نامدارترین مردان آنها در دستگاه عباسی مردی مَزدایَسنا اهل سرخس بود که نام عربیِ فضل به او داده شد. او برای پرورش مأمون- ولیعهد هارون الرشید- وارد دستگاه دولت عباسی کرده شد. فضل سرخسی چندین سال سرپرست و مربی مأمون و همچنان مَزدایَسنا بود، و در اواخر عمر هارون الرشید بنا به ضرورت مسلمان شد. همین بزرگمرد بود که جنگ بزرگ عرب و عجم بعد از هارون الرشید به راه افکند و مأمون را به خلافت نشاند.
    مأمون را جعفر برمکی از روز تولدش نزد خودش و درخانه‌اش پرورده بود، و همسرش به‌او شیر داده بود و فرزند او به‌شمار میرفت. مادرِ مأمون بانویی از خاندانی مزدایَسنا اهل بادغیس به‌نامِ مَراجل (به فارسی: مَرا گُل) بود.
    فرزندان برمک شدیدا ایران‌گرا بودند، و همواره میکوشیدند که ارزشهای فرهنگی ایران را احیاء کرده به‌بهترین نحوی اجرا کنند. بغدادی (در تاریخ بغداد) مینویسد که مجوسان نمیتوانستند علنا پرستش آتش را رواج دهند، ولی برای آنکه آتش‌پرستی را زنده نگاه دارند به‌مسلمانان گفتند که باید در مسجدها آتش‌دان نصب شود وآتشها همیشه روشن باشد و عود و بخور درآنها ریخته شود. وی می‌افزاید که فرزندان برمک به هارون الرشید گفتند که دستور دهد درکعبه آتش‌دان نصب شود و همیشه با عود وبخور بسوزد و هیچگاه خاموش نشود؛ و هدفشان ازاین کار آن بود که درکعبه آتش پرستیده شود. برای آنکه بدانیم از این سیاستِ برمکی‌ها چه اثری برجا مانده است کافی است به‌واژه‌ی «مَناره» توجه کنیم که معنایش «آتش‌دان/ آتشگاه» است؛ و میدانیم که تا امروز درتمام کشورهای اسلامی درکنار هرمسجدی دستِ‌کم یک مناره وجود دارد، منتهی دیگر درآنها آتش افروخته نمیشود وکاربرد خاصی دارد. یک شاعر عرب در زمان برمکی‌ها در اشاره به غیرمسلمان بودن آنها چنین گوید:
    «وقتی در مجلسی ذکری از شرک به‌میان آید، چهره‌ی اولاد برمک گشاده میگردد؛ ولی همینکه کسی آیه‌یی از قرآن را تلاوت کند، آنها بی‌درنگ حدیثی از مزدک می‌آورند.»
    عرب دیگری در اشاره به بی‌باوریِ یحیا برمکی نسبت به اسلام چنین سروده است:
    «من از زور بیکاریْ خود را به‌ساختن مسجد مشغول میدارم، ولی عقیده‌ام درباره‌ی مسجد مثل عقیده‌ی یحیا برمکی است.»
    برمکی‌ها مأمون را برای اتمامِ برنامه‌ی ایرانی‌گرایی درنظر گرفته بودند و اورا درحد توانشان مثل شاهزادگانِ ساسانی تربیت میکردند. با وجودی که سیاست دربارِ عباسی برآن بود که کارگزارانش مسلمان باشند, باز هم می‌بینیم که مربی مأمون را جعفر برمکی از یک خاندانِ مزدایَسنا تعیین کرد، و این مرد تا چند سال همچنان مزدایَسنا ماند؛ و قدرت و نفوذ خاندان برمکی در دستگاه خلافت مانع ازآن بود که خلیفه بتواند با اراده‌ی آنها دائر بر انتصاب او مخالفتی نشان دهد. یعقوبی مینویسد که در خلافت هارون همه‌ی امور کشور دردست یحیا برمکی و دوپسرش فضل و جعفر بود و چنان بود که خلیفه هیچ اختیاری از خود نداشت. مسعودی مینویسد که یکبار رئیس بازرسی (صاحب البَرید) نامه‌یی به‌خلیفه نگاشته گزارش داده بود که فضل برمکی (فرماندار وقت خراسان) بجای آنکه به‌امور رعیت بپردازد به‌شکار و خوشگذرانی مشغول است. هارون چون نامه را خواند آنرا به‌یحیا برمکی داد وگفت: پدر! نامه را بخوان و هرچه را صلاح میدانی به‌فضل بنویس تا دست از کارهایش بکشد. یحیا در پشت همان گزارشِ محرمانه به‌پسرش فضل چنین نوشت:
    «به امیرالمؤمنین گزارش رسیده که تو مشغول شکار وتفریح هستی و به‌امر رعیت نمی‌پردازی. کارهایت را بهتر انجام بده. روزهایت را درطلب بزرگی بگذران و شبهایت را به‌کامرانی و لذت‌جویی اختصاص بده. بسیارکس بظاهر عبادتگزارند ولی شبها به‌کارهای دیگر میپردازند. شب که پرده بردیدگانِ مردم افکند ، زمان کامجویی و لذت‌طلبی است. احمقانی که بی‌پرده به خوشگذرانی می‌پردازند بهانه به‌دشمنان و رقیبان میدهند تا درپشت سرشان زبان بگشایند و بدنامشان کنند.»
    فرزندان برمک چنان تدابیر شایسته‌یی در کشورداری ازخود نشان دادند که کشور عباسی در زمان آنها وارد بهترین دوران شکوه و رفاه و امنیت وآرامش وآسایش گردید؛ کشاورزی رونق بسیار یافت، صنایع به‌نهایتِ رُشد وتوسعه رسید، و بازرگانی بین‌المللی به‌وضعیت دورانِ انوشه‌روان و خسرو پرویز برگشت. برای آنکه بدانیم توده‌های درون کشور پهناور عباسی در دورانِ برمکیان چه زندگی مرفه وچه آسایش وآرامشی داشته‌اند، این جمله از مسعودی را نقل میکنم که مردم درزمانِ برمکی‌ها میگفتند «دورانِ آنها دورانِ عروسی و شادی دایمی است و هیچگاه پایان نخواهد یافت». همه‌ی مورخان اعم از مورخانِ سنتی عرب و شرقشناسان اتفاق نظر دارند که دوران خلافت هارون الرشید و مأمون بهترین دورانِ پنج‌قرنه‌ی خلافت عباسی بوده؛ و شکوه و شوکتی که درآن زمان نصیب کشور خلافت گردید در هیچ زمان دیگری به‌چشم ندیده بود و ندید. آنچه را ما اوج شکوه تمدن موسوم به‌اسلامی میدانیم همین دوران است.

    4.افشین‌ها و اخشایدها
    در تقسیم‌بندی جغرافیائی دوران اسلامی، سرزمین تاجیکستان امروزی شامل بلخ، اشروسنه، و فرغانه بود. بخشی از فرغانه در بخش شمالی تاجیکستان، اشروسنه در شمالغرب تاجیکستان، و نیمه‌ی شرقی بلخ در بقیه‌ی تاجیکستان واقع میشود.
    اشروسنه تا اواخر قرن دوم هجری در بیرون از قلمرو دولت عربی واقع شده بود و در دست شهریارانی بود که لقب «افشین» داشتند. افشین تلفظ بسیار کهنی است و خالصا ایرانی است. اشکال دیگری این لقب عبارتست از «خَشایته»، «اَخشاید» و «شاه». معروفترین افشین تاریخ اسلام همان افشین معروف پسر کاووس خاراخره- آخرین شاه اشروسنه- است، و داستانش را در ارتباط با سرکوب شورش مصریان در زمان مأمون، و در ارتباط با سرکوب نهضت خرم‌دینان و «بابک» درزمان معتصم میخوانیم، و جای سخن ازآن در اینجا نیست. کاووس خاراخره آخرین شاه میترائیست ، ایرانی بود و آخرین مهرابه (معبد میترا) را در شمال تاجیکستانِ کنونی بنا کرد. در اوائل قرن سوم که طاهر پوشنگی- معروف به ذوالیمین- فرماندار سراسر ایران شد اشروسنه را ضمیمه‌ی قلمرو خویش کرد.
    فرغانه نیز تا پایان قرن دوم در بیرون از قلمرو دولت عربی بود و طاهر پوشنگی در اوائل قرن سوم ضمیمه‌ی قلمرو خویش کرد. شهریاران فرغانه لقب «اَخشاید» داشتند. اَخشاید همان «خَشایته» است که لقب داریوش بزرگ بوده و در تمامی سنگنبشته‌های او به این شکل آمده است: «اَدَم داریَوَوش خَشایتَه» (یعنی منم داریوش شاه). اینها نیز مثل افشین درزمان طاهر پوشنگی وارد ارتش عباسی شدند. یکی از بقایای اخشایدهای فرغانه که از افسران ارتش عباسی بود در اوائل چهارم هجری در مصر تشکیل سلطنتی خودمختار داد که یک قرن با نام «سلطنت اخشیدی» برپا بود و خدمات شایانی در مصر انجام دادند.

    5.سامانیان
    در اینکه سامانیان، مشخصا، اهل شمال تاجیکستان امروزی بودند همه‌ی مورخان اتفاق نظر دارند. در تاریخ میخوانیم که اصل سامانی‌ها از یک روستای مرزی ایران شرقی به نام سامان (یعنی مرز) بوده‌اند و نیای بزرگشان در اوائل قرن نخست هجری «سامان‌خداه» نام داشته‌اند. نمیخواهم درباره‌ی تاریخ سامانی‌ها سخن بگویم؛ زیرا جایش دراین گفتار نیست. ولی خدماتی که سامانی‌ها به فرهنگ و تمدن ایرانی کردند به حدی است که ما جز اینکه با ستایش بسیار زیاد ازآنها یاد کنیم هیچ راهی نداریم. سامانی‌ها در احیای فرهنگ و تمدن ایرانی کمر همت بربستند؛ ادیبان و دانشمندان را مورد حمایت قرار دادند، کتابخانه‌های بزرگ در بخارا و نیشابور و خوارزم تأسیس کردند؛ آزادی عقیده در سراسر قلمروشان برقرار کردند؛ همه‌ی امکانات علمی را در اختیار دانش‌پژوهان قرار دادند تا بتوانند به ثمردهی بپردازند. رودکی سمرقندی مؤلف کلیله و دمنه به نظم دَری، ابوشکور بلخی مؤلف آفرین‌نامه به نثر دری، دقیقی بنیانگذار شاهنامه به نظم دری، ابوالمؤید بلخی مؤلف شاهنامه به نثر دری، فردوسی طوسی مؤلف شاهنامه‌ی فردوسی، بلعمی مترجم تاریخ طبری به نثر دری، همه‌شان از پروردگان دستگاه سامانیان بودند، و کارهایشان را با حمایت و تشویق دولتمردان سامانی انجام دادند. دیگر سخنوران دوران سامانی عبارتند از: شهید بلخی، ابوحفص سُغدی، خبازی نیشابوری، تخاری، احمد برمک، بانو خجسته سرخسی، بانو شهره‌ی آفاق، ابوطاهر خسروانی، طخاری، ابوالمثل، یوسف عروضی، امیرآغاجی، کسائی مرزوی، ابوالحسن لوکری، استغنائی نیشابوری، ابواسحاق جویباری، اورمزدی، جلاب بخاری، ابوشعیب هروی، شاخسار، خفاف، سرودی، زرین‌کتاب، حکیم غمناک، شاکر بخاری، ابوالقاسم مهرانی، عبدالله عارضی، قریع‌الدهر، ابوسعید خطیری، لمعانی، ابوحنیفه اسکاف، غواص گنبدی، علی قرط اندگانی، ابوشریف، صفار مرغزی، و ابوعاصم.
    محمد ابن زکریا رازی که یکی از اعجوبه‌های تاریخ علم است، ابوعلی سینا که بی‌نیاز از توصیف است، ابونصر فارابی که درتاریخ فلسفه‌ی جهان لقب معلم ثانی یافته است، و محمد ابن موسا خوارزمی، همه‌شان از تحصیل‌کردگان عهد سامانی در مدارس بخارا و نیشابور، و مورد حمایت دولتمردان سامانی بودند. آخرین اینها ابوریحان بیرونی بود که در جهان به خوبی شناخته شده است.
    کشور سامانی‌ها سرزمینی بود که اکنون تاجیکستان، افغانستان، غرب قرقیزستان، ازبکستان، نیمه‌ی شرقی ترکمستان، استان خراسانِ ایران و پاره‌ی کوچکی از سیستانِ ایران را تشکیل میدهند. ایرانِ کنونی عمدتا بیرون از قلمرو سامانی‌ها بود.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #35
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    پژوهش تاريخ تمدن ملل


    سرزمين ايران، از ديرباز، به دليل موقعيت ممتاز جغرافيايي و اهميت راهبرديش، پل ارتباطي بين مشرق و مغرب زمين به شمار مي رفته است. از همين رو، از يکسو سرزمين ايران پذيراي اقوام گوناگون بود که حتي برخي از آنان نيز اين ديار را به عنوان موطن خود برگزيدند و از سوي ديگر، به علت گسترش ارتباطات فرهنگي و بازرگاني، شاهد تاثير وتاثرات فرهنگي در محصولات فرهنگي مبادله شده بين اين اقوام و ملل هستيم.
    به همين دليل، بخش معتنابهي از آثار تاريخي کشف شده در مرزهاي جغرفايايي ايران و خارج از ايران داراي ويژگي هاي تأثيرات فرهنگي و هنري بين اقوام گوناگون است؛ از همين رو، به منظور معرفي و شناساندن اين تأثير و تأثرات فرهنگي بين تمدن ايران با ساير تمدن ها، بخش پژوهشي تاريخ تمدن ملل در موزه ملي ايران در حال راه ا ندازي است.
    مهم ترين اهداف بخش پژوهشي تاريخ تمدن ملل عبارتند از:
    -مروري بر تاريخچه ارتباطات فرهنگي و بازرگاني بين ايرانيان با ساير اقوام از جمله اقوام بين النهرين، شبه قاره هند، چين، آسياي صغير، مصر، يونان و روم و..
    -مروري بر چگونگي شکل گيري سبک هاي گوناگون هنري در جهان.
    -سير تحول و تکامل سبک هاي هنري در جهان درطول تاريخ.
    -تبيين جايگاه و سهم تمدن ايران در بالندگي و اعتلاي تمدني جهاني.
    -شناخت و تبين مشخصات و ويژگي هنري تمدن هاي جهان در طول تاريخ.



    File197

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #36
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    شوش كهن ترين شهر جهان


    شوش از كهن ترين شهر هاي جهان و به قولي كهن ترين شهر جهان است كه حدود 4000 سال پيش از ميلاد مسيح به عنوان كانون مذهبي ساكنان دشت اطراف بنا نهاده شده است و پس از سال ها حيات پر فراز و نشيب و توام با روز هاي پيروزي و شكست و رونق و ركود و آباداني و ويراني ، با سقوط شاهنشاهي هخامنشي در سال 332 ق.م به مرور در سراشيب افول افتاد و در قرون ميانه ي اسلامي رونق خود را به كل از دست داد و به روستاي كوچكي گرداگرد آرامگاه دانيال نبي (ع) بدل شد.تپه هاي شوش در جوار شهر شوش و تقريباً در 50 كيلومتري جنوب انديمشك واقع شده است . وسعت اين محوطه بنا بر شواهد باستان شناسي نزديك به 400 هكتار است اين محوطه ي پهناور در بين دو رود بزرگ كرخه ( در غرب ) و دز ( تقريباً در شرق ) جاي گرفته است. بيش از 150 سال از آغاز اولين كاوش باستان شناسي در شوش مي گذرد و در اين مدت نشانه هايي از تمدن هاي آغاز هزاره ي چهارم پيش از ميلاد تا قرن سيزدهم ميلادي ( قرن هفتم هجري قمري ) در آن شناسايي شده است . اين تمدن ها در كنار يا روي هم قرار دارند و بدون هيچ وقفه طولاني تداوم داشته اند. لايه هاي باستاني با بيش از 5000 سال قدمت بر روي تپه هاي طبيعي شكل گرفته و تكوين يافته است بدين سان كه لايه نخستين با اولين سكونت انسان يعني لايه 27 شوش ( در تپه ارگ ) بر روي ارتفاعي بوجود امده است كه ار سطح زمين هاي مجاور حدود 10 متر بالاتر است. چنين به نظر مي رسد كه در اين لايه ابتدا معبد عظيمي ساخته مي شود كه در گرداگرد آن مراكز سكونتي ايجاد شده است . شوش در اين هسته ي اوليه تمام تجربيات گذشته و فرهنگ هاي همجوار را در خود جمع كرده است . آثار سفالي و سنگي آن نمونه هاي ارزنده اي است كه از نظر ظرافت و زيبايي تفاوت نسبتاٌ زيادي با گذشته دارند.از سوي ديگر وضعيت اجتماعي به گونه اي است كه زندگي بشر وارد مرحله اي تازه شده است . وجود همين معبد بزرگ خشتي نشانه اي براي تجمع و شهر نشيني و تشكيل سازمان هاي جديد شهري است. اين دوره كه به دوره آ« شوش يك آ» معروف است سراغاز تمدن هاي ديگري است كه به بيش از 5000 سال ادامه يافته است. شوش با داشتن معبدي بزرگ به مرور مركزيت كليه مناطق مسكوني در دشت خوزستان را به دست آورد.




    09993bfc 814b 42a3 942b 8707f6899914


    طرح گل نبشته مكشوفه از شوش به خط پيش عيلامي ، تصويري مربوط به متون تجاري و اقتصادي



    شوش در سده هاي پاياني هزاره چهارم يعني حدود 3200 سال پيش از ميلاد وارد مرحله ي نويني شد كه به دوره آ« پيدايش خط آ» معروف است. زندگي در شوش تا اين تاريخ فقط منحصر به تپه ارگ يا آكروپل است. در سده هاي آغازين هزاره سوم كه اوج تشكل اجتماعات است ، نخستين سازمان اداري و سياسي در ايران تكوين مي يابد كه پيش ار اين رشته كاوش ها حتي نامي از آن ها در كتب تاريخي نبوده است . اين دوره كه از نظر تاريخي – فرهنگي ، آ« تمدن عيلام آ» ناميده مي شود در آغاز هزاره سوم پيش از ميلاد ( حدود 4900 سال پيش ) در خوزستان پا گرفت و سلسله پادشاهان عيلام مدت 22 قرن بر قسمت هاي جنوبي ، جنوب غربي و تا اندازه اي غرب ايران فرمانروايي داشتند . در كاوش هاي شوش از دوره عيلامي ها آثار معماري فراواني ظاهر شده كه نمودار چگونگي پيشرفت و تكامل فن معماري و ساختماني ( ميانه هزاره چهارم پيش از ميلاد ) است. مهري بدست آمده كه بر روي آن فرم ساختماني كنده شده است و شكل دو اتاق ديده مي شود كه سقف ان گنبدي است ، اين موضوع از جهت تاريخ معماري و هنر داراي ارزش و اهميت فراواني است. نقش مهم ديگري نيز از همين دوره شوش ( تپه ارگ ) به دست آمده كه معبد ديگري را به تصوير كشيده است اين معبد بر روي سكوي بزرگ و بلندي به پا شده است ، برخي بر آنند كه اين تصوير احتمالاً شكل معبد بزرگ شوش است اگر چنين باشد با توجه به اين معبد حدود 6000 سال قبل بر پا شده است، شاهد زنده اي بر پيشرفت فرهنگ و تمدن مردمان اين عصر است.


    46cc8aa3 b6a1 46ea bdb4 44a65e554302


    طرح گل نبشته از نوع پيش عيلامي خطي - شوش


    آثار ارزشمندي از كاوش هاي شوش به دست آمده كه با چند نمونه از آنها آشنا مي شويم :


    سنگ نبشته ي حمورابي :


    قانون نامه ي حمورابي در كاوش هاي دمرگان در تپه ارگ شوش در سال 1902 ميلادي كشف و به موزه لوور فرانسه فرستاده شد ، خط اين نوشته از نوع ميخي – بابلي كهن است. اين اثر را به همراه آثار ارزنده ديگري آ« شوتروك ناهونته آ» پادشاه عيلامي حدود سال 1160 پيش از ميلاد طي جنگ سختي به غنيمت گرفته و به شوش آورده است. در سال 640 پيش از ميلاد آ« آشور بانيپال آ» پادشاه آشور ضمن حمله به سرزمين عيلام و شكست سختي كه به اين كشور وارد آورده به اين اثر و ساير آثار عيلامي در شوش آسيب فراوان آورد. حمورابي ( 1750 – 1792 ق.م ) يكي از بزرگترين فرمانروايان بين النهرين و سردار جنگاور ، سياست مدار ورزيده و قانون گذاري دقيق بوده است


    5fcbed36 dde8 407e 8d2e c1d80f850642


    سنگ نبشته ي حمورابي




    قانون نامه ي حمورابي شامل 282 متن قانوني در باب روابط اجتماعي ، پزشكي و حقوقي بين افراد است كه به دو نمونه آن اشاره مي كنيم:


    128 – اگر شخصي همسري گرفت ولي براي او عقد نامه اي تنظيم نكرد ، آن زن همسر ( او ) نيست.


    229 - اگر معماري براي شخصي خانه اي ساخت اما در استحكام كار خود دقت نكرد و در نتيجه خانه اي كه او ساخت فروريخت و موجب مرگ صاحب خانه شد معمار بايد به قتل برسد.


    دو نمونه فوق از قوانين حمورابي است كه اعداد اول آن شماره قانون وضع شده را نشان مي دهد.


    مجسمه ملكه ناپير آسو :


    ملكه ناپير آسو همسر اونتاش گال پادشاه عيلامي ( 1245 – 1265 ق.م ) بنيانگذار شهر اونتش ( چغازنبيل ) است. از اين ملكه مجسمه اي بر جاي مانده است كه از محل گردن شكستگي دارد و سر آن مفقود شده است اين مجسمه از برنز ساخته شده است و ارتفاع فعلي آن 1.39 متر و وزن آن 1750 كيلو گرم است . اين مجسمه از معبد نينهورساگ در شوش كشف شده است و اينك در موزه لوور نگهداري مي شود . اين اثر از ديدگاه هاي مختلف چون پيشرفت و تكامل هنر فلز كاري و مجسمه سازي در دوره عيلامي و شكل لباس و پوشش زنان در سده سيزدهم پيش از ميلاد حائز اهميت است . در پشت مجسمه اي نوشته اي به خط عيلامي ميانه حاوي نامه ملكه و نفرين بر كسي كه به مجسمه اهانت كند وجود دارد.


    سفالينه هاي شوش :


    در لايه 27 شوش و در اطراف معبد بزرگ ضمن كاوش به گورستان عظيمي برخورد شد كه بنا بر سنت زمان و اعتقادات مذهبي ، مقداري اشيا و لوازم زندگي در قبور آم گذاشته شده بود ، از جمله ظروف سفالي با نقش مار ، مرغابي و ساير جانوران ، اما بيشترين نقوش آن بز است . جام سفالين معروف و زيباي شوش هم اكنون در موزه لوور نگهداري مي شود و ساير ظروف سفالي مشهور از اين گورستان در موزه ملي ايران نگهداري مي شود.


    0a39c83d f75c 4ef5 aea9 387e07da8b19


    ابخوري سفالي ، شوش ، هزاره چهارم قبل از ميلاد – موزه ملي ايران


    شوش در دوره هخامنش : آ« آپادانا آ»


    آپادانا كاخي است مرتفع و گسترده كه از واحد هاي مختلفي تشكيل شده و بر روي تپه ماهور هاي طبيعي فراهم آمده است اين واحد ها شامل تالار بارعام ، حرمسرا ، دروازه ، كاخ پذيرايي و ديگر بخش هاست . در آغاز معماران گرداگرد تپه را ديوار قطوري با ارتفاعي حدود 20 متر و قطري به همين اندازه بر پا داشتند و پشت آن را با خاك پر كرده اند ، ديوار هاي كاخ عموماً از خشت و گل ساخته شده است و روي آن را با گچ يا نقاشي ديواري تزيين كرده اند . ديوار هاي ايوان سمت حياط مركزي با آجر لعابدار پوشيده شده است و بر روي آن نقوش مختلفي از جمله رديف سربازان ، نقش شير ، جانوران افسانه اي مانند گاو و يا شير بالدار ، نقش فروهر ، كتيبه هاي با خط ميخي ، نقش گل نيلوفر آبي و در طرفي پلكان كاخ نيز رديف سربازان جاويد ديده مي شود.


    شوش در دوران اسلامي :


    اثر جالب توجهي كه در كاوش هاي دوره اسلامي شوش بدست آمده مسجد نسبتاً بزرگي است كه احتمالاً مسجد جامع شهر بوده است . اين مسجد در حدود 70*60 متر طول و عرض دارد . در وسط مسجد حياطي وجود دارد كه گرداگرد آن شيستان ستون داري ساخته شده است كه در سمت قبله سه رديف ستون و در سه سوي ديگر دو رديف ستون داشته و احتمالاً در گوشه شمالي بنا مناره ي مدوري داشته است . قدمت اين مسجد مربوط به سده هاي سوم يا چهارم هجرياست . با كاوش ها يي كه در سال هاي اخير در اين مسجد به عمل امده است شواهد بناي مسجد كهن تري از نخستين سده هجري ملاحظه شده است. در اسفند ماه 1361 پس از دها سال كاوش كارجيان و هيات هاي فرانسوي در شوش نخستين هيات باستان شناسي مستقل ايراني در حاشيه غربي تپه آپادانا كار كاوش علمي خود را آغاز كرد ، در اين كاوش ها علاوه بر كشف بقاياي معماري و گور ناشناخته و بخشي از ديوار مربوط به حصار يك كوره آجرپزي متعلق به دوره سلجوقي كشف شده كه براي مطالعه ي صنعت آجرپزي و معماري سلجوقي حائز اهميت است و از آثار مهم كشف شده دوران اسلامي شوش به حساب مي آيد.


    شوش كهنسال پس از سال ها كاوش و مطالعه هنوز گفتني هاي بسيار در دل دارد كه اميد است كه با ادمه كار و تلاش ، باستان شناسان و يگر پژوهشگران ايراني آشكار شود.
    __________________

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #37
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ایران در هزاره های پنجم و چهارم پیش از میلاد ایران در هزاره های پنجم و چهارم پیش از میلاد

    shahrneshini n



    فرهنگ های فلات مرکزی

    تپه سیلک

    تپه ی جنوبی «سیلک» با مساحتی بیش از دو هکتار در سه کیلومتری جنوب شرقی شهر کاشان نشان دهنده ی دوره های سوم و چهارم سیلک است.
    اگرچه از لحاظ فرهنگی دوره ی سوم سیلک ادامه ی دوره ی دوم در تپه ی شمالی است، اما پیشرفت های چشمگیری که در امور فنی نصیب صنعتگران ساکن آن شد، این دوره را از دوره های پیشین و پسین، یعنی دوره های دوم و چهارم به گونه ای برجسته جدا و متمایز می سازد.
    دوره ی سوم از هشت لایه ی استقرار تشکیل شده است. میانه ی این دوره که همزمان با دوران شکوفایی صنعت و فن در سراسر فلات مرکزی است، پیشرفت های شگرفی را در صنایعی همچون سفالگری و فلزکاری به نمایش می گذارد.
    از زمان لایه ی چهارم از دوره ی سوم، به علت افزایش تقاضا برای سفال و گسترش مبادلات تجاری که نیاز به وسایل حمل و نقل کالا را بیشتر می کرد، سفالگران سیلک برای تولید سفال انبوه دست به اختراع چرخ سفالگری زدند. این زمان در حدود 4500 پیش از میلاد بود. اما، بزرگ ترین رویداد در ایجاد تحولات صنعتی، تجاری، سیاسی و اجتماعی در عصر باستان را که راهگشای پیدایش تمدن های بزرگ و ظهور امپراتوری ها شد، کشف فلز و ذوب آن بود. این تحول عظیم صنعتی نخستین بار و به طور تقریبا همزمان در دو منطقه ی مرکزی آناتولی در تپه ی «چایونو» و در فلات مرکزی ایران در تپه ی «قبرستان» قزوین در حدود اواخر نیمه ی اول هزاره ی پنجم پیش از میلاد و یکی دو سده بعد در «تل ابلیس» در استان کرمان به وقوع پیوست.
    در «سیلک»، صنعتگران با ذوب مس و ریختن آن در قالب های باز، ابزارها و ادوات متعدد و گوناگون مانند تبر، چکش، کلنگ یک سر، کلنگ دو سر، تیغ خنجر، سوزن، سنجاق، اسکنه و قلم تولید کردند و آنها را جایگزین نوع مشابه سنگی یا استخوانی آن نمودند.

    sialk

    تپه سیلک - کاشان

    تپه قبرستان

    در حفریات تپه ی «قبرستان» در هشت کیلومتری شمال روستای «سگزآباد» در دشت قزوین، دو کارگاه ذوب مس همراه با چندین نوع قالب باز، چند نمونه بوته ی ذوب مس، کوره ی ذوب مس و مقدار زیادی سنگ اکسید مس به دست آمد.
    ساکنان تپه ی قبرستان در تمامی طول دوره ی دوم (همزمان با لایه های چهارم و پنجم از دوران سوم سیلک ) در خانه های یک، دو و یا سه اتاقی می زیستند. در میان خانه ها چند کارگاه سفالگری و فلزکاری نیز شناسایی شد. اما بزرگ ترین اثر معماری، ساختمان وسیعی است با دیوارهای ضخیم و یک حیاط مرکزی و 9 اتاق که به احتمال زیاد نشان دهنده ی نوعی حکومت و یا نظام اداری در میانه ی هزاره پنجم پیش از میلاد در فلات مرکزی ایران است.


    ghabrestan manghoosh


    سفال منقوش از دوره ی دوم تپه قبرستان



    محوطه های شناخته شده ی دیگر این فرهنگ عبارتند از :


    «تپه حصار» در سه کیلومتری شرق شهر دامغان
    «چشمه علی» در شهر ری
    «مرتضی گرد» در حدود پنج کیلومتری جنوب چشمه علی و در سمت راست جاده ی ری به عباس آباد در فاصله ی 9 کیلومتری از تهران
    «قره تپه» شهریار به فاصله ی حدود 20 کیلومتری جنوب غربی تهران
    فرهنگ های شمال غربی ایران
    یانیک تپه، گوی تپه و تپه های سولدوز


    مدارک مربوط به دوران های پیش از تاریخ استقرار در منطقه ی آذربایجان در شمال غربی ایران، به طور پراکنده از چند تپه ی باستانی به دست آمده است. اگرچه هیچ یک از این تپه ها در سطح وسیعی حفاری نشده است، اما آثار به دست آمده نشان می دهد که از اواخر دوران نوسنگی و اوایل دوران فلز، ساکنان آذربایجان به صورت جوامع روستایی زندگی می کردند و در مقایسه با جوامع همزمان ساکن در مناطق خوزستان و فارس، در مراحل ابتدایی تری بودند.
    «یانیک تپه» در 20 کیلومتری جنوب غربی شهر تبریز واقع شده است. قدیمی ترین لایه های استقرار در این تپه، آثار متعلق به حدود میانه ی هزاره چهارم پیش از میلاد را نشان می دهد.
    سفال های قدیمی، پوششی قرمز دارند که آنها را با نقش های ساده تزیین کرده اند که خود از ویژگی های سنتی سفالگری منطقه ی دریاچه ی ارومیه است.
    از همین دوره، ظروفی با تزیین نقش انسان به دست آمده است که برای عدسی چشم از سنگ اُبسیدین شفاف استفاده کرده اند. به احتمال بسیار زیاد، این نوع سنگ از معادن واقع در کوه های سهند استخراج شده است که به فاصله ی کمی در شرق این محوطه ی باستانی واقع شده و نوع آن با نوع به دست آمده از «یانیک تپه» بسیار شبیه است.
    شواهد بیشتری نیز درباره ی عصر فلز از «گوی تپه» به دست آمده که در 5 کیلومتری جنوب شرقی ارومیه واقع شده است.
    در «گوی تپه» از لایه ی M بقایای دیوارهای خشتی بر روی پی سنگی مشخص شد. همچنین، قطعاتی از ابزارهای مسی همراه با ادواتی از سنگ ابسیدین به دست آمده است. با این تیغه های سنگی مقداری تراشه و خرده سنگ نیز به دست آمده که حکایت از وجود کارگاه در محل دارد.
    بیشتر سفال های لایه ی M پوششی نخودی دارند که با نقوش هندسی به رنگ های سیاه و قهوه ای تزیین شده اند. این سفال ها بیشتر به سفال های همزمان خود در آسیای صغیر شباهت دارند تا به سفال های میان دورودی (بین النهرینی).
    در دره ی «سولدوز» در چند کیلومتری جنوب دریاچه ی ارومیه، در چندین تپه مانند «حسنلو»، «حاجی فیروز»، «دالما»، «پیزدالی» آثار متعلق به دوران های گوناگون پیش از تاریخ به دست آمده است.
    آثار تپه ی «حاجی فیروز» نشان دهنده ی استقرار انسان در مرحله ی نوسنگی در این منطقه است که دارای سفالی ساده و ابتدایی بودند و با تولید از راه کشاورزی، بخشی از نیازهای غذایی خود را تامین می کردند. «دالما تپه» در طول هزاره پنجم پیش از میلاد و تپه ی «پیزدلی» در طول بخشی از هزاره ی چهارم پیش از میلاد، آباد و مسکونی بوده اند. اندازه ی تپه ی «پیزدلی» و آثار به دست آمده از آن، حکایت از نوعی زندگی ساده ی روستایی در این منطقه دارد.
    اشیای به دست آمده از این تپه را بیشتر تیغه های سنگ چخماق و ابسیدین و نیز، ابزارهای استخوانی تشکیل می دادند. همچنین استخوان های بدست آمده بیشتر به جانوران شکار شده مانند گوزن تعلق داشتند.


    منطقه غرب مرکزی
    تپه های گودین و سه گابی


    بقایای باستانی منطقه ی کوهستانی غرب مرکزی، در سلسله ی حفریاتی در تپه های «گودین» و «سه گابی» شناسایی شده است که این آثار را به دوازده دوره تقسیم کرده اند :
    از قدیمی ترین آنها، یعنی دوره های دوازدهم (دوره ی شاهین آباد) و یازدهم (دوره ی کوچه) به ترتیب در هزاره های ششم و پنجم، تا کنون هیچ چیزی منتشر نشده است.
    دوره ی دهم (4600 تا 4100 پ.م.) معرف سفال «دالما» در دره ی «سولدوز» است.
    دوره ی نهم (4100 تا 3850 پ.م.) که نخستین بار در تپه ی «سه گابی» شناسایی شده، به دوره ی سه گابی نامگذاری شده است. سفال این دوره، از یک سو به سفال دالما و از سوی دیگر به سفال سیلک 3، لایه های چهارم و پنجم شباهت دارد.
    از دوره ی هشتم (3850 تا 3700 پ.م.) به نام «طاهر آباد» هیچ اطلاعی انتشار نیافته و تنها گفته شده است که معرف فرهنگ کاملا جدیدی می باشد که برای نخستین بار در دره ی «کنگاور» مشاهده گردیده است.
    دوره ی هفتم (3700 تا 3500 پ.م.) یا دوره ی «حسین آباد»، دارای سفالی است با ماده ی چسباننده ی کاه، با پوششی به رنگ ارغوانی گوجه برقانی با تزیین افزوده که به دور لبه ی ظرف حلقه زده است.
    دوره ی ششم (3500 تا 3200 پ.م.) یا دوره ی «چشمه نوش»، از نوع فرهنگ های سفال نخودی با نقش قهوه ای تیره است. ارتباط نزدیک و خویشاوندی میان گودین ششم با دوره ی چهارم در تپه قبرستان در دشت قزوین (همزمان با سیلک سوم لایه های 6 و 7) انکارناپذیر است.
    دوره ی پنجم (3200 تا 3000 پ.م.) که در واقع تداوم دوره ی ششم است، دوره ای می باشد که در طول آن بخش مهمی از قلعه ی بالای تپه در اختیار تجار ایلامی مقدم قرار داشته است.
    دوره ی چهارم (2950 تا 2450 پ.م.) یا دوره ی «یانیک» همان گونه که از نامش پیدا است، پس از سرازیر شدن مردم فرهنگ یانیک به قسمت های جنوبی تر ایران به اشغال آنان درآمده است.
    دوره ی سوم (2400 تا 1300 پ.م.) یا دوره ی «گودین»، وسیع ترین و پرجمعیت ترین دوره ها بوده است. این دوره که با دوره ی سوم «گیان» همزمان بود، سفالی به رنگ نخودی دارد که اغلب با خطوط پهن موازی و گاهی با نقوش جانوران تزیین شده است. تعدادی از خمره های بزرگ که از منطقه قبرستان به دست آمده است برای تدفین اطفال به کار رفته بود.
    دوره ی دوم به مادها و دوره اول از آن قرون اخیر اسلامی است.

    سرزمین انشان


    آثار قدیمی ترین استقرار شناخته شده در دره ی «رود کر» که به دوره ی «موشکی» معروف شده است (حدود 5000 پ.م.) در شش تپه، از جمله موشکی شناسایی شده است.
    سفال این دوره از نوع سفال با نقش سیاه بر زمینه ی قرمز داغدار با ماده ی چسباننده کاه بوده است. از ویژگی های سفال موشکی سطح هاشور متقاطع است و ظروف آن اغلب زاویه ای در بدنه دارند.
    دوره ی دوم که از تل «جاری» شناسایی شده و به دوره ی جاری شهرت یافته است، سفالی با نقش قهوه ای یا سیاه بر روی زمینه ای نخودی رنگ دارد و گل آن مخلوط با ماده ی چسباننده کاه است.
    بقایای فرهنگی دوره ی جاری در 46 تپه ی دیگر مشاهده شده است که بیشتر آنها در منطقه ی غرب رود کر واقع شده اند. در اواخر دوره ی جاری، وقفه ی کوچک در استمرار سنت سفال منقوش پدیدار گشت و نوعی سفال ساده با ماده ی چسباننده ی کاه و بدنه ی ضخیم، که به سفال باکون BI معروف است، جای آن را گرفت. این سفال در 95 تپه گزارش شده است و برای آن تاریخی برابر 4500 پ.م. دانسته اند.
    سفال ساده ی باکون BI در حدود آغاز هزاره ی چهارم یا اواخر هزاره ی پنجم پیش از میلاد با سفال منقوش دیگری جایگزین شد که به سفال منقوش باکون شهرت دارد. این سفال در بخش سفلای دره ی رود کر در 139 تپه شناسایی شده است. سفال منقوش باکون در میانه ی نیمه ی دوم هزاره ی چهارم پیش از میلاد، جای خود را به نوع سفال ساده ی قرمز یا خاکستری داد که ما قبلا در شوش و میان دو رود با آن آشنا شده ایم.
    این سفال در منطقه ی فارس به سفال «لاپویی» یا «باکون AV» معروف است و آن، سفالی است قرمز داغدار با پوشش قرمز و ماده ی چسباننده ی پودر شن یا ماسه به نسبت درشت که به اشکال ساده ای همچون کاسه با لبه ی متمایل به خارج، ساغرهای زنگوله ای شکل و کوزه های کروی بدون گردن یا با گردن بسیار کوتاه ظاهر گشت.
    در این دوره از تعداد مناطق مسکونی به نحو چشمگیری کاسته شد و شماره ی محوطه ها با آثار دوره ی «لاپویی» از 139 به 95 تقلیل یافت.
    کاهش واقعی مناطق مسکونی در دوره ی بعد، یعنی دوره «بانش» روی داد تا جایی که تعداد مجموعه های باستانی به 25 رسید. اما در عوض جمعیت «ملیان» رو به زوال نهاد و وسعت آن به حدود 50 هکتار رسید و بدین ترتیب نخستین شهر در رود کر تاسیس شد.
    تل ملیان در بخش بیضا، در 46 کیلومتری شمال شیراز و 46 کیلومتری غرب تخت جمشید قرار دارد که بقایای همان شهر باستانی انشان است.
    قدمت دوره ی بانش به حدود سال 3000 پیش از میلاد می رسد. پس از دوره ی «بانش» افزایش چشمگیری را در تعداد آبادی های منطقه (با 77 روستا) در دوره ی «کفتری»(2000 پ.م.) مشاهده می کنیم. در دوره ی بعدی «شوگا - تیموران» شماره ی محوطه های مسکونی دوباره کاهش یافت و تعداد آنها به 17 رسید. سرانجام، زمان هخامنشیان فرا رسید و دره ی فارس ضمیمه ی خاک شاهنشاهی هخامنشی شد.

    تل باکون

    تل باکون از دو تپه ی A,B در فاصله ی 2.5 کیلومتری جنوب تخت جمشید در جلگه ی مرودشت تشکیل شده است. فاصله ی تپه ی A آثار جدیدتری را ارایه کرده است و گزارش نهایی حفریات تپه B هنوز منتشر نشده است.
    تپه ی A از چهار لایه ی استقرار تشکیل شده است که لایه ی نخست قدیمی ترین آنهاست. آثار معماری از لایه های چهارگانه را خانه هایی تشکیل می دهد که بیشتر از چینه ساخته شده است اما در ساختن آنها گاهی هم از خشت استفاده شده است. اتاق ها چهارگوشه و زاویه ها نامنظم اند. در میان بقایای معماری تعدادی کوره، اجاق و تنور برای پخت نان نیز شناسایی شده است.

    bakoon 01

    سفال باکون

    در بین آثار سنگی بدست آمده از تل باکون تعدادی ابزارآلات سنگی مانند دستاس و هاون و تیغه ی داس و چکش سنگی مربوط به زندگی کشاورزی اولیه مشاهده می شود. اشیای کوچک تری همچون سردوک نیز فراوان بود که حکایت از ریسندگی و بافندگی دارد.
    کف ظروف سفالی بیشتر مخروطی است که با مهارت تمام و همراه با نقش هایی تزیین شده است. رایج ترین این نقش ها را نقوش تزیینی تجریدی تشکیل می دهند که از طبیعت الهام گرفته شده اند و به صورت تکراری، روی ظروف را می پوشانند. نقش مایه های عمده عبارتند از : انسان، پرندگان، هیولا، جانوران خزنده مانند مار، مارمولک، لاک پشت، و نیز حیواناتی همچون میش، بز کوهی، گراز، گوزن، و جانوران وحشی شاخدار و همچنین ماهی که به همراه نقوش هندسی تزیین سطح ظروف این دوره را پوشانده اند.
    از نظر سبک تزیین سفال، میان «تل باکون» و «شوش A» در خوزستان، ارتباط تنگاتنگی به چشم می خورد.

    تل گپ

    تل گپ در جلگه ی مرودشت در 12 کیلومتری جنوب شرقی باکون واقع شده است. آثار این تپه معرف در دوره ی استقرار بوده و از 18 لایه ی باستانی تشکیل شده است. لایه های 18 تا 13 متعلق به دوره ی قدیمی تر، یعنی دوره ی گپ 1 بوده و لایه های 12 تا 1 (لایه ی 1 سطح تپه است) به دوره ی جدیدتر گپ 2 تعلق دارد.
    دیوار خانه ها در تل گپ از چینه ساخته شده و کف اتاق ها را گاهی با قطعات سفال فرش کرده اند. ساکنان تل گپ مردمانی بودند که به کار کشاورزی نیز می پرداختند. زیرا در حدود 70 در 100 استخوان جانوران به دست آمده به جانورانی مانند غزال، گراز، و آهو تعلق دارد.
    سفال گپ 2 از نظر شکل و تزیین به سفال باکون A شباهت زیادی دارد.
    بر اساس آزمایش های کربن 14 تاریخ دوره ی گپ 1 به نیمه ی اول هزاره ی چهارم و دوره ی گپ 2 به نیمه ی دوم هزار چهارم پیش از میلاد می رسد.


    تل ابلیس

    تل ابلیس در جنوب شرقی بردسیر، در نزدیکی روستای فخرآباد واقع شده است. آثار سکونت انسان در این محوطه، از شش دوره به دست آمده است که دوره ی صفر، کهن ترین و دوره ی پنجم، جدیدترین آنهاست.
    اهمیت تل ابلیس در صنعت فلزکاری است. صنعتگران این محوطه ی باستانی در دوره ی نخست (حدود 4100 پ.م.) توانستند مس را از سنگ آن جدا کند و با روش قالب گیری، فلز ذوب شده را به ابزارها و ادوات مورد نظر مبدل سازند.
    مطالعه ی سفال به دست آمده از تل ابلیس نشان می دهد که این محل از تل باکون تا میان دو رود در غرب، و از تپه ی یحیی تا دره ی سند و دریای عمان در شرق و جنوب، و سیلک کاشان در شمال، ارتباط فرهنگی نزدیکی داشته است.
    قدمت آثار به دست آمده از تل ابلیس نشان می دهد که نخستین ساکنان این محل در میانه ی هزاره ی پنجم (4500 پ.م.) به منطقه وارد شده و در هزاره ی نخست (1000 پ.م.) آن جا را ترک کرده اند.

    تپه یحیی


    تپه یحیی در 225 کیلومتری جنوب کرمان در دره ی صوغان واقع شده است. ارتفاع آن از سطح زمین های اطراف 18 متر و میانگین قطر آن 193 متر است. تپه یحیی بقایای شش دوره ی استقرار را در بر می گیرد که قدیمی ترین آنها به اواخر دوره ی نوسنگی و جدیدترین آنها به دوره ی ساسانیان تعلق دارد.
    قدیمی ترین ساکنان تپه یحیی، دیوار خانه های خود را که از اتاق های کوچک تشکیل می شد، از خشت های دست ساز بنا کرده بودند. آنان علاوه بر ابزارها و ادوات سنگی و استخوانی، از ظروف سفالی بسیار خشنی نیز استفاده می کردند که به شکل ساغرهای کوچک و نیز خمره های بزرگ برای ذخیره ی مواد بودند. رنگ سفال این دوره قرمز است. به احتمال، تدفین در کف اتاق های مسکونی انجام می گرفت.
    دوره ی پسین که در افق عصر مفرغ قرار دارد دوره یحیی خوانده شده است. سفال ها در این دوره ظریف تر و بیشتر منقوش اند. رنگ سفال قرمز و نقوش را اشکال هندسی به رنگ سیاه تشکیل می دهند.
    همزمان با دوره ی چهارم (3500 پ.م.) «خط» در تپه یحیی پدیدار شد. در معماری این دوره، بناها بزرگ تر و وسیع تر ساخته شده است. داخل یک از اتاق ها 6 لوح گلی و 24 مهر گلی و تعدادی نیز مهر استوانه ای با نوشته هایی به خط ایلامی مربوط به رسیدهای اقتصادی به دست آمد. از میان آثار باقیمانده از دوره ی چهارم تعدادی ابزار و وسایل مفرغی به دست آمد که به اشیای مشابه از «موهنجودارو» و دره ی سند در شرق، «ماری» در شمال و میان دو رود در غرب شباهت زیادی دارند.
    دوره ی چهارم تا حدود سال 2200 پ.م. ادامه یافت. اما ناگهان متوقف و در عصر آهن (حدود 1000 پ.م.) با دیگر اقوام تازه ای به این نقطه وارد و در آنجا ساکن شدند. از ویژگی های عصر آهن در تپه یحیی، شباهت میان بناها و سفال های این محل با بناها و سفال های عصر آهن در شمال غربی ایران است.
    پس از عصر آهن، این تپه بار دیگر در زمان هخامنشیان آباد شد و تا زمان اشکانیان و ساسانیان به حیات خود ادامه داد اما پس از آن به کلی متروک شد.

    شهداد

    محوطه ی باستانی شهداد در حاشیه ی غربی دشت لوت قرار دارد و فاصله ی آن تا شهداد کنونی در حدود چهار کیلومتر است.
    بقایای باستانی در این محوطه، به جای آنکه به صورت لایه هایی بر روی هم قرار گرفته باشند، در منطقه ای به وسعت تقریبی 60 کیلومتر مربع گسترده شده است.
    کهن ترین بقایای فرهنگی در این منطقه به هزاره ی پنجم پیش از میلاد تعلق دارد. آثار هنری به دست آمده از شهداد به ویژه پیکره ها با آثار مشابه از دوران سلسله های قدیم، به خصوص دوران دوم در جنوب میان دو رود شباهت چشمگیری دارند. در نتیجه ارتباط تنگاتنگی میان شهداد و همسایگان غربی آن تا میان دو رود را به اثبات می رساند. به ویژه آنکه می دانیم به احتمال فراوان این بخش از استان کرمان مرکز همان ایالت «اَرَتَ»ی باستانی بوده است.

    شهر سوخته

    شهر سوخته در 57 کیلومتری جاده ی زابل به زاهدان یکی از بزرگ ترین محوطه های باستانی ایران در عصر مفرغ در بخش شرقی ایران است. این تپه در حدود 18 متر از سطح زمین های اطراف ارتفاع دارد و وسعت تقریبی آن 150 هکتار است. شهر سوخته از چهار بخش عمده تشکیل شده است :
    منطقه وسیع مرکزی به وسعت 20 هکتار
    منطقه مسکونی در بخش شرقی تپه به وسعت 16 هکتار
    منطقه صنعتی در بخش شمال غربی و قبرستان در بخش جنوب غربی تپه با وسعتی برابر 25 هکتار
    بقایای باستانی شهر سوخته به زمانی میان سال های 2300 تا 1800 پیش از میلاد تعلق دارد و از چهار دوره ی استقرار تشکیل شده است.



    shahr sookhteh

    شهر سوخته

    دیوارها در معماری دوره نخست (قدیمی ترین دوره ی استقرار) خشتی است. ساختمان های دوره س دوم و سوم شباهت به بناهای دوره ی نخست دارند. اما از آنها وسیع تر می باشند. از دوره ی چهارم شهر سوخته بقایای یک ساختمان یا کاخ بزرگ به وسعت 650 متر مربع به دست آمد که به احتمال در سال 1800 پیش از میلاد سوخته و ویران شده است.
    قبرستان شهر سوخته، که به طور تصادفی در سال 1972 میلادی توسط باستان شناسان شناسایی شد، در بخش جنوب غربی تپه واقع شده است، برای این گورستان، حدود 20.000 قبر تخمین زده اند.
    سفال شهر سوخته از نوع نخودی است که در تمام دوره های چهارگانه ی استقرار متداول بوده است. سفال خاکستری، که نوع خاکستری با نقش قرمز آن تنها در دوره ی نخست، و سفال خاکستری با نقش سیاه از دوره ی دوم رایج شده، و تا پایان دوره ی سوم متداول بوده است. سفال با تزیین چند رنگی در دوره های نخست و دوم رایج بوده است.
    معروف ترین سفال شهر سوخته، نوع ترکمنی یا نوع کویته است که بیش از 40 در100 از سفال ها را تشکیل می دهد و شباهت بسیار نزدیکی به سفال به دست آمده از افغانستان و ترکمنستان دارد. شکل های رایج ظروف سفالی را لیوان های ساده وکاسه های ساده و قمقمه تشکیل می دهند.
    اشیای فراوان به دست آمده از شهر سوخته را، بیشتر مهرهای سنگی و پیکره های کوچک گلی به شکل حیوانات گوناگون، و ابزارهای ساخته شده از چوب و فلز تشکیل می دهند. اشیای زینتی از سنگ لاجورد و فیروزه و عقیق نیز، به مقدار فراوان از شهر سوخته بدست آمده است. از مهمترین کشفیات در این محل، یک لوح گلی به خط «ایلامی مقدم» است.
    __________________

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/