استاد فریدون مشیری در سی ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمد. جد پدری او به دلیل ماموریت اداری به همدان منتقل شده بود، و پدرش ابراهیم مشیری افشار در سال ۱۲۷۵ شمسی در همدان متولد شد، و در ایام جوانی به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گردید. فریدون مشیری سالهای اول و دوم تحصیلات ابتدایی را در تهران انجام داد و سپس به علت ماموریت اداری پدرش به مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت و سه سال اول دبیرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبیرستان ادیب رفت. به گفته خودش: «در سال ۱۳۲۰ که ایران دچار آشفتگیهایی بود و نیروهای متفقین از شمال و جنوب به کشور حمله کرده و در ایران بودند ما دوباره به تهران آمدیم و من به ادامه تحصیل مشغول شدم. دبیرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اینکه در همه دوران کودکی ... از استخدام در ادارات و زندگی کارمندی پرهیز داشتم ولی ... در سن ۱۸ سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شدم و این کار ۳۳ سال ادامه یافت.»
مشیری توجه خاصی به موسیقی ایرانی داشت و در پی همین دلبستگی طی سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ عضویت شورای موسیقی و شعر رادیو را پذیرفت، و در کنار هوشنگ ابتهاج، سیمین بهبهانی و عماد خراسانی سهمی بسزا در پیوند دادن شعر با موسیقی، و غنی ساختن برنامه گلهای تازه در رادیو ایران در آن سالها داشت. علاقه به موسیقی در مشیری به گونهای بوده است که هر بار سازی نواخته می شده مایه آن را میگفته، مایهشناسیاش را میدانسته، بلکه میگفته از چه ردیفی است و چه گوشهای، و بارها شنیده شده که تشخیص او در مورد برجستهترین قطعات موسیقی ایران کاملا درست و همراه با دقت تخصصی ویژهای بوده است.
فریدون مشیری در سال ۱۳۷۷ به آلمان و آمریکا سفر کرد و مراسم شعرخوانی او در شهرهای کلن، لیمبورگ و فرانکفورت و همچنین در ۲۴ ایالت آمریکا از جمله در دانشگاههای برکلی و نیوجرسی به طور بی سابقه ای مورد توجه دوستداران ادبیات ایران قرار گرفت. در سال ۱۳۷۸ طی سفری به سوئد در مراسم شعر خوانی در چندین شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتبرگ شرکت کرد.
او در سال ۱۳۳۳ با خانم اقبال اخوان ازدواج کرد و اکنون دو فرزند به نامهای بابک و بهار از او به یادگار ماندهاست. مشیری سالها از بیماری رنج میبرد و در بامداد روز جمعه ۳ آبان ماه ۱۳۷۹ خورشیدی در سن ۷۴ سالگی در تهران درگذشت.
عبدالحسین زرینکوب در بارهٔ شعر مشیری مینویسد: «در طی سالها شاعری، فریدون از میان هزاران فراز و نشیب روز، از میان هزاران شور و هیجان و رنج و درد هرروزینه آنچه را به روز تعلق دارد، به دست روزگاران میسپارد و به قلمرو افسانههای قرون روانه میکند. چهل سالی – بیش و کم – هست که او با همین زبان بیپیرایهٔ خویش، واژه واژه با همزبانان خویش همدلی دارد ... زبانی خوشآهنگ، گرم و دلنواز. خالی از پیچ و خمهای بیان ادیبانهٔ شاعران دانشگاهپرورد و در همان حال خالی از تاثیر ترجمههای شتابآمیز شعرهای آزمایشی نوراهان غرب .
با چنین زبان ساده، روشن و درخشانی است که فریدون واژه واژه با ما حرف میزند. حرفهایی را میزند که مال خود اوست. نه ابهامگرایی رندانه آن را تا حد «هذیان» نامفهوم میکند نه شعار خالی از شعور آن را وسیله مریدپروری و خودنمایی میسازد. شعر و زبان در سخن او شاعری را تصویر میکند که هیچ میل ندارد خود را غیر از آنچه هست، بیش از آنچه هست و فراتر از آنچه هست نشان دهد، شاعری که دوست ندارد خود را در پناه مکتب خاص، جبهه خاص، و دیدگاه خاص از بیشترینهٔ اهل عصر جدا سازد . بی روی و ریا عشق را میستاید، انسان را میستاید و ایران را که جان او به فرهنگ آن بسته است دوست دارد .
در دنیایی که حریفانش غزل را فریاد میزنند، عشق را فاجعه میسازند و زیبایی را بیسیرت میکنند او همچنان نجابت احساس و صدق و صفای شاعرانهاش را که شایسته و نشانهٔ هنرمند واقعی است حفظ میکند. بی آنکه به جاذبه آلایشهای عصر تسلیم شود، بی آنکه از تعارفهای مبتذل و ناشی از ناشناخت سخنناشناسان در باره خود دچار پندار شود، بی آن که حنجرهٔ طلایی شاعری را که در درونش نغمه میخواند با نعرههای عربدهآمیز مستانه مجروح سازد، مثل همان سالهای جوانی سادگی خود را پاس میدارد، عشق خود را زمزمه میکند و از دیار دوستی، از دیار آشتی پیام انسانیت را در گوش ما میخواند:
شرمنده از خود نیستم گر چون مسیحا
آنجا كه فریاد از جگر باید كشیدن
من با صبوری بر جگر دندان فشردم
اما اگر پیكار با نابخردان را
شمشیر باید میگرفتم
بر من مگیری، من به راه مهر رفتم
در چشم من شمشیر در مشت
یعنی كسی را میتوان كشت
آثار زنده یاد استاد مشیری :
تشنه طوفان
گناه دریا
نایافته
ابر
ابر و کوچه
بهار را باور کن
پرواز با خورشید
از خاموشی
مروارید مهر
آه باران
سه دفتر
از دیار آشتی
با پنج سخنسرا
لحظهها و احساس
آواز آن پرنده غمگین
تا صبح تابناک اهورایی
شعر بی نظیر آه باران :
ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید
این گیسو پریشانکرده بیدِ وحشیِ باران
یا نه! دریاییست گویی، واژگونه بر فراز شهر
شهر سوگواران
هر زمانی که فرو میبارد از حد بیش
ریشه در من میدواند پرسشی پیگیر با تشویش
رنگ این شبهای وحشت را
تواند شُست آیا از دل یاران؟
چشمها و چشمهها خشکند
روشنیها محو در تاریکیِ دلتنگ
هم چنان که نامها در ننگ
هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد
آهْ باران! ای امید جان بیداران
بر پلیدیها که ما عمریست در گرداب آن غرقیم
آیا چیره خواهی شد؟
به اعتقاد بسیاری از اهل نظر فریدون مشیری شاعری از دیار مهربانی و شعرش ، همواره پر از لحظه های عشق و عاطفه های مردمی بود . او شاعری است که با سادگی و صمیمیت و قلب مهربان و اشعار لطیفش، شاعر ، مهربانی، طبیعت و انسانیت نام گرفته است . لطافت کلام او و صداقت او درشعر باعث شد که در دهه 30 در شمارمهمترین شاعران معاصر قراربگیرد.آثار اولیه مشیری بصورت شعر موزو ن و مقفی بود که سرودن آن را هیچگاه ترک نکرد . مشیری شاعری است صمیمی و صادق که شعرش آینه تمام نمای احوال و صفات اوست . ادیبی که در همه حال حرمت زبان و اهل زبان را حفظ می کند.اندیشه هایش انسان دوستانه است و برای احساسات و عواطف عاشقانه از لطیف ترین و زیبا ترین واژه ها و تعبیرها سود می جوید. مشیری از همان دوران نوجوانی و جوانی به حوزه شعر عشق می ورزید و زبان عاشقانه سرایی را پیوسته بر جسته و بر جسته تر می کرد .او پیوسته پاسدار مهربانی بود :
هر جا که رسیده ام سخن از مهر گفته ام
آوخ ، پـاسخی بــه سزا کــــم شنفته ام !!
در حیات شعریش پیوسته انسان و عشق را ستوده و به ویژه در سالهای اخیر این سروده ها پیوسته با رنگ و بوی وطن دوستی و انسان گرایی بومی نیز همراه بود .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)