روی صندلی های پارک کوچک جلوی تالار وحدت می نشینیم و آقای دوربینی از خودش بمی گوید:«از بچگی دوست داشتم آدم مهمی بشوم، دیپلم ردی هستم . آدم که هندوانه میخرد به ظاهرش نگاه میکند و بعد انتخاب میکند. من هم نه ظاهر زیبایی دارم و نه مدرک تحصیلی پس آدم مهمی نشدم . اما دوست دارم که من هم دیده شوم ولی الان دیگر تا می آیم اخبار تلویزیون را نگاه کنم سریع پدرم کانال را عوض می کند. برای دیدن فیلم مراسم هایی که در آنها شرکت کرده ام تا ساعت 12 شب بیدار می مانم تا در حالت های مختلف خودم را تماشا کنم. تازه وقتی من صبح خیلی زود از خانه بیرون می زنم اهل منزل می فهمند که کسی فوت کرده و من برای تشییع جنازه می روم. » با اینکه حسین 50 سال سن دارد اما هنوز چهره اش یادگاری از دوره کودکی با خود به همراه دارد.
تا صبح خوابم نبرد!
آن طور که خود حسین به یاد دارد،همه چیز از مراسم عزاداری روز تاسوعا سال 54 در مسجد ارگ شروع شد. آن روزها حسین جوانی 17 ساله بود که برای عزاداری بداخل مسجد رفت دیدن چند دوربین فیلمبرداری او را بسوی خود میکشد. وقتی فیلم مراسم از تلویزیون پخش شد حسین از دیدن تصویر خود ذوق زده و خوشحال شد. « آن موقع اینقدر مراسم نبود و مراسم تشیع جنازه یا بزرگداشت نبود.اما الان آنقدر که من را در تلویزیون نشان میدهند وزیرها را نشان نمیدهند.» یادم نمیآید تا به حال تشیع جنازه کسی را از قلم انداخته باشم . اما وقتی جمعیتی را در تلویزیون نشان میدهند و من در بین آنها نیستم خیلی حرص می خورم تا صبح خوابم نمی برد.
...
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)