در پاسخ بايد گفت حق اين است كه هيچ‌يك از ادلّه ارائه شده نمى‌تواند مراجعه به اهل‌كتاب را در هيچ موردى (چه تفسير و چه تاريخ

انبياى پيشين) ثابت كند، زيرا مخاطب آيات مورد استناد، گرچه در ظاهر شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان هستند;

ولى مقصود اصلى، كافران و منافقانى هستند كه در رسالت پيامبر شك دارند. دليل اين امر، صدر و ذيل آيه 94 يونس/10 است:



مقصود از اين دو جمله كه بحث شك در رسالت در آن مطرح شده، به‌طور يقين شخص پيامبر و مسلمانان معتقد نيست،

بلكه مقصود كافران و منافقان‌اند كه خداوند براى برطرف شدن اين شك، آنان را به اهل‌كتاب كه نبوّت پيامبر خاتم در كتب آنان موجود

بود ارجاع داده است، چنان كه مخاطب در آيات



«فَسـَلوا اَهلَ الذِّكرِ اِن كُنتُم لاتَعلَمون * بِالبَيِّنـتِ...»


(نحل/16، 43‌ـ‌44)

نيز ارشاد به اصل عقلايى رجوع به‌كارشناسان و اهل خبره است و بر جواز رجوع به فرد يا گروهى خاص دلالت ندارد.[38]

بر فرض دلالت داشتن اين آيات، در مقابل آنها آياتى هست كه اهل كتاب، به ويژه عالمان آنان را اهل تزوير، مكر و تحريف كتابهاى

آسمانى معرّفى كرده است[39]:

«يَسمَعونَ كَلـمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفونَهُ مِن بَعدِ ما عَقَلوهُ...»

(بقره/2،‌75)

در آيه‌اى ديگر آنان را كسانى دانسته كه مطالبى را از جانب خود نوشته و براى دستيابى به متاع دنيا آن را ميان مردم منتشر مى‌كنند:

«فَوَيلٌ لِلَّذينَ يَكتُبونَ الكِتـبَ بِاَيديهِم ثُمَّ يَقولونَ هـذا مِن عِندِ اللّهِ لِيَشتَروا بِهِ ثَمَنـًا قَلِيلاً»

(بقره/2،79)


بر همين اساس، قرآن در آياتى ديگر به صراحت مسلمانان را از مراجعه و پرسش از آنان درباره تاريخ گذشتگان منع كرده است:

«قُل‌رَبّى اَعلَمُ بِعِدَّتِهِم ما يَعلَمُهُم اِلاّ قَليلٌ فَلا تُمارِ فيهِم اِلاّ مِراءً ظـهِرًا ولا تَستَفتِ فيهِم مِنهُم اَحَدا»

(كهف/18،‌22)

امّا حديث

«حدثوا عن بني‌إسرائيل و‌لا‌حرج»

نيز بر مدّعا دلالتى نداشته و كنايه از اين است كه شما در بيان زشتيها و فضاحتهاى اهل‌كتاب در وسعت هستيد و هرچه درباره آنان

بگوييد خلاف واقع نخواهد بود، زيرا رسوايى و پليدى اين قوم گسترده‌تر از آن است كه در مورد آنان احتمال داده مى‌شود.

مؤيّد اين مسئله روايت ديگرى است كه پيامبر فرمود:

«تحدثوا عن بني‌اسرائيل و لا حرج فإنكم لاتحدثون بشىء الاّ و قد كان فيهم أعجب‌= درباره بنى‌اسرائيل سخن بگوييد و ايرادى ندارد،

زيرا شما هيچ مطلبى درباره آنان نقل نمى‌كنيد جز اينكه شگفت‌انگيزتر از آن ميان آنان وجود دارد»[40]،


افزون بر اين، روايات متعدّدى در منع از مراجعه به اهل‌كتاب از پيامبر و صحابه وارد شده است; از‌جمله در روايتى نقل شده كه پيامبر پس

از مشاهده نسخه‌اى از تورات در دست عمر، به‌شدّت خشمناك شد و مسلمانان را از پرسش از اهل‌كتاب منع كرد.

سپس فرمود: اگر موسى(عليه السلام)نيز اكنون زنده بود براى او پيروى جز از دين من جايز‌نبود.[41]

در روايتى ديگر،

حضرت در برابر قرائت مطالبى از اهل‌كتاب به‌وسيله عمر فرمود: من برانگيخته شدم، درحالى‌كه آغازكننده و پايان‌دهنده بودم.

به من كلمات مفيد و بى‌شمار داده شده است. مبادا سخنان اهل‌كتاب شما را سرگرم سازد.[42]

از ابن‌عبّاس نيز روايت شده كه :

سلمانان را از پرسش از اهل‌كتاب منع كرده و مى‌گفت: چگونه به اهل‌كتاب مراجعه مى‌كنيد، درحالى‌كه كتاب فرود آمده بر رسول‌خدا

تازه‌ترين اخبار را دارد؟

افزون بر اين، قرآن اهل‌كتاب را اهل‌تزوير و تحريف آيات الهى معرّفى كرده است.[43]

از ابن‌مسعود نيز روايت شده:

درباره هيچ‌چيز، از اهل‌كتاب نپرسيد، زيرا آنان هرگز شما‌را هدايت نخواهند كرد و اگر ناچار به اين كار هستيد، در آن خوب بنگريد و آنچه را

موافق كتاب‌خداست پذيرفته، مخالف با كتاب خدا را دور‌افكنيد.[44]

برخى از جمله ابن‌حجر روايات مانعه را مختص صدر اسلام دانسته كه در آن زمان، به‌جهت نو پا بودن حكومت اسلامى و براى جلوگيرى از

وقوع فتنه، از سوى پيامبر و صحابه صادر شده است; امّا زمانى كه احتمال فتنه از‌بين‌رفت، به مسلمانان اجازه داده شد كه به اهل‌كتاب

مراجعه كنند.[45]

در پاسخ بايد گفت همان علّتى كه به سبب آن، مسلمانان صدر اسلام از مراجعه به اهل‌كتاب منع شدند، در عصرهاى متأخّر نيز ممكن

است وجود داشته باشد. در پاسخ به دليل سوم كه عمل صحابه از جمله ابن‌عبّاس بود، بايد گفت عالمان از صحابه از مراجعه به اهل

‌كتاب خوددارى مى‌كردند، زيرا آنان با وجود شخص پيامبر كه منبع علوم اوّل و آخر بود و اميرمؤمنان كه دروازه علم حضرت به شمار

مى‌رفت، نيازى به مراجعه به اهل‌كتاب و ابى‌بن‌كعب و امثال او نداشتند[46]

و اينكه به ابن‌عبّاس نسبت داده‌اند كه به اهل‌كتاب مراجعه مى‌كرده يا در منابع تفسيرى، اسرائيليات فراوانى از او نقل شده، اتّهام و

جعليّاتى است كه با اهداف سياسى از جمله مخدوش كردن خاندان نبوّت به واسطه انتساب ابن‌عبّاس به آن خاندان و تقرّب به دستگاه

خلافت عبّاسى به وسيله نقل حديث از بزرگ خاندان اين سلسله و نيز سوء استفاده ديگر جاعلان حديث از اعتبار و شخصيّت ابن‌عبّاس

به او نسبت داده شده‌است.[47]

نهايت چيزى كه مى‌توان درباره ابن‌عبّاس پذيرفت، مراجعه محدود وى به اهل‌كتاب براى شناخت برخى از لغات عبرانى است[48];

امّا مراجعه ديگر صحابه همچون عبداللّه‌بن‌عمرو‌بن‌عاص ، عبداللّه‌بن‌عمر و ابوهريره و امثال آنان كه بضاعت و سابقه علمى نداشتند،

قابل انكار نيست، بلكه اين افراد افزون بر مراجعه، خود از عوامل نفوذ و گسترش اسرائيليات در فرهنگ اسلامى بودند[49];

امّا با وجود نهى پيامبر و ديگر صحابه بلند مرتبه حضرت، عمل اين عدّه نمى‌تواند مجوّزى براى رجوع به اهل‌كتاب باشد.






پی نوشت :

[38]. الميزان، ج‌12، ص‌259.

[39]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌92.

[40]. مسند احمد، ج‌3، ص‌386.

[41]. همان، ج‌4، ص‌376‌ـ‌377; سنن الدارمى، ج‌1، ص‌115.

[42]. المصنف، ج‌6، ص112‌ـ‌113; مجمع‌الزوائد، ج1، ص‌182.

[43]. صحيح البخارى، ج‌3، ص‌218; ج‌8، ص‌261.

[44]. الدرالمنثور، ج6، ص470; تقييدالعلم، ص53‌ـ‌56.

[45]. فتح البارى، ج‌6، ص‌361.

[46]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج‌2، ص‌128.

[47]. همان، ذهبى، ج‌1، ص‌82‌ـ‌83‌; نقش‌ائمه در احياى دين، ج‌12، ص‌20.

[48]. التفسير والمفسرون، معرفت، ج‌1، ص‌252‌ـ‌253.

[49]‌. همان، ج‌2، ص‌128.