صفحه 10 از 28 نخستنخست ... 6789101112131420 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 91 تا 100 , از مجموع 279

موضوع: عارفانه های ناب و عکس و تصاویر متحرک اسلامی

  1. #91
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array
    نیایش برترین جلوه ی عشق است . نیایش با دعا خواندن تفاوت اساسی دارد . دعا خواندن از سر میجوشد و نیایش از دل . آنها كلمات اند و نیایش ، سكوت محض .
    خدا همه چیز ما را می داند ، بنابراین ، به كلمات ما احتیاجی ندارد . او پیش از آنكه ما بگوییم ، شنیده است . نیایش ، محاوره نیست ، بلكه ارتباطی است در سكوت و خلوت . نباید چیزی گفت ، نباید چیزی خواست ، نبایدچیزی طلب كرد ، زیرا پیشاپیش همه چیز داده شده است . خدا پیش از آن كه تو او را بخوانی ، تو را خوانده است . مولوی چه خوب گفته است كه ؛ اولیا دهانشان از دعا خواندن بسته است . آنها در همه لحظات مشغول نیایش اند . در ساحت نیایش ، حتی فكر نیز باید خاموش شود . آنجا فقط چشمان خویش را ببند ، سر خویش را قدری فرو بیاور و مستغرق دریای او شو .
    در آن خلوت درون ، جایی كه كلمه ای رد و بدل نمی شود ، برای نخستین بار صدای نجواگر خداوند را می شنوی . این صدا را فقط در آن سكوت و سكون عظیم می توان شنید . این صدا فقط در قلب طنین می اندازد . هنگامی كه دل را از هیاهوی دل مشغولی ها خالی كردی ، نجوای او به گوش می رسد . در واقع دل توست كه با تو سخن می گوید . دل در این هنگام ، همچون نی بر لبان خداوند نشسته است و به آهنگ او مترنم است . حتی در این ساحت نیز پیام او در قالب كلمات به گوش نمی رسد ، بلكه او بی كلام سخن می گوید . او تو را با احساس سپاس و قدردانی سرشار می سازد و تو را لبریز از حضور حقیقت در ساحت جانت می كند . او همه ی این كارها را بدون واسطه كلمات انجام می دهد . بدون كلمات و فقط در قلمرو احساس و تجربه .

  2. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #92
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array
    خدايا
    ياري ام ده تا اگر سرخي جمال مهرويان را ندارم, از زرد رويي عاشقان بي بهره نباشم و اگر از حسن زيبايي يوسف برخوردار نيستم, از درد عشق يعقوب بي بهره نباشم.

    دستگيرم شو تا از سر فروتني تورا بخوانم, چراکه هيچ نوايي به درگاهت خوش تر از آواي وارستگان نيست.
    پس مرا ديدگاني عطا کن که از مهر تو گريان باشد,نه چشمي که از ناديدن الطاف در خور تاوان باشد. ودلي عطا کن که همواره وصل تورا خواهان باشد,نه دلي که از هجر تو نالان باشد

  4. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. #93
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array
    1262894236 16936 4c62d94c1c

    گفتم:

    خدای من، دقایقی در زندگیم بود که هوس می‌کردم سر سنگینم را که پر بود از دغدغهْ دیروز و هراس فردا، بر شانه‌های صبورت بگذارم. آرام برایت بگویم و بگریم. در آن دقایق شانه‌هایت کجا بود؟

    گفت:

    ای عزیزترین، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی و من آنی خود را از تو دریغ نکردم که تو اینگونه ای. من همچون عاشقی که به معشوق خود می‌نگرد، باشوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.

    گفتم:

    پس چرا راضی شدی من برای آنهمه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟

    گفت:

    ای عزیزترین، اشک تنها قطره ایست که قبل از فرود، عروج می‌کند، اشکهایت به من رسید و من آن را، یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم، تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان. چرا که تنها اینگونه است که می‌توان تا همیشه شاد بود.


    گفتم:

    آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟

    گفت:

    بارها صدایت کردم. آرام گفتمت ازین راه نرو که بجایی نمی‌رسی، تو هرگز نشنیدی و آن سنگ بزرگ فریادم بود که ای عزیزترین، از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نمیرسی.


    گفتم:

    پس چرا آنهمه درد در دلم انباشتی؟

    گفت:

    روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی. پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی. بارها گل برایت فرستادم، گلهای زیبا از همه رنگ، کلامی نگفتی. بهترین هدایا را به تو دادم، نفهمیدی. می‌خواستم برایم بگویی. آخر تو بندهْ من بودی و چاره‌ای نبود جز نذول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی.

    گفتم:

    پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟

    گفت:

    اول بار که گفتی خدا، آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد دگر بار خدای زیبایت را نشنوم، تو باز گفتی خدا، و من مشتاق‌تر برای شنیدن خدایی دیگر. من اگر می‌دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار می‌کنی، همان بار اول شفایت می‌دادم.

    گفتم:

    ای مهربان ترین ، دوستت دارم.

    گفت: ....................

  6. #94
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array
    سفری خواهم داشت تا بلوغ ابرهای باران زا

    زیر چادر شب مهتاب را ملاقات میکنم

    آواز سبز مهربانی میخوانم

    در موسیقی شبنم گم میشوم

    من در افق به عشق میرسم

    زندگی میکنم نفس میکشم و فریاد میزنم

    ***خدایا متشکرم***
    1274700981 16901 a210ccfc0a

  7. #95
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    مَن طَلَبَني وَجَدَني
    وَمَن وَجَدَني عَرَفَني
    وَمَن عَرَفَني اَحَبَّني
    وَمَن اَحَبَّني عَشَقَني
    وَمَن عَشَقَني عَشَقْتُهُ
    وَمَن عَشَقْتُهُ قَتَلتُهُ
    وَمَن قَتَلته فَعَلَيَّ ديته
    ومن علي ديته فانا ديته
    *******
    هركه مرا بخواهد مي جويدم
    و هركه مرا يافت مي شناسدم
    وهركه مرا شناخت دوستم مي دارد
    و هر كه دوستم داشت عاشقم مي شود
    و هركه عاشقم شود عاشقش مي شوم
    و هر كه را من عاشقش شوم مي كشم
    و هركه را من بكشم خونبهايش بر من است
    و هر كه خونبهايش بر من باشد
    پس من خود خونبهاي او هستم

  8. #96
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array
    خدایا !
    کوچکی بودم که بزرگم کردی
    ذلیل بودم که عزّتم بخشیدی
    جاهلی بودم که آگاهم کردی
    گرسنه ای بودم که سیرم ساختی
    برهنه ای بودم که مرا پوشاندی
    گمراهی بودم که هدایتم کردی
    فقیری بودم که بی نیازم کردی
    بیملر بودم ، شفایم بخشیدی
    گناه کردم ، پوشاندی
    و...نعمتهای فراوان دیگر.

  9. #97
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    *به من تكيه كن! من تمام هستي ام را دامني ميكنم تا تو سرت را بر آن نهي! تمام روحم را آغوشي ميسازم تا تو در آن از هراس بياسايي! تمام نيرويي را كه در دوست داشتن دارم . دستي ميكنم تا چهره و گيسويت را نوازش كند!
    تمام بودن خود را زانويي ميكنم تا بر آن به خواب روي! خود را. تمام خود را به تو مي سپارم تا هرچه بخواهي از آن بياشامي. از آن برگيري. هرچه بخواهي از آن بسازي. و هرگونه بخواهي... باشم!!!
    از اين لحظه مرا داشته باش.......

    *آرزوي دراز خدا انسان است.... خيال نازك و لطيف و شكننده ي خدا انسان است ... و انسان نميداند!!!!


    *چه زيبا و خدايي اند آن ها كه زيبا و خدايي اند و خود آگاه نيستند.....


    *كساني كه معني دوست داشتن. عشق و ايثار و خلوص را ميفهمن و خوب ميفهمند. خدا را به آساني مي شناسند....

    *به شماره ي هر دلي دوست داشتني هست و دل ها هرچه شگفت ترند عشق نيز در آنها شگفت انگيزتر است....

    *عشق چه آسماني باشد چه زميني. عاقبتش به طرف خداست....

    *اگر تنهاترين تنها شوم. باز خدا هست ... او جانشين همه ي نداشتن هاست....
    .

  10. #98
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array
    روزی از روزها برای تماشای طلوع خورشيد زودتر ازمعمول ازخواب بيدار شدم
    وه! زيبايی آفرينش خداوند خارج از دايره توصيف بود.
    همان‌طوركه نگاه می‌كردم خدا را به خاطر آفرینش آن همه زیبایی می ستودم.
    ناگهان در آن حال، حضور پروردگار را در قلبم احساس كردم.
    از من پرسيد: دلباخته‌ام هستی؟
    پاسخ دادم: بلی، تو صاحب اختيار من هستی
    پرسيد: اگر نقص عضو داشتی، باز دلباخته‌ام می‌شدی؟
    از اين سؤال مبهوت شدم. نگاهی به دست‌ها، پاها و ساير اندام‌های بدنم انداختم
    حسرت خوردم كه اگر اين اعضاء را نداشتم چه كارها كه قادربه انجامشان نبودم
    پاسخ دادم: خدايا درآن حال، وضعيت دشواری داشتم اما همچنان دلباخته‌ات می‌شدم




    دوباره خدا سؤال كرد: اگر نابينا بودی باز پديده‌های مخلوق مرا ستايش می‌كردی؟
    چگونه می‌توانستم چيزی را بدون ديدن تحسين كنم؟!
    ناگهان به ياد هزاران نابينايی افتادم كه در سرتاسر جهان خدا را دوست دارند و
    مخلوقاتش را ستایش می‌كنند.
    جواب دادم: تصورش برايم دشوار است، اما همچنان دلباخته‌ات می‌شدم
    خدا پرسيد: اگرناشنوا بودی آيا بازهم به كلامم گوش می‌سپردی؟
    دريافتم که شنیدن کلام حق با گوش جسم نیست بلکه با گوش جان است
    پاسخ گفتم: بسياردشواربود اما همچنان به كلام تو گوش می‌سپردم
    خدا سؤال كرد: اگرلال بودی باز ذكرمرا برزبان جاری می‌ساختی؟

    love20godC

    در آن حال بر من روشن شد كه ذكر خدا با حضور قلب و جان صورت می‌گيرد
    هنگامی كه ستمی بر ما روا می‌گردد، خدا را با فكر و انديشه‌مان می‌خوانيم
    پاسخ گفتم:اگرچه نبودن صوت و صدا دشواربود، اما خدا همچنان ذكرتو را می‌گفتم
    خدا از من پرسيد: آيا حقيقتاً مرا دوست می‌داری؟
    با شجاعت و در كمال اراده پاسخ گفتم: بلی تو را دوست دارم
    با خود انديشيدم به خدا پاسخی به حق دادم اما ...
    خدا پرسيد:‌ پس چرا گناه میکنی؟
    خدا گفت: پس چرا درهنگام راحتی و آسايش از من دور و دورتر می‌شوی،‌ اما در
    هنگامه مشكلات به سراغ من می آيی؟ چرا تنها در لحظات نيايش مرا می‌جويی؟
    چرا چون طلبكاران از من خواسته‌هايت را می‌خواهی؟ چرا در اوج گرفتاری نزد
    ديگران عاجزانه گريه می‌كني،‌ اما برای عبادت من عذر و بهانه می آوری
    تنها پاسخم باران اشک بود که پهنای صورتم را پوشانده بود.

    love20godD

    زندگی بزرگترين موهبت من به بندگان است.اين موهبت را تباه نكنيد
    به شما تفكراعطا كردم كه مرا بجوييد و بشناسيد و بپرستيد اما شما بندگان همچنان
    از آن روی گردانيد. كلامم را بر شما آشكار ساختم اما از گنج پرگوهر هر كلامم
    هيچ بهره‌ای نبرديد. با شما صحبت كردم اما گوش نداديد. درهای رحمتم را به شما
    نشان دادم اما چشمهايتان قادربه ديدن آن نبودند. نيازها و حاجت‌های شما را شنيدم
    و به يكايك آنها پاسخ گفتم. آيا به راستی مرا دوست داريد؟
    بی‌اندازه شرمسار شده بودم. چه می‌توانستم بگويم؟!
    درحاليكه با تمام وجودم گريه می‌كردم گفتم:
    بارالها! مرا ببخش، از تو طلب عفو دارم من بنده قدرنشناس و خطاكار تو هستم
    خداوند فرمود: ای بنده! من رحمانم و خطای خطاكاران را می‌بخشم

    تو مخلوقم هستی،‌ پس هيچ‌گاه تو را رها نمی‌كنم. هنگامی كه تو گريه می‌كنی، به تو

    رحم می‌كنم و رنج‌هايت را درك می‌كنم. وقتی كه شاد و مسرور هستی، وجد تو را
    می‌فهمم. وقتی افسرده می‌شوی،‌ به تو دلگرمی می‌دهم. وقتی شكست می‌خوری،‌
    تو را ياری می‌كنم تا بلند شوی. وقتی خسته هستی،‌ كمكت می‌كنم.
    بدان كه تا آخرين روز حياتت با تو هستم و دوستت دارم
    هيچ‌گاه آن چنان جانكاه گريه نكرده بودم و دلم مملو از غم نشده بود،‌ اما چگونه بود
    كه يك مرتبه آنقدر آرام شدم و آرامش يافتم؟
    چگونه می‌توانستم از خداوند آنقدر غافل باشم؟
    از خدا پرسيدم: چقدر مرا دوست داری؟
    خدا فرمود: به آن ميزان كه خارج از ادراك توست
    و آنجا بود كه خدا را با تمام اجزا وجودم ستايش كردم

  11. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  12. #99
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array
    خدایا ،
    دلم رو اونقدر بزرگ کن که دعای همه بنده های خوبت توش جا شه ...
    صدای دعاهام رو انقدر بلند کن که ناله همه دردمندا باهاش همراه شه ...
    دستام رو به درگاهت اونقدر بلند کن که به بلندی آسمون آبی دل همه آبی دلای عالم برسه ...
    و قلبم رو در محبتت اونقدر نازک کن که از زلال شیشه اش ، هر نسیم بهاری و هر عطر بهشتی و هر پرتو نوری هر چند کم سو ، عبور کنه ...
    و به عمق وجودم راه پیدا کنه و من رو غرق در زیبایی تو کنه ...
    و رنگی به من بزنه ، از پالت بی انتهای رنگای تو ...

  13. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  14. #100
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array
    خدایا...
    انقدر دلم تنگ بود که نمی توانستم برایت حتی بنویسم ...
    انقدر دلم تنگ بود که کلمات دلتنگیم در صفحه ذهنم بارها و بارها سریع تر از کاغذ می گذشتند و انگشتانم برای نگاشتن عمق دلتنگیم یاری نمی کردند ...
    انقدر دلم تنگ بود که هرگاه به سختی دستانم روی حروف می لغزیدند تا کمی از دلتنگیم بکاهند چشمانم دیگر یاری نمی کردند ...
    انگار که همه چیز و همه کس دست به دست هم داده بودند تا دلتنگی هایم را فقط و فقط تو بشنوی و بدانی ...
    در پیچ و تاب این روزهای دلتنگی دلم می گرفت برای تنهایی ها و مردان تنهای روزگار ... می دانم که تویی بهترین همدم همه تنهایی ها ...
    و اگر نبود یاد تو و امید به تو چقدر دلتنگی ها طولانی و بی پایان می شدند ...
    پس ...
    خوب من ...
    برای همه بودنت ...
    برای همه شنیدنت ...
    و برای همه دیدنت ...
    تو را بارها و بارها شکر می گویم ...

  15. کاربر مقابل از Sara12 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


صفحه 10 از 28 نخستنخست ... 6789101112131420 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/