دلم، قبیله دلتنگی است.
دلتنگی من، شام تنهایی حیدر است که
چاه های تاریک، مأمن آفتابش شده اند.
منم؛
صدای گریه همیشه که جهان، بیت الاحزان تنهایی
من است و آسمان، سایه آرامشی را از من دریغ می کند.
بعد از پدر، زندگی برای دردانه دخترش سخت شده
و شهر، کاروان سرایی غریب می نماید.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)