خسوف
آن شب، ماه در خسوف غم فرو رفته بود و اشکِ دیده ستارگان
در آستانه فروچکیدن بود.
مسجد کوفه سه شب بود که انتظار زاهد هر شبه اش را می کشید؛
گویا گرمی خونی که به صورت محراب شتَک زده بود، در باورش نمی گنجید.
این روزها، یتیم بچگان کوفه می دانستند نباید سراغ پدر را از
مادرانشان بگیرند؛ حالا معمای آن مرد ناشناس با کوله نان و خرمایش،
برای آنها هم فاش شده بود اما هنوز روزنه امیدی در دل های کوچکشان
سوسو می زد، مثل کوچه های تاریک و محزون کوفه که هنوز منتظر
رد پای آرام و پرصلابت مولا بر شانه های خود بودند.
کودکی به اصرار، کاسه شیری از مادرش گرفت و به امید
شفای پدر، سایه های تاریک شب را پشت سر گذاشت.
با خود می گفت: امشب به عیادت پدرم می روم و به او خواهم گفت
هر شب برای شفایش دعا کرده ام...،
اما پشت در خانه علی(ع) که رسید... .
چگونه باور کند این پیکر پاک عدالت است که بر دوش حسن و حسین
حمل می شود! این همان علی(ع)، یکه تاز میدان نبرد و پدر مهربا ن
یتیمان کوفه است! آیا این علی(ع) است که می رود!
مگر شانه هایش از ردّ انبان نان و خرما خسته اند یا مگر الفت
یتیمان و بیچارگان را با نگاه مهربان و لبخند پرمهرش از یاد برده است!
نمی دانم کوفه پس از آن شب چگونه تاب ماندن داشت!
نمی دانم مردمانش چگونه نفس کشیدند و سیاهی این عزا
و ماتم بزرگ را به سپیدی صبح آمیختند!
آیا زمین تاب آن داشت که با مناجات های پرسوز علی(ع) وداع کند!
آیا آزادگان عالم توانستند تجسم عدالت محض را در زیر خاک کنند!
عرشیان حق دارند این شب غریب را به دیده حیرت بنگرند؛
چگونه اهل زمین گوهر نایاب نسل آدم را در خاک غفلت
و جهل خویش مدفون می سازند!
نمی دانم با علی(ع) چه کردند که می گفت:
«خدایا! مرا از آنها بگیر و حاکم بدی را به جای من بر آنها بگمار!»
این روزهای آخر، لحظه شماری مولا برای رفتن، فرزندانش را بی تاب می کرد.
حساب هر شب ماه رمضان را داشت و می فرمود
نزدیک است که این محاسن سپید، به خون سرم رنگین شوند.
گویا از راه و رسم مردم زمانه اش به تنگ آمده بود؛
اینکه بر منبر برود، خطبه بخواند و مردمان را به جنگ با دشمنان
خدا دعوت کند و آنها به بهانه زمستان و تابستان، دور و برش را خالی کنند.
25 سال سکوت، حادثه بزرگی است، اما غریبانه تر آن است که
دوران کوتاه مدت حکومتش، مدام به جنگ و درگیری گذشت.
انگار به قدری دیر گرد علی(ع) جمع شدند که معنای اسلام حقیقی
از ذهن ها رخت بربست. عدالت چیز عجیبی شده بود!
اینک، اخلاص و برای خدا کارکردن، مفهوم گنگی دارد.
حالا، وقتی علی(ع) دم از عدالت می زند، بساط جنگ جمل برپا
می شود و نارضایتی از تقسیم بیت المال، ورد زبان ها می گردد.
وقتی دم از صلاحیت حاکمان می زند، فتنه قاسطین علم می شود و
قرآن های سرنیزه! وقتی روشنایی اندیشه و دوری از جمود و خشک
مغزی را گوشزد می کند، سپاه نهروان در مقابلش صف می کشد.
آن روز برای بیعت با علی(ع)، جامه می دریدند و یکدیگر را
زیر دست و پا له می کردند، روزی بود و امروز که به هر بهانه،
راه خود را از علی(ع) جدا می کنند، روز دیگری است!
گرچه حکومت عادلانه امیر مؤمنان(ع) حلاوت روزهای حضور پیامبر
را زنده می کرد، ولی چه بسیار کینه ها و عقده های قدیمی با اسلام و
پیامبرکه اینک به بهانه علی(ع)، مجال سر برآوردن یافته اند!
باید پرسید علی کیست؟ علی معیار حق و باطل است.
آن قدر عیارش بالاست که زبان دوست و دشمن، از ثنا
و ستایش او لبریز شده است.
زهد با علی(ع) معنا می شود، وقتی در سفره هر
روزش، جز نان جو و نمک نمی یابی!
معیار عدالت، علی(ع) است، وقتی دانشمند مسیحی می گوید:
«علی(ع) به سبب شدت عدالتش به شهادت رسید».
علی(ع) جمع اضداد است.
به شام تیره غربت، پناهگاه یتیمبه روز معرکه، سردار جنگ و نام آور
علی(ع) همان است که روزی به اعجاز دستانش، خیبرشکن می شود
و روزی به اعجاز صبر بی مانندش، اول مظلوم عالم!
علی(ع)، یکه تاز میدان خطابه و وعظ است؛ سحر کلامش در
جان ها نفوذ می کرد تا آنجا که در وصفش گفتند:
«مادون کلام خالق و مافوق کلام بشر!»
کسی است که پیامبر، او و پیروانش را به زیور کلام خویش آراست:
«قسم به آنکه جانم در دست اوست، علی و شیعیان او، رستگاران روز قیامتند».
علی(ع) دریایی است که تنها به اندازه معرفتت از آن برمی گیری!
علی ساقی است؛ پیمانه ات را بزرگ تر کن تا از
شراب صافی عشق او، خوب سیراب شوی!
زبان علم و خرد الکن از فضائل اوست
که کس علی نشناسد به غیر پیغمبر
فاطره ذبیح زاده
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)