(✾◕ ‿ ◕✾) شمیم وصال (✾◕ ‿ ◕✾)
ویژه نامه ولادت با سعادت امام زمان (عج)
(✾◕ ‿ ◕✾) شمیم وصال (✾◕ ‿ ◕✾)
ویژه نامه ولادت با سعادت امام زمان (عج)
قال المهدی عج الله تعالی فرجه شریف
(أَكْثِرُوا الدُّعاءَ بِتَعْجيلِ الْفَرَجِ، فإِنَّ ذلِكَ فَرَجُكُمْ)(1)
حضرت مهدی که خداوند در فرجش تعجیل کند فرموده اند
براى شتاب در گشايش حقيقى و كامل، بسيار دعا كنيد؛ زيرا، همانا، فَرَج شما در آن است.
بحارالأنوار، ج53، ص181، ح10.
صبح جمعه بود که شکفتی و گیتی، به طلوع غنچه سرختلبریز از شور و شعور شد؛
صبح جمعه پانزدهم شعبان المعظّم، سال 255 هجری.
شهر سامرّا در سکوتی سرد و سنگین، ثانیه ها را می شمرد.
مِهِ سکوت بر پیکر شهر چیره و مردم، در خوابی عمیق، سخت پژمرده بودند.
نفخه فرح بخش و زندگی زای سحرگاهان، در کمینگاه کوه ها، به امید نور،
عزلت گزیده بود و در اعتکافی مبارک، عاشقانه تسبیح می گفت.
و ستاره ها که به سینه آسمان، مدال وار چسبیده بودند، بر جمع ستارگان زمین که در خانه
امام حسن عسگری علیه السلام خوشه پروین شهره بودند به لبخندهای هزاره، غمزه می زدند،
«ضاحِکَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ بِنَعیمِ الْجَنَّةِ»
خندان و بشارت ده به میلاد مهدی موعود(عج).
آن شب، «حکیمه ـ عمه امام عسگری علیه السلام ـ به اجابت پسر برادر آمده بود
تا شاهد نورافشانی آخرین ستاره کهکشان امامت باشد.
و «نرجس» خاتونِ دو سرا آرام و بی صدا با رؤیای فرزند دلبندش، تنفس می کرد
که ناگاه، ایجاد نوری را در پیکر شریف خویش احساس کرد.
لحظات بعد...
خورشید سیمین تن، از گریبان افق درخشید و چادر گل نشان شب را از سر روز انداخت
و ماه که از فرط شرم، ناپیدا بود، موسیقی تطهیر می نواخت
به میمنت تابش آفتاب زلالِ قائم آل محمد صلی الله علیه و آله وسلم
یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا
«نام تو کناره سبزه جاری ای گل!
تو شهرت آفتاب داری ای گل!
تو رویش لاله های زخمی، یعنی
تاریخ تولّد بهاری ای گل!»
و من هر صبح جمعه، به یاد صبح جمعه میلادت،
اشک هایم را از مشک هایم ندبه می کنم و نثار مقدمت می سازم.
و هر صبح جمعه، به جاروب مژگان و گلاب اشک،
بزرگراه حضورت را آب و جارو می کنم.
به امید صبح جمعه ای که می آیی...
امشب ازبرج شرف تابان مهی سرمیزند
کز فروغش طعنه بر مهر منور میزند
ماه ما چون جلوه گرشد.ماه گردون تا به صبح
ازپی دیدار رویش حلقه بر در میزند
کیست این مه کزشرف هرصبح خورشید فلک
ازپی اجرای امرش سر ز خاور میزند
کیست این دلبرکه دلها را نموده بیقرار
مرغ دلها در هوایش روز و شب پرمیزند
کیست این دردانه کز لبخند شادی آفرین
مهرشادی بردل و جان مکدر میزند
جان به لب آمد دگرنام ورا افشا کنم
کاختفای نام او برقلب نشتر میزند
مهدی موعودهمنام نبی کامشب زلطف
همچو خورشیدی زبیت عسگری سرمیزند
هست میلاد امام انس و جام کزافتخار
کاین چنین گیتی زر وزیور به پیکرمیزند
چون بودمیلاد مسعودامام عصرما
هرکه رابینی به شادی کف به کف برمیزند
آمدآن مولا که چون جدنکونامش علی
یک تنه خودرا به دریاهای لشکرمیزند
شامگاهان ناله ها داردبه محراب دعا
روزها تیغ ازپی حق همچو حیدر میزند
آمدآن سرورکه چون جدش حسین بن علی
تیغ در راه بقای دین داور میزند
همچوابراهیم ویران میکند بتخانه ها
تیشه برفرق بت و بتخواه و بتگر میزند
آمدآن مولا که بادست عدالتخواه خویش
آتش اندر خرمن ظلم ستمگر میزند
"سرویا"بشنید هرکس شعر امروز تو را
شادمان گشته زشادی کف به کف برمیزند
یار آمدنی است
فروغ بخش شب انتظار، آمدنی است
رفیق، آمدنی غمگسار آمدنی است
به خاک کوچه دیدار، آب می پاشند
بخوان ترانه، بزن تار، یار آمدنی است
امشب، کوچه های سامرا، چراغان میلاد کسی است
که با آمدنش، حجت را بر زمینیان تمام می کند.
او می آید و فرشتگان مقرب، با کاسه هایی
از آب و شکوفه، به چشم روشنی نرجس می آیند.
می آید و جهان به پیشوازش می شتابد با سبدهایی از یاس سپید.
طوفان ها فرو می نشینند و زمستان، خانه خراب نفس های
اردیبهشتی اش به دوردست ترین کوه ها می گریزد.
ای موعود دل های خسته! تو می آیی و
روزهای پیرمان، جوانی از سر می گیرند.
کجاوه بهار، فرود می آید در کوچه های پر درخت انتظار.
با تو خزانی نیست و خواب های آشفته باغ
به رؤیای سبز رویش بدل می شود.
نامت، سپیده ای است که دهان آسمان را متبرک می کند.
نگاهت، حماسی ترین چشم ها را به فروتنی وا می دارد.
بازگرد تا دیوار بلند انتظار، فرو بریزد، تا پنجره ها
به سمت روشن ظهورت گشوده شوند و سینه
سرخان غریب، بر بام عدالتت ترانه آشنایی سر دهند.
ای مسافر سال ها!
بی تو لحظه هایمان در غبار فراموشی مدفون است.
بی حضورت، زندگی، تکراری است بیهوده
که تیغ های رخوت بر تاروپودمان می زند.
بادهای وحشی، بر پیکر نازک شکوفه هامان
فرود می آیند و به خاکشان می ریزند.
تو در کجای زمان پنهان شده ای که ثانیه هامان به
جست وجویت از پا افتاده اند؟
باز آی که صبر از کف داده و رنجور،
کوچه های انتظارت را به مویه نشسته ایم.
رواق منظر چشم من، آشیانه توست
کرم نما و فرودآ که خانه، خانه توست
معصومه داوودآبادی
صدای پای مهربان تو
به دنیا که آمدی، فرشتگان با کوله باری از تغزّل، به پایبوسی
تو آمدند تا صهبای عشق را از نام تو بنوشند.
اکنون نمیدانم تولد دوباه تو را در کدامین
خطّ سرخ افق نظاره خواهیم کرد.
ای چراغ فاتح شبهای زمین!
همین نیمه شعبان، حلول تو را چشم انتظاریم که این روزها، دقیقه هایمان
گوش به زنگ صدای پای مهربان توست یا اباصالح!
رزیتا نعمتی
ماه کامل
ماه به نیمه رسیده است و «ماه» در کامل ترین صورت ممکنِ
خویش در سینه آسمان، همانند چشمی بیدار و روشن به نظاره نشسته است
خانه ای را که میزبان قدم های خورشید است؛
خورشیدی که نه تنها بر عالم ظاهر که بر «هستیِ» هستی
نیز سایه افکن شده است و جلوات بی کران نورش، تمام
زوایای تاریک و موهوم شک و دودلی را روشن می کند.
خورشیدی که از مشرق عشق سر برآورده است.
خورشیدی که از دامان امامت قامت برافراشته است
تا چراغ هدایت حسین علیه السلام را فروزنده نگاه دارد.
این خورشید را تلاطم بی فرجام هیچ غروبی نخواهد توانست
در نوردد و خیال پوچ و تیره هیچ ابری، تاب و توان جدایی
انداختن این خورشید را از نگاه های روشن بین ندارد.
هیچ ابر تیره پوشی نخواهد توانست چهره نورانی اش را مخفی کند.
خورشیدی که از درون خانه دل ها طلوع می کند و از
درون به بیرون، نور گسترانی می کند.
ماه به نیمه رسیده است؛
امّا امامت کامل گردیده است.
آخرین امام نیز قیام می کند در نیمه ماه تا کامل شود؛
ادامه نویدی که حضرت رسول صلی الله علیه و آله به شیعیان داده بود.
او قامت برافراشته است تا دل های مشتاق، بر شاخسار
بالابلند عشق به ولایت آشیانه بسازند و دانه برچینند از کرامت دستانش.
در نیمه ماه، خورشیدی قدم بر خاک گذاشته است
که قیامتی به پا می کند، روزی که قامت به قیام ازلی خویش راست کند.
دور نیست آن وعده گاه موعود و آن سحرگاه وعده داده شده.
روزی طلوع خواهد کرد از پس شانه های افراشته خورشید
برج امامت، از پس شانه های مهدی قائم آل محمّد(عج)
خورشید ظهور طلوع خواهد کرد.
او خواهد آمد؛ شاید در نیمه دیگری از ماه؛
همان زمان که ماه در کامل ترین صورت ممکن، چشم بر خاک دوخته است.
امیر اکبرزاده
نوزاد نرجس
از همان «بسم الله الرحمن الرحیم، انّا انزلناهُ فی لیلة القدر»
صدایش با صدایم همراه شد که دنیایی بود و نبود از دنیا، نبود و بود.
حیرت به جانم چنگ انداخت.
آری، باید بگویم که از قدرت الهی شگفت زده شده بودم؛
یعنی از همان ابتدای شب که دعوت شده بودم
برای صرف افطار و شنیده بودم از ولادت فرزندی در
نیمه های شب و پرسیده بودم نام مادرش را و گفته بود نرجس.
حوادث آن شب، خواب و خیال بود و نبود.
طول شب را چند بار برخاسته بودم تا به آن وعده بزرگ برسم؛
ولی بانوی خانه، نرجس، ملیکه سالهای پیش و سوسن
روزهای خاص، آرام پلک بر هم نهاده بود و انگار نه انگار.
باز هم شک و تردید گریبانم را گرفته بود که بانو برخاست
و قامت نافله بست و بعد هم آن درد با شکوه او را فرا گرفت و
سپس «بسم الله الرحمن الرحیم، انّا انزلناهُ فی لیلة القدر»
و آن صدای لاهوتی نوزاد که از بطن نرجس میآمد؛
شب قدری این چنین سرشار ندیده بودم.
بانو دستم را به شدت می فشرد و به خود
میپیچید و من هنوز منتظر بودم.
پلک نمیتوانستم بزنم.
سخن نمیشد بگویم.
فقط چشم دوخته بودم به نرجس، که ناگهان
با پردهای از نور از من جدایش کردند.
هراسان دویدم و بهتم را به اتاق دیگر رساندم و شنیدم
که: «بازگرد، نرجس همان جاست که ناپدید شد».
و نرجس بود.
با نوزادی که سر بر سجده داشت و بر بازوی
راستش حق آمده و باطل رفته بود.
گواهی میداد به یگانگی خدا و پیامبری جدش و امامت پدرانش.
از زمین برداشتمش؛ او را که در خواب و خیال نبود؛
او را که در اعجاز پیچیده بودندش؛
او را که پدرش برای دیدن میخواست
و او با اجازه پدرش سخن گفت:
«وَ نُرِیدُ أَن نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ استُضعِفُوا فِی
الأَرضَ وَ نَجعَلَهُم أَئِمَّهً وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثینَ».
رقیه ندیری
بال پرواز
سایه نشینان ابر (اهل زمین) اند. آنان که پاى بر خاک دارند و فراتر از خاک را تجربه نکرده اند، همانهایند که تا ابر هست از دیدار خورشید محرومند، تا ابر هست از تابش مستقیم آفتاب محرومند. (1)
امّا آنها که بالى یا مجالى براى پرواز دارند، اگر خود پرواز کنند یا بر بال پرنده اى نشسته، دل از خاک برکنده و چند صدمترى فراتر از خاک را مشاهده کنند، به آسانى خود را در معرض نگاه مستقیم خورشید مى بینند و گرماى آفتاب را بر رگ و پوست خویش لمس مى نمایند.
بلکه اگر اهل پرواز و دل برکندن از خاک هم نباشند، همینکه پایى براى صعود داشته باشند و از گستره عادىِ زندگىِ زمینى فراتر روند، چه بسا هنوز به قله کوه نرسیده، ابرها را زیرپاى خویش ببینند و جمال دلا راى خورشید را، بر بالاى سر خود نظاره کنند.
منتظرانِ حضرت مهدى(علیه السلام)، آن خورشید همیشه فروزان منظومه هستى، چنین حالى دارند. تا آن زمان که دلبستگان به خورد و خواب و خانه و خلوتِ خویشند از دیدار محرومند، اگر چه خود را از منتظران بدانند و براى رسیدن روزى آفتابى، در پى بر طرف شدن ابرهاى تیره غیبت، لحظه شمارى کنند.
امّا آنگاه که پاى در راه خویشتن سازى و دیگرسازى مى نهند و صخره هاى سخت حوادث و ابتلاءات دوران غیبت را یکى پس از دیگرى در مى نوردند، دیرى نمى پاید که به قله اى آفتاب گرفته دست مى یابند و جلالت بی مثال خورشید عالم افروز زاده زهرا را به تماشا مى نشینند.
لکن خوشا به حال آنان که عرفان و سوز و مجاهدت شان، بال پروازشان است و دنیاى حقیر و متاع قلیل، دل آسمانى شان را هرگز تسخیر نمى کند. راستى آنان در آن اوج فراتر از اینهمه ابرى که فضاى زندگى ما را پوشانده است، چه مى بینند؟!
-----------------------------------------------------
(1) حضرت مهدى(علیه السلام) : (و امّا وَجهُ الانتفاع بى فى غیبتى فکالانتفاع بالشمس اذا غَیَّبَها عَنِ الابصار السحاب.)(کمال الدین، ج 2، ص 458)(کیفیت بهرهورى از من در دوران غیبتم همچون بهره بردن از خورشید است زمانى که ابرها آن را از دیدگان فرو پوشیده باشند.)
بخش مهدویت تبیان
منبع:
واحد تحقیقات مسجد مقدّس جمکران
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)