لذت بردن از زندگی درهرسنی
یکی از چیزهایی که هیچ وقت به آن توجه نمی کنیم میانسالی است. اکثر مردم دوست دارند که همیشه جوان بمانند، غافل از این که پرثمره ترین لحظات زندگی خود را نادیده می گیرند.
برخی مردم هر روز جلوی آینه می روند و به خطوط چهره خود توجه می کنند. مدام روزها و سال ها را می شمارند. از زمانی که در اختیار دارند لذت نمی برند و حسرت روزهای از دست رفته را می خورند بدون این که به این حقیقت توجه کنند که کیفیت زندگی و روابط اجتماعی در میانسالی به حداکثر میزان خود می رسد. اما برای این اشخاص این حقیقت ارزشی ندارد، آنها فقط می خواهند در ظاهر جوان بمانند غافل از این که تخم پیری را در درون روح خود کاشته اند و مدام آن را تغذیه می کنند. بعضی از افراد تصور می کنند که فقط در جوانی (به علت بعضی آزادیها و عدم تعهدها) می توانند از زندگی لذت ببرند و بعد از آن زمان تحمل سختی ها و مشکلات است، غافل از این که برای لذت بردن از زندگی هیچ محدودیت سنی وجود ندارد. این اشخاص با تعاریف غلطی که از میانسالی و پیری در ذهنشان وجود دارد به زندگی ادامه می دهند، فکر می کنند میانسالی درب ورود به پیری و پیری اتاق انتظار مرگ است. پیری را معادل ناتوانی و از کارافتادگی می دانند و دیدن یک موی سفید در سرشان ناگوارتر از هر چیز دیگری است. این اشخاص با ارزش ترین روزهای زندگی خود را در حسرت روزهای از دست رفته گذشته با بی توجهی هر چه تمام تر می گذرانند بدون این که یک بار از خود بپرسند چرا انسان بزرگ می شود؟
چرا بزرگ می شویم؟
به سن و سال خود فکر کنید! پیر شدن یک حقیقت است ولی می توانید همیشه میانسال بودن را حفظ کنید. این تصمیم درونی به شما اجازه می دهد که صرف نظر از سنتان با هر کیفیتی که می خواهید زندگی کنید. اگر به پیر شدن اعتقاد نداشته باشید هیچ وقت پیر نخواهید شد. همچنان که سن، بالا می رود روح نیز رشد می کند و به تکامل خود نزدیک تر می شود. مراحل کودکی، نوجوانی و جوانی همه به این علت است که آمادگی مطلوبی در شما برای استفاده هر چه بهتر از این لحظات ایجاد کند. حقیقت این است که قدرت ما فقط در نحوه کنترل زندگیمان است نه در نحوه انتخاب مراحل سنی. هر اتفاقی در طبیعت با برنامه خاصی پیش می رود. حتی طبیعت هم به دنیا می آید و از دنیا می رود. بهار که فصل شکوفایی طبیعت است همانند کودکی در انسان است. تابستان میانسالی است، پائیز مرحله قبل از پیری و نهایتاً زمستان هم پیری و مرگ طبیعت است. مثال دیگر خورشید است. اول صبح که از پشت کوه بیرون می آید کم کم به سطح عمود تابش خود نزدیک می شود. این مرحله میانسالی خورشید است و در این لحظه خورشید در نهایت قدرت و درخشش خود است و بعد از این مرحله است که کم کم به انتهای روز نزدیک می شویم. به هر حال میانسالی هم مثل هر دوره دیگری در زندگی مزیت هایی برای خودش دارد. اگر وقتی برای این دوره از زندگیتان اختصاص ندهید خیلی راحت این وقت باارزش را از دست می دهید و دیگر امیدی برای زندگی ندارید.
فقط یک قانون برای جوان ماندن وجود دارد و آن این است که عادت شمردن سال های زندگیمان را ترک کنیم. فراموش نکنیم که میانسالی یک نعمت الهی است، شکرگزار این نعمت الهی باشید
ترسی از مشکلات وجود ندارد
زندگی بدون سختی فقط زنده مانی است. مشکلات همواره جزئی جدایی ناپذیر از زندگی انسانها بوده اند، هستند و خواهند بود. هیچ انسانی وجود ندارد که مشکلی نداشته باشد. انسان در هر دوره سنی با مشکلات خاصی روبه روست و به خاطر همین مشکلات است که به توانایی های خویش پی می برد. مشکلات از لحظه تولد انسان با او متولد می شوند و تا آخرین لحظه نیز وجود دارند اما چه باک! مشکلات از نظر یک شخص میانسال آزمایشی الهی برای سنجش ایمان و استقامت است بنابراین استرس کمتری در این شخص وجود دارد در حالی که یک جوان به چشم بدبختی و دردسر به آن نگاه می کند. مشکلی که از نظر یک شخص جوان فلاکت و بدبختی دیده می شود از نظر یک فرد میانسال این طور نیست و با خنده با آن برخورد می کند. شخص میانسال به علت تجربه فراوانی که دارد می داند به تعداد مشکلاتی که بر روی کره زمین وجود دارد راه حل هایی نیز وجود دارد و به جای انتقاد از شرایط موجود به دنبال راه حلی برای حل مشکل می گردد در حالی که اشخاص جوان به علت نداشتن تجربیات کافی، جرأت رو در رو شدن با مشکلات بزرگ را ندارند.
موفقیت بزرگ
در میانسالی دری از درهای الهی باز می شود و انسان به یک پیروزی بزرگ معنوی دست می یابد. در زندگی لحظاتی وجود دارد که چشمهای انسان حالت دیگری به خود می گیرند و محیط پیرامون خود را به صورت دیگری می بینند. این انسان دیگر انسان خودبین و خودخواه دیروز نیست بلکه انسانی است که به آرمانهای انسانی احترام می گذارد. انسان در این سن موفق می شود غرور را در خود نابود کند و حس انسان دوستی که یک خصوصیت مثبت اخلاقی است را جایگزین آن کند.
در این سن دیگر کسی زیاد به خودش فکر نمی کند بلکه حس انسان دوستی در اشخاص بیشتر می شود. وقتی یک پدر می شنود که در شهری زلزله آمده همانند یک جوان (که مسئولیت یک خانواده را به عهده ندارد) بی تفاوت از کنار این خبر نمی گذرد، چرا که می داند تهیه مخارج یک خانواده در حالت عادی که سرپناهی برای آنها وجود دارد مشکل است چه برسد به این که این سرپناه هم از بین رفته باشد. شباهت جوانی و میانسالی مانند شباهت آینه و پنجره است. آینه و پنجره هر دو از شیشه درست شده اند، اما در آینه لایه نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی غیر از خود شخص دیده نمی شود. وقتی که این دو شیء شیشه ای را با هم مقایسه می کنیم به این نتیجه می رسیم که وقتی شیشه فقیر باشد دیگران را می توان از پشت آن دید و نسبت به آنها احساس محبت کرد اما وقتی از نقره (یعنی غرور) پوشیده می شود تنها خودش را می بیند. انسان در میانسالی صاحب شجاعتی می شود که به کمک آن می تواند آن لایه نقره ای را از جلوی چشمهایش بردارد تا بتواند دیگران را هم ببیند.
میانسالی دوران صلح و گسترش روابط اجتماعی
جنگ علیه مسائل خاصی که با گذر زمان حل می شود، فقط نیروی انسان را هدر می دهد. خدا معجزات خود را در مکانهایی باور نکردنی و به دست افرادی دور از انتظار و در زمان هایی غیرقابل تصور به انجام می رساند. زندگی نیز ما را به طرف آن راهنمایی می کند اما از راههایی که انتظارش را نداریم. گاهی اوقات گیج می شویم و فکر می کنیم که در مسیر اشتباهی قرار گرفته ایم ولی این دقیقاً همان چیزی است که منتظر آن بودیم. همان دوران صلح و آرامشی که در جوانی در آرزوی رسیدن به آن هستیم ولی فقط در این سن به یک آرامش پایدار در زندگی می رسیم. در این سن انسان بخشنده تر است و به راحتی تجربه و وقت خود را که بزرگترین سرمایه زندگی اش است در اختیار دیگران قرار می دهد و با این کار به دیگران اجازه پیشرفت می دهد. به امید انتقال این تجربیات نسل بشر می تواند به کیفیت مطلوبی از زندگی و روابط اجتماعی دست یابد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)