دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم ....
نه برای اينکه آنهايی که رفتند را باز گردانم ؛
برای اينکه نگذارم بيايند .!!!
دلم می خواست زمان را به عقب باز می گرداندم ....
نه برای اينکه آنهايی که رفتند را باز گردانم ؛
برای اينکه نگذارم بيايند .!!!
[SIGPIC][/SIGPIC]
بگو چه مخدری بود
در بودنت ...
كه اينهمه نبودنت را
درد ميكشم ...!
[SIGPIC][/SIGPIC]
ببخش که برگ هایت را لگد کردم .
ببخش که مرگت را می بینم اما کاری از عهده ام بر نمی آید .
ببخش که چوب های خشکت را در آتش ;سوزاندم تا گرم شوم.
خاطرات زیادی با هم داشتیم ببخش ببخش که تو را رها می کنم
و به سراغ زمستان می روم ... من رفیق نیمه راه نیستم این تقدیر تو است که، می میری!
و اما پاییز به من می گوید:
خداحافظ انسان، من نمی میرم در این دنیا من همیشه بوده ام و خواهم بود.
تو مرا ببخش که; یک بار دیگر رفتم و با رفتنم; یک پاییز دیگر از عمرت را با خود بردم.
من رفیق بدی نیستم این تقدیر تو است.!!!
[SIGPIC][/SIGPIC]
مداد رنگـ ـے هامـ ـون رو با هم تقسیــ ـــ ـم کردیــ ـ ـــم
"مَ ـن" و "تـ و" ُ مداد رنگـ ـےها همیشه با هـ ــ ـم بودیــ ــ ــم
ببیـــ ـن مداد رنگـ ـے ها رو
بعد از این همه ســ ــــ ـــال
هنوز بــ ـه همون رنگاے قدیمـ ـــ ـین
اما نمیــ ــدونم چرا تـ ــ ــــو
روز بــ ــه روز کمرنگــــــ تر میشے!
اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی
باران که می زند به پنجره،
جای خالی ات بزرگتر می شود!
وقتی مِه بر شیشه ها می نشیندُ
بوران شبیخون می زند،
هنگامی که گنجشک ها
برای بیرون کشیدن ماشینم از دلِ برف سَر می رسند،
حرارتِ دستانِ کوچک تو را
به یاد می آورم
وقتی باد پرده های اتاقُ
جانِ مرا به بازی می گیرد،
خاطراتِ عشقِ زمستانی مان را به خاطر می آورم
دست به دامنِ باران می شوم،
تا بر دیاری دیگر ببارد
و برف
که بر شهری دور...
آرزو می کنم خدا
زمستان را از تقویم خود پاک کند!
نمی دانم چه گونه،
این فصل ها را بی تو تاب آورم!
[SIGPIC][/SIGPIC]
و آغاز سفر یادم نیستو می اندیشمکدامین دست مراچنین آغشتۀ عشقدر ایستگاهی پیاده کرده استکه ریل هایشاز زاویه خارج شده اندو منبه آخر دنیا رسیده امبی آنکه سفر کرده باشمچمدان دلتنگی ام رازیر سر خستگی هایم می گذارمو بر نیمکتی دراز می کشمکه آسمانشپر از سوت قطارست هنوزپلک هایم ترمز می کنندو در خوابی می افتمکه تمام ایستگاه رابرای پیاده شدنتبا آغوش انتظارآذین بسته استو تو در قطار افکار مندر راهیبوی گل گرفته چشمانممی شنوی ؟
[SIGPIC][/SIGPIC]
ای کسانی که مامور دفن من هستید وقتی که من مرحوم شدم مرا در تابوت سیاهی که تاریک تر از تاریکی هاست قرار دهید.
چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند که هنوز چشم به راهش هستم
دستانم را از تابوت بیرون بگذارید تا همه بفهمند به آنچه که میخواستم نرسیدم
بر روی قبرم بوته ای از گل بکارید تا در بهاران بوی یار دهد.
بر روی قبرم صلیبی از یخ قرار دهید تا به جای مادرم گریه کند چون من طاقت گریه های مادرم را ندارم
بر روی قبرم چیزی ننویسید تا زود فراموش شوم و موهایم را پریشان بگذارید تا هممه بفهمند که دست نوازش بر سرم کشیده نشده است....
زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران
بــسویت خواهـــــــــــم آمدروزی هــــمه زنجیر ها را ا ز دست و پایم باز خواهــــم کردوبــسویت خواهـــــــــــم آمدبا تو به ســــــرزمین رویاهــــایم ســـــــــــفر خواهـــــم کردودست در دست تو به بهشت کوچکمان قدم خواهم گذاشتبــسویت خواهـــــــــــم آمدواین نهایت آرزوی من استای زیباترین جلو ه هستیبا تو قله های سعادت را فــــتح خواهم نمودباتو به بی نهایت خوشـــبختی خواهم رسیدباتو از مــــــــــرداب به زلال دریا خواهـــم آمدوتن رنجـــــــــور و دل زخــــم خــــورده ام را باشمیم معجزه آسای عشقت التیام خواهم دادبــسویت خواهـــــــــــم آمدوتمـــــــــــام نامهربانی ها و جفاهای زمانه رابه فراموشــــــــی خواهـــــــــم ســــــــــــــپردمنتظــــــــرم بمان ....خواهــــــــم آمـــدودر آغـــــــــــــوش پرمهرت خواهـــــــم آســـود
[SIGPIC][/SIGPIC]
سنگ
کاغذ
قیچی
اصلا چه فرقی میکند...؟!
وقتی تو اخرش با پنبه سر میبری... .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)