نکته اول:
تا آنجا كه تاريخ علم و دانش بشرى نشان مى دهد، مسأله روح و ساختمان و ويژگىهاى اسرار آميزش، همواره مورد توجه دانشمندان بوده است، و هر دانشمندى به سهم خود، كوشيده است تا به محيط اسرار آميز روح گام بگذارد.
نکته دوم:
در اين كه: انسان با سنگ و چوب بى روح فرق دارد، شكّى نيست؛ زيرا ما به خوبى احساس مىكنيم كه با موجودات بى جان و حتى با گياهان تفاوت داريم، ما مى فهميم، تصور مى كنيم، تصميم مى گيريم، اراده داريم، عشق مى ورزيم، متنفر مى شويم، ولى گياهان و سنگ ها هيچ يك از اين احساسات را ندارند، بنابراين، ميان ما و آنها يك تفاوت اصولى وجود دارد، و آن داشتن روح انسانى است ...
نکته سوم:
نه مادى ها و نه هيچ دسته ای ديگر، هرگز منكر اصل وجود «روح» و «روان نيستند و به همين دليل، همه آنها روان شناسى (پسيكولوژى) و روانكاوى (پسيكاناليزم) را به عنوان يك علم مثبت مى شناسند، اين دو علم گر چه تقريباً از جهاتى مراحل طفوليت خود را طى مى كنند، ولى به هر حال از علومى هستند كه در دانشگاههاى بزرگ دنيا به وسيله استادان و دانش پژوهان تعقيب مى شوند و همانطور كه خواهيم ديد، «روان» و «روح» دو حقيقت جداى از هم نيستند
نکته چهارم:
وحدت شخصیت
دليل ديگرى كه براى استقلال روح مى توان ذكر كرد، مسأله «وحدت شخصيت» در طول عمر آدمى است.
توضيح اين كه: ما در هر چيز، شك و ترديد داشته باشيم در اين موضوع ترديدى نداريم كه «وجود داريم مىتوانيم بگوئيم: «من هستم» و در هستى خود ترديد ندارم، و علم من به وجود خودم به اصطلاح «علم حضورى» است، نه «علم حصولى» يعنى من پيش خود حاضرم و از خودم جدا نيستم اين از يكسو
از سوى ديگر، اين «من»، از آغاز تا پايان عمر يك واحد بيشتر نيست «من امروز» همان «من ديروز» همان «من بيست سال قبل» مى باشد من از كودكى تاكنون يك نفر بيشتر نبودم، من همان شخصى هستم كه بودهام و تا آخر عمر نيز همين شخص هستم، نه شخص ديگر، البته، درس خواندهام، با سواد شدهام، تكامل يافته ام، و باز هم خواهم يافت، ولى يك آدم ديگر نشدهام، و به همين دليل، همه مردم از آغاز تا پايان عمر، مرا يك آدم مى شناسند، يك نام دارم يك شناسنامه دارم و ...
اكنون حساب كنيم و ببينيم: اين موجود واحدى كه سراسر عمر ما را پوشانده، چيست؟ آيا ذرات و سلولهاى بدن ما و يا مجموعه سلولهاى مغزى و فعل و انفعالات آن است؟
بنابراين، يك آدم هفتاد ساله احتمالًا ده بار تمام اجزاى بدن او عوض شده است، روى اين حساب، اگر همانند مادى ها انسان را همان جسم و دستگاههاى مغزى، عصبى و خواص فيزيكوشيميائى آن بدانيم بايد اين «من» در 70 سال ده بار عوض شده باشد، و آن شخص سابق نباشد، در حالى كه، هيچ وجدانى اين سخن را نخواهد پذيرفت.
از اينجا روشن مى شود: غير از اجزاى مادى، يك حقيقت واحد ثابت در سراسر عمر، وجود دارد كه همانند اجزاى مادى تعويض نمى شود، اساس وجود، را، همان تشكيل مىدهد و عامل وحدت شخصيت ما، همان است
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)