دعای آزادی
بَشّار مَکاری، از یاران امام صادق علیه السلام می گوید: در کوفه به حضور حضرت رسیدم. طَبَقی از خرما نزد ایشان بود. فرمود: بیا و بخور. عرض کردم گوارا باد! قربانت گردم، در راه حادثه ای دیدم و گریه گلویم را گرفت. حضرت فرمود: چه حادثه ای دیده ای؟ گفتم: یکی از گماشتگان حکومت را دیدم که بر سر زنی می زد و او را به سوی زندان می برد و آن زن با صدای بلند می گفت: به خدا و رسولش پناه می برم. امام فرمود: چرا آن زن را می زد؟ عرض کردم: از مردم شنیدم که می گفتند پای آن زن لغزید و به زمین افتاد و گفت: «ای فاطمه! خدا ظالمان بر تو را از رحمت خود دور سازد.» گماشتگان حکومت دستگیرش کردند و زدند. امام صادق علیه السلام به محض شنیدن این سخن گریه کرد؛ به گونه ای که دستمال و محاسن شریفش از اشک تَر شد، سپس فرمود: «ای بشّار! با هم به مسجد سهله برویم و برای نجات آن بانو دعا کنیم و از خدا بخواهیم او را حفظ کند».
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)