وقتی گفتم با من بمان
فنجان قهوه از دستت افتاد
صدای پیام گوشیت آمد
چشمانم را برای چند ثانیه بستم
ودوباره باز کردم
وجای خالی تو تا ابد در نگاهم حک شد ...
![]()
وقتی گفتم با من بمان
فنجان قهوه از دستت افتاد
صدای پیام گوشیت آمد
چشمانم را برای چند ثانیه بستم
ودوباره باز کردم
وجای خالی تو تا ابد در نگاهم حک شد ...
![]()
اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی
شیر و شکر نه شام هم نه، قهوه لطفا
قلیان پشت بام هم نه، قهوه لطفا
بدجور تلخم این غزل طاقت ندارد
این واژه های خام هم نه، قهوه لطفا
بی شیر آقا بی شکر بی قند بی عشق
نه، مثل من ناکام هم نه، قهوه لطفا
خانم شما خوبید؟ آرامید؟ من؟ ها-
تلخم فقط ، آرام هم نه ، قهوه لطفا
آقاکمی موزیک هم با خود بیارید
آرام نه ، سرسام هم نه، قهوه لطفا
خانم شما گیجید ! نه من خوبِ خوبم
درگیر با اوهام هم نه ، قهوه لطفا
اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی
استکانی کوچک
استکانی لرزان
پر ز چای است کنون
نعلبکی خانه آن
سرخی چای سیه
ز شرار جگر است
یا نمی دانم از
تب و تابی دگر است؟
بگذارید بگویم اینک
سخن از لرزیدن
گرد سرما به رخ
استکان پاشیدن
استکان می لرزد
به خود از لرزش دست
دست آن دخترک خوش سخنی
که دغلبازی غدار زمان
دل او را بشکست
مادرش مرده و تنهاست کنون
پدرش همسر دیگر دارد
همسری پست و پلید
یک زن خوار و زبون
که هم او دختر دیگر دارد
او از آن دخترک بی مادر
چای می خواهد سرخ
دست آن دختر زیبا و قشنگ
از غم چای چنین می لرزد
چای می خواهد سرخ
استکان می لرزد.
اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی
در سرزمین دلم،
حبه قند نایاب شده ست
قند باشد هم فرقی به حال من ندارد
آخر ،چاي ِمن زیادی تلخ ست!
وقتی نمیخواهی باشی...
وقتی نمی خواهم باشم...
انگاری در چاي فلفل میریزند
و ما مجبوریم استکان چاي را بی قند سر بکشیم!
اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی
قوری
استکان
سینی
یادگار مادربزرگم
گوشه ی اتاق
خاک می خورند
ومن !
چاي را
ازکافی شاپ می گیرم . ...
اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی
شاید بعدها...
روزی...
در یک کافه با سیگاری روشن در دست چپ
زل بزنیم به چشم هایی که با شوق می نگردمان
و بعد از کامی عمیق بگوییم: فلانی...بد آدمی نبود ، بگذریم.
تو مهمی الآن
و یک عزیزم ِ از سر ِاجبار هم شلیک کنیم به آن چشم های مشتاق ...
اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی
نمی رسی نمی دهی داد مرا ز آه من
درون استکان من قهوه تلخ زندگیست
نمی رسد به خاطرم چه بوده این گناه من
![]()
اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی
کافه تریا،مثل همیشه،
لقمه های جوان برداشته است.
بوی عشق مصنوعی
راه نفسم را می گیرد.
از میان باغ وحش ِبی قفس می گذرم
آن گوشه یک صندلی انتظارم را می کشد.
بی هدف روبه رویش می نشینم.
گارسون با بی میلی می پرسد:
چی میل دارید؟
با یقین می گویم:
یک فنجان امید داغ!!! ...
اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی
عشق من!
این بار که از کنار من گذشتی
واژه ای تلخ بگو
تا با آن سیگاری روشن کنم
و دنیا را در دود
به پشت میز همان کافه همیشگی برگردانم
شاید داخل فنجان قهوه
تصویر تازه ای پیدا کنیم
برای دیدن عکس در اندازه اصلی اینجا کلیک کنید . اندازه اصلی 800x630 پیکسل میباشد
![]()
اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی
دیگر نمی پرسم "چرا؟" ،لبخند خواهم زد
بر جویبار چشم ها سیوند خواهم زد
گاهی بدون قهوه هم تلخی میسّر هست
اینبار چايي را بدون قند خواهم زد !
![]()
اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)