شاید بعدها...








روزی...




در یک کافه با سیگاری روشن در دست چپ

زل بزنیم به چشم هایی که با شوق می نگردمان



و بعد از کامی عمیق بگوییم: فلانی...بد آدمی نبود ، بگذریم.
تو مهمی الآن


و یک عزیزم ِ از سر ِاجبار هم شلیک کنیم به آن چشم های مشتاق ...