استکانی کوچک

استکانی لرزان

پر ز چای است کنون

نعلبکی خانه آن



سرخی چای سیه

ز شرار جگر است

یا نمی دانم از

تب و تابی دگر است؟



بگذارید بگویم اینک

سخن از لرزیدن

گرد سرما به رخ

استکان پاشیدن



استکان می لرزد

به خود از لرزش دست

دست آن دخترک خوش سخنی

که دغلبازی غدار زمان

دل او را بشکست



مادرش مرده و تنهاست کنون

پدرش همسر دیگر دارد

همسری پست و پلید

یک زن خوار و زبون

که هم او دختر دیگر دارد



او از آن دخترک بی مادر

چای می خواهد سرخ

دست آن دختر زیبا و قشنگ

از غم چای چنین می لرزد



چای می خواهد سرخ

استکان می لرزد.