زهرا تولد شد ز مام تا گردد او ملم امام
امشب به بزم قدسیان جبرئیل غوغا می کند
در جشن میلاد بتول هنگامه برپا می کند
امشب ز عرش کبریا آن خالق ارض و سما
*بر بیت ختم انبیا نورش هویدا می کند
شد شمس رخسارش عیان جوشید کوثر در جنان
از بهر خیر مقدمش هر غنچه لب وا می کند
زهرا تولد شد زمام تا گردد او مام امام
از دامنش بر خالقش او اسوه اهدا می کند
بلبل ز شادی در چمن شوقش نمی گنجد به تن
ام ابیها نغمه اش کار مسیحا می کند
مستند همه افلاکیان شوریست اندر خاکیان
چشم زمان این صحنه ها نیکو تماشا می کند
اشک محمد بی امان گردیده از ذوقش روان
شادی عیان از چهره اش دَختش تماشا می کند
نامش بود آرام جان قاصر ز توصیفش زبان
مهرش درون سینه ها مرضیه پیدا می کند
از شود و حال عاشقان ذوقیست دُروَش را به جان
ذکرش شده یا فاطمه در سینه نجوا می کند.
شعر از کتاب تجلی عشق . شاعر فضل الله دُروَش متخلص به (دروش)
عارف از این چشمه می نوشد کمال
مژده ای شبنم پرستان گل رسید
اشک شوق از دیده بلبل چکید
گل پرستی شیوه بلبل بود
روح بلبل رنگ و بوی گل بود
گل شد از رخسار زهرا در شگفت
بلبل آوایش از این مریم گرفت
در چمن از عشق او سرگشته است
نغمه اش ام ابیها گشته است
خانه نقش آفرین کردگار
شاهکار خلقتش گل کرده بار
نقش هستی را مجسم کرده است
محو حوا روح آدم کرده است
چون به زلف آفرینش شانه زد
بهر آذین نام آن ریحانه زد
نو گلی که باغ عالم دیده است
افتخارش حضرت مرضیه است
مصطفی را کوثر حق منت است
بر فراز آفرینش شوکت است
کوثر قرآن بود بنت الرسول
زیور کون و مکان باشد بتول
تشنگان را مهر او باشد زلال
عارف از این چشمه می نوشد کمال
بر شما زهرائیان بادا نوید
آفتاب خلقت از مشرق دمید
شد تولد آسمان اختران
یازده کوکب بود زین کهکشان
زینت هستی فدایت جان من
عشق تو شد رونق ایمان من
غنچه با نام تو می خندد به باغ
گرچه دارد در دل از داغ تو داغ
آن حسینی را که تو پرورده ای
عالم از نورش منور کرده ای
تا بود در پیکر عالم خروش
نور فرزندت نمی گردد خموش
مهدیت دارد به کف نبض زمان
می تپد بهرش دل از پیغمبران
با چه شوری دُروَش اشعارش سرود
مست وبی خود واله و دیوانه بود
شعر از کتاب تجلی عشق . شاعر فضل الله دُروَش متخلص به (دروش)
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)