فصل سوم
ساعت هشت بود که سعید از خواب بیدار شد با نگاهی به ساعت مچی نقره ای رنگش سرش رو از روی بالش برداشت و نشست . خیلی احساس خستگی می کرد و دلش می خواست که بازهم بخوابه . ولی ساعت یازده برای برگشتن به تهران پرواز داشت با دست هاش موهای خوش حالت و سیاهش رو به عقب زد و اروم از جاش بلند شد . بی اختیار به طرف تخت رفت و جایی که وفا خوابیده بود نگاه کرد . اون قدر اروم و راحت خوابیده بود که انگار هیچ اتفاقی برایش نیافته و نگرانی نداره . روسری سیاهش از سرش باز شده بود و فقط قسمتی از موهایش را پوشانده بود . چنان به خودش پیچیده بود که انگار سردش بود دست هاش رو لای زانوهاش گذاشته بود و تقربیا دولا شده بود
سعید مردد میان رفتن و موندن اروم به طرف تخت رفت و ملافه سفید رو از زیر پای وفا برداشت و بر رویش کشید . بعد از شستن دست و صورتش کلید اتاق رو برداشت و برای آوردن صبحانه اون جا رو ترک کرد . در را از بیرون قفل کرد . می دانست که وفا از ترس روب رو شدن با خالد محاله برای خوردن صبحانه به رستوران بره برای همین سینی بزرگی رو برداشت و صبحانه مفصلی رو داخلش گذاشت بعد با عجله به اتاق برگشت
وفا هنوز خواب بود و سعید هم وقت زیادی نداشت . قبل از بیدار کردن وفا وسایلش رو داخل ساکش جمع کرد و بعد از اتمام کارش روی صندلی کنار میز بزرگ مستطیلی شکل که سینی صبحانه رو روش گذاشته بود نشست اروم چند بار صدا زد
-خانم شایسته
وفا سر جایش غلتی زد و دوباره خوابید . سعید این بار کمی صداش رو بلند تر کرد و گفت
-وفا خانم . لطفاً بیدار شین
وفا چشم هاش رو باز کرد . سرش مثل یه کوه سنگین شده بود اطرافش را نگاه کرد . از این که گذشته رو به یاد آورد با ترس سر جاش نشست . ولی هم زمان با دیدن سعید که مشغول خوردن صبحانه بود چنان آرامشی گرفت که بی اختیار لبخند زیبایی زد . در حالی که روسریش رو مرتب می کرد گفت
-سلام
سعید که تا اون لحظه فقط چهره غمگین و گریه های وفا را دیده بود با دیدن لبخند زیبا و دیوانه کننده او دست و پاش رو گم کرد و سرش رو انداخت پایین و با فنجان چای مشغول کرد گفت :
-سلام صبح بخیر . تا چای سرد نشده بیاین صبحانه تون رو بخورین
او از روی تخت بلند شد و گفت
-آقا سعید . واسه خاطر من به زحمت افتادین و صبحانه رو اوردین توی اتاق ؟ واقعاً متاسفم شما رو هم توی دردسر انداختم
سعید خیلی سعی کرد به خودش مسلط باشه و برای همین لحن دوستانه ای به صداش داد گفت
-خواهش می کنم چه زحمتی ؟ راستش پیش خودم فکر کردم که شاید شما نخواین از اتاق بیرون بیاین برای همین صبحانه رو آوردم این جا
تشکری کرد و برای شستن صورتش به دستشویی رفت بعد از شستن صورت و موهاش رو برس کشید و با گیره از پشت سر بست و دوباره روسریش رو سرش کرد از دستشویی خارج شد
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)