- مهمون داریم
- کیه؟
- دختر خاله شمسی خانوم آقای شاپور؟
فرخزاد چنان چشم غره ای به توران رفت که قلبش فرو ریخت . شمسی که صدای آنها را می شنید بلافاصله از اتاق مهمانها بیرون امد و با زبان گرمش مضغول احوالپرسی شد
- حال شما چطوره جناب سرگرد؟
- به لطف شما جناب شاپور چطورند؟
- همه خوبند جویای احوالتون هستند
فرخزاد به سردی به توران گفت شما ه مهمونتون برسین من باید برم
توران که می دانست بخاطر شمسی مایل به مانده نیست محض اطمینان پرسید:
- ناهار رو نمی مونید با بچه ها میل کنید ؟ ناهارمون حاضره بچه ها هم الان از مدرسه میان
- نه باید برم شما به کارتون برسین
- قدم ما شور بود جناب سرگرد؟
- اختیار دارین من بی نهایت گرفتارم به جناب شاپور سلام برسونین
شمسی که به شدت از رفتار سرگرد رنجیده بود کوشید بر بغض گلوگیرش غلبه کند و توران که احساس شرمندگی می کرد مانده بود چه کند شمسی دوباره به اتاق مهمانها برگشت و زن و شوهر را تنها گذاشت این اولین باری بود که دلش به حال توران می سوخت بعد از رفتن شمسی سرگرد با لحنی سرزنش ار گفت اینجا چی میخواد
- اومده به من سر بزنه تروخدا آرومتر
- یادت باشه چی گفتم نشنوم بازم حرفهای سابق را تکرار کنه؟
بعد کمی پول روی میز مقابل آینه گذاشت و به طرف در رفت توران همونطور که دنبالش میرفت گفت:
- کاش ناهار میموندین بچه ها دلتگتون شدن
- مهران کجاست ندیدمش؟
- رفته خونه ی همسایه با بچه های انیس خانوم بازی کنه
- مگه غدقن نکرده بودم بخونه ی اونا نره؟
- به هر حال بچه است آقا بچه بچه میخواد . میخواین صداش کنم؟
- لازم نیست در ضمن.......................................
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)