پرویز بی اختیار گفت:
- حالا چرا اونقدر راه دور میری مادر؟
شمسی با شیطنت گفت:
- راه دور؟ نکنه خودت کسی رو زیر سر داری ؟ هان
پرویز با لبخند گفت:
- شما هم اگه دقت کنی می بینی وقتی دور و برمون آنقدر دختر هست چرا بریم راه دور؟
- پس جدی میخوای زن بگیری؟
- والا اگرم نخوام انگار باید به زور بگیرمو گرنه شما دست از سرم بر نمیدارین
- راستش را بگو مادر از همکارای اداره ات نیست؟
- نه
- پس کیه؟
- خوب فکر کنید شما که چشمهای تیزبینی داشتین قبلا تا به یک مجلس می رفتین ده تا دختر واسم نشون می کردی.
- فروغ؟ نکنه فروغ رو میگی؟
پرویز سکوت کرد شمسی که هنوز ناباور بود گفت:
- اون که هنوز بچه است توران می گفت دوسال از پوران کوچکتره. وانگهی بعیده که سرگرد دختر به خانواده ی شاپور بده
- مگه خانواده ی شاپور چه عیبی داره؟
- اون چیزی نگفته من خودم حدس می زنم
- شما از کجا همچین حرفی می زنی مادرجون؟ اول بپرس بعد...
- بپرسم چی بپرسم مگه من جرات می کنم برم تو دهن شیر؟
- این حرفها چیه مادر؟ مگه قراره خلاف شرع کینم ؟ یا جوابشون آره ست یا نهدر ضمن ما هنوز نظر فروغ رو نمیدونیم
- جواب سرگرد از حالا معلومه فروغم که بچه است
- مگه شما همیشه نمی گی 10، 12 سالگی با پدرم ازدواج کردی حالا فروغ بچه است؟
- پرویز جون عزیزم اون در قیاس با تو بچه است خدائیش هم اگه سرگرد بگه نه حق داره. ای داد بیداد من خیال می کردم اون روز به شوخی یک حرفهایی زدی نمیشه مادر اگه هر کسی دیگه بود نه نمی گفتم و با سر می رفتم جلو..................