فروغ همانطور که خودش را در لباس نو مقابل آینه ی قدی برانداز می کرد از پوران پرسید
- بهم میاد ؟ به نظر منکه خیلی قشنگه
پوران با صدایی که از فرط بغض می لرزید تائیدکرد
- خیلی قشنگه عین خودت
فروغ به طرفش برگشت و با صدای بلندخندید
- اینو دیگه دروغ نگو همه می دونند که تو خوشگلتر از منی خودت هم میدونی من چی دارم ؟ با این موهای مجعد و مات؟
- خیلی هم خوشگلی صورت گردی داری که هیچکس نداره ابروهای کشیده ی قجری چشمهای درشتی که مردمک سیاه چشمات وسط سفیدیش جلب توجه می کنه اینم که از هیکلت ببین چه خوشگل شدی؟
- پوران داری گریه می کنی؟
پوران بلافاصله از او فاصله گرفت و همانطور که پشت به او داشت کوشید آرام باشد فروغ به طرفش رفت و در لباس مهمانی مقابلش ایستاد
- چیه پوران ؟ از چی ناراحتی؟
- دلم برای همتون تنگ میشه و فروغ را در آغوش گرفت مخصوصا واسه تو فروغ
- منم همینطور زود به زود میام دیدنت میدونی که خیلی تنهام دلم میخواد این یکهفته آخر تموم نشه!
پوران زمزمه کرد میترسم فروغ تو همیشه شجاعتر از من بودی.
فروغ او را به خود فشرد و گفت:
- در عوض تو هم از من آرامتر بودی نمی بینی همه چقدر دوستت دارند کاش من مثل تو بودم
- تو باید همیشه خودت باشی فروغ خود خودت.
- من همیشه بهت حسودیم می شد خیال می کردم تورا بیشتر از من دوست دارند
- منم به تو حسودیم میشد فکر می کردم چرا شجاعت تورو ندارم و نمیتونم حرفم رو بزنم تومیدونستی شاید تنبیه بشی اما بازم حرفتو می زدی من همیشه توی دلم تحسینت کردم
- تو نباید این روزها گریه کنی پوران باید بخندی ببین نگاه کن واسه عروسیت چه لباس قشنگی دوختم مثلا من خواهر عروسم باید شیک باشم مامان می گفت جنس پارچه اش عالیه....................................