فروغ با صدایی که گویی از ته چاه بر می خواست سلام داد و سیخ و صاف در برابرش ایستاد و سرگرد بی آنکه حتی نگاهش کند با لحنی لبریز از خشم و عتاب پرسید:
- کدوم گوری بودی؟
- ببخشیدش آقا قول میده تکرار نشه
- دیگه تا کی تا کی میخوای روی غلطهاشون سرپوش بذاری؟
- پدر جون مگه من چکار کردم؟
- خفه شو دختره ی چش سفید ول شدی فکر کردی هر غلطی که بخوای میتونی بکنی؟
- من جای بخصوصی نرفته بودم من دختر بدی نیستم
سرگرد بی توجه به توران که می کوشید مانعش شود چنان سیلی محکمی به گوشش زد که کیف فروغ به زمین افتاد که البته از لگد سرگرد بی نصیب نماند.
لال میشی یا خفه ات کنم
فروغ خواست چیز دیگری بگوید اما نگاه اشکبار مادرش نگذاشت خم شد کیفش را برداشت و بعد همانطور که گونه ی چپش را ماساژ می داد با صورتی خیس از اشک به اتاقش رفت ولی از همنجا صدای عصبانی پدرش را می شنید
- بی سرو پا عوض اینکه بره مدرسه فهم و شعورش بیشتر بشه گستاخ تر شده پاک پای آبروی من نشسته فکر کرده اینجا کاروانسراست که هر وقت میخواد ره و هر وقت میخواد بیاد . اینا دست پروده ی تواند زن.......
فروغ به صورت پوران و گلور و مهران که در سکوت به هم چسبیده بودند خیره شد و از حالت نگاه آنها گریه اش شدت گرفت پوران به طرفش رفت و سرش را در آغوش گرفت دلش می خواست با صدای بلند گریه کند ولی نه او هیچیک نمی توانستند پوران جای قرمز سیلی را روی گونه ی چپش نوازش کردو و فروغ میان گریه لب به دندان گرفت خیال می کرد پدر بعد از رورها دوری رفتار بهتری خواهد داشت اما........
گلوریا که پشت پنجره ایستاده بود خبر رفتن پدر را داد صدای لرزان توران برای خوردن ناهار سکوت خانه را درهم شکست. حکومت نظامی به آخر رسیده بود و بچه ها مثل زندانیانی آزاد از اتاقها بیرون می رفتند همه غیر از فروغ که ترجیح می داد به حال خودش باشد..........................