وقتی فروغ وارد خانه شد گلور با عجله خودش را به او رساند
- فروغ فروغ
- چیه ترسیدم
- تا حالاکجا بودی بابا خیلی عصبانیه
- بابا مگه اینجاست؟
- آره سراغ تو را میگیره کلی هم به مامان غر زده
- حالا کجاست:
- تو اتاق مهمون خونه
گلور بعد از دادن اخبار با عجله به خانه رفت و فروغ را بهمان حال تنها گذاشت به نظر قرعه امروز بنام او افتاده بود با قدمهای لرزانی از پله ها بالا رفت و وارد خانه شد.نوک انگشتان پاهایش از سرما گزگز می کرد و سرش از شدت اضطراب و هیجان رویارویی با پدر گیج می رفت اما اهمیتی نمی داد مادرش سراسیمه نزدش آمد
- ذلیل مرده تا حالا کجا بودی؟
- کار داشتم
- آخه چرا بیخود و بی جهت جار و جنجال راه میندازی؟بابات یکساعته سراغت رو میگیره
- چیکارم داره؟
- یواشتر داشت میرفت سراغ ترو گرفت دید نیستی نشست تا بیایی الکی بهش گفتم رفتی کتاب از دوستت بگیری برو ازش معذرت خواهی کن
- منکه کاری نکردم چرا باید معذرت بخوام؟
- میگم عقب دردسر می گردی نگو نه؟
صدای سرگرد پشت هر دوی آنها را لرزاند
- اومد یا نه؟
توران با صدای لرزانی گفت؟
- بله آقا
فروغ علیرغم میلش نزد پدرش رفت درست مثل قربانی بدبختی که با پاهای خودش به مسلح می رود سرگرد با همان ابهت و صلابت دیرین با ابروهای درهم گره خورده فرو رفته در لباس ارتش به مخده تکیه داده پای راستش را ستون کرده و دست راستش روی آن نمی مشت آویزان بود. ...
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)