پوران همانطور که جای لگدهای امیر را روی بدن فروغ وارسی می کرد با دلسوزی گفت:
- ببین تروخدا چیکار کرده....آخه چرا سر به سرش میذاری؟ تو که میدونی اون اخلاقش چطوریه
- الهی دستش بشکنه کثافت حمال داشت قوزپشت رو می کشت
پوران پرسید:
باز رفته بودی پول تو جیبت رو بهش بدی؟
فروغ با حالت تهاجمی گفت:
- حالا بدو برو به مامان خبر چینی کن!
پوران با اخمی آشکار گفت:
- این چه طرز حرف زدنه ؟ آخه چررا واسه خودت دردسر درست میکنی ؟ تو اصلاً انگار نمی تونی آروم بشینی؟ فروغ گفت:
- میدونی که اگه قوزی سیگار نکشه میمیره
- تو هم اگه همین جور پیش بری ستو به باد میدی دیگه داری همه رو عاصی می کنی
- توکه داری از دستم خلاص میشی
صورت پوران گل انداخت و لبش با لبخند ضعیفی لرزید فروغ با شیطنت گفت:
-امروز دامادم میاد؟
نمیدونم دفعه ی قبل که فقط خواهر و مادرش اومدند
فروغ با تعجب گفت: یعنی خودت هنوز ندیدیش؟
- وقتی بابا تائیدش می کنه خیالم راحته
- پس خودت چی؟ شاید ازش خوشت نیومد؟
- گفتم که نظر من نظر مامان و باباست تازه خانواده اش هم بد به نظر نمیرسیدند
- این به نظر من مسخره است آخه چرا بابا باید بجای ما تصمیم بگیره با کی ازدواج کنیم؟ منکه حالاحالاها میخوام درس بخونم.
پوران در حال خارج شدن از اتاق گفت نمیای ناهار بخوری؟
- مگه نمی بینی اون دراکولا دنبال بهونه می گرده بذار اون بخوره بره بعد من میام
- باشه تو با گلور بخور فقط سریع که باید بعدش باه هم برین حموم.......
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)