آن شب فروغ تا پاسی از شب در بسترش غلت رد و خیلی دیرتر از بقیه خوابید. ترسی ناشناخته در وجودش می دوید که به شدت آزارش میداد هر گز فکرش را نمی کرد پدرش به این سادگی به خانواده پشت پا بزند و دنبال امیال خودش برود او که مادرش را مظلوم واقع می دید آرزو می کرد حتی یک لحظه جای او نباشد. زیرا مطمئن نبود اگر جای او بود همین عکس العمل را نشان می داد .مرور چنین افکاری سبب می شد از زن بودن خودش احساس ناخوشایندی کند . به نظرش زن بودن در بنده ی بی چون و چرا ی مرد و زندگی بودن خلاصه می شد و اگر زنی غیر از این باشد عاصی محسوب میشود و این در حالیست که یک مرد حق دارد هر تعداد زن می خواهد اختیار کند و این به نظرش بی عدالتی بزرگی بود.
پس از آن شب بارانی که سرگرد به ناگفته های قلبش اعتراف کرد تا مدتها بچه ها کمتر او را می دیدند چون یا زمانی به خانه سر می زد که بچه ها مدرسه بودند و اگر هم شب به خانه سر میزد کوچکترها خواب بودند و از دیدنش محروم می ماندند ولی در هر صورت این دیدارها چون گذشته سرد و بی روح بود سرگرد اکثر شبها را در منزل همسر دومش به صبح می رساند وبرای فرزندانش حضور فیزیکی نداشت که همین موضوع به عصیان و سرکشی هر چه بیشتر بچه ها دامن می زد . آنها که در نبود پدر خود را آزادتر می دیدند هر یک در برابر این آزادی واکنش نشان می دادند.امیر با قلدر نمایی های خاص خودش بر بچه ها کوچکتر به خصوص دخترها حکومت می کردفروغ با ناآرامی و لجبازی ابراز وجود می کرد و از وجو فریدون به عنوان متحد خودش استفاده می کرد.
پوران که دختری مطیع بود به میل پدر تن داده و به خواستگارش سیروس بهمن پاسخ مثبت داده بود امیر که بعد از سرگرد مرد خانه به حساب می آمد بدنبال انجام خدمت سربازی بزودی خانه را ترک می گفتو فروغ با لجاجت و یکدندگی خاص خودش امان توران را بریده بود او دختری صریح و رک و تهاجمی بود و توران با خستگی آشکاری در برابرش سکوت اختیار می کرد گاهی وقتی از دور به گلوریا و فروغ و پوران نگاه می کرد با آهی بی صدا افسوس میخورد که چرا فروغ به پوران و گلور شبیه نیست و اغلب می کوشید با نصایحی مثل اینکه من که به سن و سال تو بودم دو تابچه داشتم او را که در آن سن و سال مثل پسر بچه ای چابک پا بپای فریدون از درخت بالا می رفت به آرامش دعوت می کرد .................