غلامحسین نامی، نوگرایی در نقاشی معاصر ایران
غلامحسین نامی گزیده ای از آثارش را در خانه هنرمندان ایران به نمایش گذاشت که مقارن با افتتاح نگارخانه ای به نام او بود.
هنگامی که نام غلامحسین نامی مطرح می شود، مبحث «نوگرایی» در نقاشی معاصر ایران نیز به میان کشیده می شود و بحث «نوگرایی» که در نقاشی مطرح می شود، ذهن به سوی ریشه های این جریان معطوف می شود.
N 218
در ریشه یابی جریان «نوگرایی» می توان از سرشاخه های نخستین آن در دوران صفویه آغاز کرد و به تدریج به زمان حال رسید. از دوران صفویه تا قاجاریه، ایران دچار تشتت، جدال و پراکندگی بود. در همان زمان، اروپا دگرگونی های بنیادینی را آغاز کرده و چشم اندازهای نوینی را در اعتلای فرهنگ، هنر، اقتصاد و صنعت در برابر خود می گسترانید.
ایستایی جوامع مشرق زمین - و همچنین ایران - در سه قرن گذشته، معلول عوامل بسیاری بود. از جمله می توان گفت دوران گذار از نوعی فئودالیسم به نوعی سرمایه داری در این جوامع بسیار کند بود.
چنین روندی معلول مداخله مستبدانه حکومت های محلی و ---------- های سوداگرانه امپریالیسم نوظهور اروپایی بود که برای سلطه بر بازارهای کشورهای شرقی مانع صنعتی شدن آن مناطق شد. درنتیجه، پیشرفت صنعت و به تبع آن رشد اقتصادی و تکامل اجتماعی این جوامع بشدت کند و یا درمواردی مختل شد.
در این میان، ژاپن با پیدایش دوران «میجی» یا حکومت روشن (۱۸۶۷ تا ۱۹۱۲ میلادی)، گام های درخشانی به سوی رشد اجتماعی، فرهنگی و بویژه صنعتی کردن جامعه برداشت.
همزمان، در ایران نیز امیرکبیر درصدد جبران عقب ماندگی کشور بود، اما در همان گام های نخستین از حرکت باز ماند. زمانی که انقلاب صنعتی دگرگونی های ژرفی در روابط تولیدی و اقتصادی اروپا ایجاد کرده بود و ظرفیت های ابداع و نوآوری را هر دم افزایش می داد و درست در شرایطی که با ظهور تکنیک های نو، دنیای مغرب زمین مرزهای تازه ای از ابعاد انسان و جهان را کشف می کرد، در ایران جدال خونینی برای کسب قدرت میان طوایف قاجاریه، زندیه و افشاریه جریان داشت.
در غرب اما، انقلاب صنعتی به راه افتاده بود و با ایجاد شهرهای بزرگ، شکل دادن به طبقه متوسط شهرنشین و تولید انبوه، دستاوردهای نوینی را پدید آورده و هنر نیز مخاطبان تازه ای پیدا کرده بود.
از این پس، مخاطبان هنر کسانی بودند که خلق و خوی روانشناسی آنها در «زندگی صنعتی»، «تولید انبوه» و «سرعت» شکل می گرفت. در چنین شرایطی، قواعد و قوالب متحجر هنر آکادمیک نمی توانست پاسخگوی نیازهای «نو» باشد. هنرمند اروپایی که از حصار سنن دیرپا رها شده بود، در بستر هر دم متغیر و رو به رشدی که شرایط اجتماعی پیش رویش نهاده بود، به نفی سنت هنری ۵۰۰ ساله خود پرداخت. نفی سنت برای هنرمند اروپایی به معنای سنت آفرینی مستمر و نظام دادن به سنت شکنی و سنت آفرینی بود. در کشورهای مشرق زمین - و ایران - به دلایلی که گفته آمد، فرآیندی قابل قیاس با جوامع اروپایی رخ نداد.
به رغم درهم پاشیدگی نظام سنتی، دگردیسی های فرهنگی و ورود عناصر فرهنگ غربی به این جوامع، اما همه چیز روندی متفاوت با اروپا داشت و هم از این روی در هنر ایرانی نیز فرآیندی متفاوت طی شد. هرچند روح حاکم پس از جنبش مشروطه، روح پیشرفت و میل به جبران عقب ماندگی در همه سطوح بود؛ اما تعبیر روح حاکم در ذهن هنرمند منجربه گزینش شیوه های هنری متناسب با آن می شود.
ذهن غلامحسین نامی در کوشش و جوشش هنرمندانه به پردازشی مدرن و طرح ریزی ساختاری معاصر با شکل بندی دنیای جدید می رسد. یکی از ویژگی های مهم نقاشی معاصر ایران جست وجو برای یافتن حلقه مفقوده ای است که تاریخ نقاشی ایران نه تنها سال ها که سده هاست در پی یافتنش است. نقاشی معاصر ایران در پی چنین جست وجویی به دو سو، گرایید: یکی با بهره مندی از سنت آکادمیک اروپایی، از چشمان کمال الملک عبور کرد و با صافی ذهن شرقی اش ترکیب شد و دیگری بی اعتنا به سنت ۵۰۰ ساله اروپا و نقش کمال الملک در انتقال آکادمیسم اروپایی به ایران، از کنار آن گذشت.
عصر جدید اصولاً در دامان خود دوگونه متفاوت از تفکر را پرورانیده است: یکی نوگرایانی که سایه پیشینیان را بر سر خود حس کرده، با اتصال به راه طی شده گام هایی رو به جلو بر می دارند و دیگر، نوگرایانی که از سنگینی بار گذشتگان خود را رهانده و یکسره شیفته و حواری آن چه «نو» و «متفاوت» است، می گردند. برای رصد کردن چند و چون نقاشی معاصر ایران، به ارتفاعی نیاز داریم که با همیاری بال های این دو نحله به آن دست پیدا می کنیم.
از چنین منظری می باید سهم هر کدام را در عمق بخشیدن به غنای هنر معاصر ایران مورد بررسی قرار داد.
به عبارت دیگر، ورود عناصر فرهنگ غربی به جوامعی چون جامعه ما و دگردیسی های فرهنگی ناشی از آن در یک سده اخیر، منجر به یک «اندیشه واحد» با حداقل «دو شیوه متفاوت» شده است.
دادن پاسخ به چند پرسش شاید یکی از این دو شیوه (نقاشی واقعگرا، نقاشی مدرن و آبستره) را به مثابه شیوه ای که فرهنگ تصویری جامعه با تغذیه از آن غنای بیشتری می یابد، مشخص تر سازد.
آیا هنرمند معاصر ایرانی برای این که بتواند «ادراک شخصی» خود را از جهان عرضه کند، قوالب دست و پاگیر کلاسیسیم را نفی می کند؟
یا صرفاً به این دلیل به نفی کلاسیسیم می گراید که همسو با جریان معاصر جهانی باشد و به اصطلاح از قافله عقب نماند؟ آیا در شرایطی که مدرنیسم همچون کالایی وارداتی و مینیاتور همچون میراثی کهن در دو سوی ذهن ایرانی فرهیخته خاموش و روشن می شوند و زمان حال نیز فاقد شیوه ای از بیان تصویری متناسب با زمانه است، میان نوعی سنتگرایی متعصبانه و نوگرایی نسنجیده، چه تدبیری باید اندیشید؟
چرا پس از ۷۰ سال شعر ما «نو» می شود و این شعر نو از پس ۱۰۰۰ سال نظم و نثر پارسی، سرانجام خود را تثبیت می کند؛ اما در نقاشی، تثبیت پدیده ای موسوم به «نقاشی مدرن» هنوز به کج فهمی و معضل گرفتار است؟ آیا نقاشان مدرن ایرانی در ۷۰ سال گذشته نتوانسته اند تصویری بیافرینند که درک عمومی مردم را از مفهوم «تصویر» به چالش بکشاند؟
فاصله چند صد ساله موجود میان آخرین بارقه های مینیاتور و تصویری از جنس دوران ما، چگونه سپری شده است که موقعیت نقاشی معاصر ایران را به موقعیتی بدل ساخته که نه دیگر پا در خاک دیروز دارد و نه کاملاً سر در هوای اکنون؟ دل دادن به مینیاتور؟ به شیوه های کمال الملک و شاگردان نسل اول او؟ به جریانات مدرن؟ به طبیعت گرایی و به آبستره؟ به رویکردهای انسان محور و اجتماعی؟ یا به گرایش های ذهنی و مجرد؟
راه کدام است و چاره چیست؟ آیا با امتزاج محتوایی ایرانی و شکلی غربی می توان به پاسخی درخور رسید؟ آیا دستیابی به یک نقاشی با هویت انسان امروزی و ایران معاصر، به تنهایی بر عهده هنرمند است؟
هنرمندان ایرانی در ۷۰ سال گذشته با تکیه بر احساس، مهارت و دانش خود، راهی را سپری کرده اند، راهی که از پشتوانه حمایت های نظری و زیرساخت های اجتماعی و فرهنگی بی بهره بوده و تنها به اراده و قریحه هنرمند متکی بوده است.
هنر معاصر ایران به یک «نگاه امروزی» نیازمند است. بدیهی است «نگاه امروزی» را مجموعه عوامل اقتصادی، تولیدی، صنعتی، فرهنگی، فکری و ادبی می سازند. چنانچه یکی از عوامل یاد شده در رشدی نامتوازن با سایر عوامل حرکت کند، در واقع چیزی از «نگاه» هنرمند کاسته شده، او در جریانی که به طور ناموزون رشد می کند، لطمه خواهد دید. روزنامه ایران