فصل 27
اقوام پری با خوشرویی از پری و صادق استقبال کردند.این سومین باری بود که صادق به اتفاق پری به این مکان آمده بود.اولین بار که صادق نمیدانست که کجا میرود،دومین بار بین ترم برای دیدن اقوام به اینجا آمده بودند و خیلی هم لذت برده بود،اما این بار تفاوت داشت.همانطور که پری گفته مراسم خاصی بود.داود تصمیم داشت هر دو را در این مراسم خاص تقدیر کند.میخواستند در حضور او این جشن برگزار گردد.
صادق از هیچ چیز اطلاع نداشت،اما بخاطر قولی که به پری داده بود به اتفاق وارد آبادی طایفه شدند.وارد خانه شدند که داود هم رسید.به طرف صادق رفت،و با خوشحالی داماد خود را در آغوش گرفت و بوسید و گفت:-هر چه زود تر خودتان را آماده کنید،بیائید که همه منتظر شما هستند.
داود از اتاق خارج شد.صادق و پری از جا برخاستند،مهسا با لبخند گفت:-پریا،فکر میکنم با هم برید آن اتاق تا لباسهایتان را عوض کنید من میرم شما بعد بیائید.
-پری جریان چیه؟
پری خندید و گفت:-شا م مهمان هستیم.
-مگر این لباسها مناسب نیست؟
پری همانطور که دستش را گرفته بود و به اتاق دیگر میبرد گفت:-حالا بیا،خودت متوجه میشوی که بخاطر تو جشنی برپا شده.
آن دو وارد اتاق شدند.در آن اتاق دو در مقابل هم قرار داشت.صادق متوجه شد جوانی رعنا و دختری زیبا و مؤدب با احترام و حالت احترام در مقابل هر دری ایستادند.صادق با تعجب نگاهشان کرد.پری گفت:-آقا صادق، این آقا به شما کمک میکند تا لباس مخصوص امشب را بپوشی.وقتی کارت تمام شد همان جا منتظرم باش تا بیام.صادق با تعجب گفت:-پری،بلایی سرم نیارند؟
-صادق جان برو،این آقا کمکت میکند تا لباست را بپوشی.
صادق دید که مرد جوان در اتاق را باز کرده و منتظر اوست.با تردید وارد آنجا شد،اتاق بزرگ بود.جوان فوری لباس صادق را از تنش بیرون آورد،او بدون هیچگونه اعتراضی منتظر شد تا ببیند او چه میکند.جوان پیراهنی سفید و بدون یقه تنش کرد که کمی از پیراهن معمولی بلند تر و آستینش گشاد تر بود.دکمههای پیراهن را بست،جوان شلوار کرم رنگی که کمرش با بندی بهم وصل میشد.صادق آن را پوشید ولی بلد نبود گره بزند.جوان کمکش کرد.
بعد جلیقهای به همان رنگ تنش کرد،صادق دکمه ها را بست.سپس کتی که رنگ شلوار بود و شکل ردا بود را به تن صادق پوشاند.ردا تا نزیک زانو بود.یقه ی آن مثل کوتهای معمولی بود،ولی دکمه نداشت.جوان چند بار لباس را در تن صادق برانداز کرد.میخواست بداند آیا همه چیز مراتب است یا خیر.صادق همانطور بی حرکت ایستاده بود.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)