پری گفت:سلام اقا صادق،قبول باشد ان شاء الله.
صادق نگاهش کرد.شعبان را دید که گوشه آشپزخانه نماز می خواند.پرسید:این بنده خدا را چرا بیدار کردی؟
شعبان که نمازش تمام شده بود سلام داد و گفت:آقا،این حرفها چیه؟من باید بیدار می شدم.
شعبان به طرف پری رفت و گفت:خانم بفرماید چی را باید توی ماشین بگذارم؟
همان موقع محسنی هم وارد آشپزخانه شد.گفت:آقا شعبان،پری خانم هر چه چمدان دارد بذار توی ماشین.
شعبان گفت:پس پری خانم،نشانم بده که عوضی نبرم.
پری و شعبان برای حمل چمدانها از آشپزخانه خارج شدند.صادق مشغول نوشیدن چای شد.حرفی نمی زد.
محسنی گفت:آدم که مسافرت می رود خوشحال است،حالا چرا اینهمه بدخلقی می کنی؟
صادق با دلخوری گفت:مرا مجبور می کنید بروم.
پدربزرگ خندید و گفت:حالا چرا به حساب من می ذاری؟تقصیر مادرت است.به منچ را گیر دادی؟
صادق گفت:خیلی خب،اجازه بده تا چمدان خودم را ببرم.
صادق بیرون رفت.شقایق و پدربزرگ هم هر چه داشتند داخل ماشین گذاشتند.شقایق خندید و گفت:چه مسافرت دل انگیزی می شود...بار کامیونی را داخل سواری بگذارند!
شعبان آن دو را از زیر قران رد کرد.پدربزرگ صادق را بوسید و شقایق هم پری را بوسید.ماشین از خانه خارج شد.شعبان کاسه آب را پشت سرشان خالی کرد.
محسنی گفت:با احتیاط و یواش رانندگی کنید.خدا پشت و پناهتان باشد.تلفنهایتان راروشن بذارید و مرتب با من تماس بگیرید.
ماشین از کوچه وارد خیابان شد و از انجا راهی خارج شهر شدند.هوا هنوز تاریک بود و باز نشده بود.وقتی وارد جاده شدند روز کمی نمایان شد.
هر دو ساکت بودند و حرفی نمی زدند.صادق نگاهی به پری کرد و گفت:شما بخوابید.
پری چادر مشکی خود را روی سر مرتب کرد.به او نگاه کرد و با لبخند گفت:خوابم نمی برد.
دوباره سکوت برقرار شد.پری سعی کرد رادیو را روشن کند،ولی نوار گذاشتن راحت تر بود.نواری از داخل داشبورد دراورد و داخل ضبط گذاشت.آهنگی بود ملایم از ارکستری خارجی که پری تازگی آن را خریده بود.صادق هنوز آن را گوش نکرده بود.
صادق برای خودش چند سوال اماده کرده بود.پری هم اماده پاسخگویی بود.عاقبت صادق گفت:پری خانم،این نوار همان است که تازی خریدی؟
اگر دوست نداری عوضش کنم؟
نه،خیلی خوب است.برای این موقع صبح مناسب است.
بله،ملایم است.
خوب نقشه ای کشیدید...هم بارت را می بری،هم سواری مفتی می کنی.
پری خندید و گفت:پس برای همین است که از منزل تا اینجا ناراحتی؟
بله که هستم.من یک صبح پنجشنبه و جمعه خواستم بخوابم که هزار کار دستمان دادند.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)