خطبه 27
[1] خطبه جهاد جهاد زره محکم پروردگار : [2] اما بعد جهاد دری است
از درهای بهشت خداوند آن را به روی دوستان مخصوص خود گشوده است
[3] جهاد لباس تقوا زره محکم و سپر مطمئن خداوند است [4] مردمی که از جهاد
روی برگردانند خداوند لباس ذلت بر تن آنها مي پوشاند و بلا به آنان
هجوم مي آورد [5] حقير و ذليل مي شوند عقل و فهم شان تباه مي گردد [6] و به خاطر
تضييع جهاد حق آنها پايمال مي شود و نشانه های ذلت در آنها آشکار
مي گردد و از عدالت محروم مي شوند . [7] آگاه باشيد من شب و روز پنهان
و آشکارا شما را به مبارزه اين جمعيت [ معاويه و پيروانش ] دعوت
کردم [8] و گفتم پيش از آنکه با شما بجنگند با آنان نبرد کنيد . بخدا
سوگند هر ملتی در درون خانه اش مورد هجوم دشمن قرار گيرد حتما ذليل
خواهد شد [ و تنها جمعيتی در نبرد با دشمنان پيروز مي گردند که به
استقبال آنها بشتابند ] [9] ولی شما سستی به خرج داديد و دست از ياری
برداشتيد تا آنجا که دشمن پي درپی به شما حمله کرد [10] و سرزمين شما را
مالک شد . اکنون بشنويد : [ يکی از فرماندهان لشکر غارتگر معاويه ]
از بني غامد حمله به [ شهر مرزی ] انبار کرده است [11] و نماينده و
فرماندار من حسان بن حسان بکری را کشته و سربازان و مرزبانان شما را
ازآن سرزمين بيرون رانده است . [12] به من خبر رسيده که يکی از آنان به
خانه زن مسلمان و زن غير مسلمانی که در پناه اسلام جان و مالش محفوخ بوده
وارد شده [13] و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره های آنها را از
تن شان بيرون آورده است 000 [1] در حالی که هيچ وسيله ای برای دفاع جز گريه
و التماس کردن نداشته اند [2] آنها با غنيمت فراوان برگشته اند بدون اينکه
حتی يک نفر از آنها زخمی گردد و يا قطره ای خون از آنها ريخته شود [3] اگر
به خاطر اين حادثه مسلمانی از روی تاسف بميرد ملامت نخواهد شد [4] و از
نظر من سزاوار و بجا است . ای کاش شما را نمي ديدم شگفتا
شگفتا بخدا سوگند اين حقيقت قلب انسان را مي ميراند [5] و غم و اندوه
مي آفريند که آنها در مسير باطل خود اين چنين متحدند و شما در راه حق
اين چنين پراکنده و متفرق ؟ [6] روی شما زشت باد و همواره غم و غصه
قرينتان باد که شما هدف حملات دشمن قرار گرفته ايد پي درپی به شما حمله
مي کنند و شما به حمله متقابل دست نمي زنيد . [7] با شما مي جنگند و شما
نمي جنگيد اين گونه معصيت خدا مي شود و شما [ با عمل خود ] به آن
رضايت مي دهيد . [8] هر گاه در ايام تابستان فرمان حرکت به سوی دشمن دادم
[9] گفتيد اندکی ما را مهلت ده تا سوز گرما فرونشيند و اگر در سرمای
زمستان اين دستور را به شما دادم [10] گفتيد اکنون هوا فوق العاده سرد است
بگذار سوز سرما آرام گيرد [11] همه اين بهانه ها برای فرار از سرما و گرما
بود شما که از سرما و گرما [ وحشت داريد ] و فرار مي کنيد [12] بخدا
سوگند از شمشير [ دشمن ] بيشتر فرار خواهيد کرد . [13] ای کسانی که به
مردان مي مانيد ولی مرد نيستيد ای کودک صفتان بي خرد و ای عروسان
حجله نشين [ که جز عيش و نوش به چيزی نمي انديشيد ] [14] چقدر دوست
داشتم که هرگز شما را نمي ديدم و نمي شناختم همان شناسائی که سرانجام
مرا اين چنين ملول و ناراحت ساخت [15] خدا شما را بکشد که اينقدر خون به
دل من کرديد و سينه مرا مملو از خشم ساختيد [16] و کاسه های غم و اندوه را
جرعه جرعه به من نوشانديد [17] با سرپيچی و ياری نکردن نقشه ها و طرحهای مرا
[ برای سرکوبی دشمن و ساختن يک جامعه آباد اسلامی ] تباه کرديد تا
آنجا که قريش گفتند [1] پسر ابوطالب مردی است شجاع ولی از فنون جنگ
آگاه نيست 000 [2] خدا خبرشان دهد آيا هيچيک از آنها از من باسابقه تر
و پيشگامتر در اين ميدانها بوده ؟ [3] من آنروز گام در ميدان نبرد گذاشتم
که هنوز بيست سال از عمرم نگذشته بود و هم اکنون از شصت گذشته ام [4] ولی
آن کس که فرمانش را اجرا نمي کنند طرح و نقشه ای ندارد [ هر اندازه
فکر او بلند و نقشه او دقيق باشد هرگز به جائی نمي رسد ]
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)