صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 62

موضوع: حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام

  1. #21
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    ارزش‏هاي جاودان زندگي
    ارزش‏هاي جاودان زندگي
    هنر هدايت انسان از كوچه‏ هاي تنگ و تاريك دلبستگي‏ها و عبور از پيچ و خم وابستگي‏ها هنري قدسي است كه هر يك از ما را نيروي پرواز مي ‏بخشد و به قله قداست و عظمت مي‏رساند و اين هدايت حيات‏بخش تنها و تنها در آموزه‏ هاي آسماني معصومان(ع) و صالحان يافت مي‏شود.
    سپيده سخن
    حيات و هستي انسان داراي دو جلوه «پيدا» و «پنهان» است؛ جلوه پيداي آن نعمت‏ها و لذت‏هاي ظاهري زندگي است كه ديگر موجودات نيز خود را از مواهب طبيعت بهره‏ مند مي‏سازند و براي بقاي وجود خويش به خوردن و خوابيدن و پوشيدن و نوشيدن مي‏پردازند و حتي در بسياري از عرصه ‏ها به دور از دغدغه ‏هاي جاري در زندگي انسان‏ها، روزگار خويش را سپري مي‏كنند.
    و جلوه ناپيداي زندگي انسان‏ها ـ كه باعث تفاوت و تمايز بين آنان و حيوانات است ـ نقشي بسيار چشمگير در «صعود» يا «سقوط» شخصيت آنان ايفا مي‏كند؛ وجود اين پديده پويا و حركت ‏آفرين كه نام «كمال»، «رشد» و «بالندگي» به خود گرفته است، انسان را «امير آفرينش» و «سپهسالار هستي» مي‏سازد كه پروردگار پرمهر، او را در «احسن تقويم» يا «زيباترين شكل‏ها و شيوه‏ها» آفريده و از وجود خود او را موجود ساخته است
    (نفختُ فيه من روحي)؛1 همه هستي را در اختيار وي قرار داد و براي او و به خاطر او آفريد (سَخَّرَ لَكُمْ ... خَلَقَ لَكُمْ ما في الارضِ جَميعا)2 اما در بسياري از زمان‏ها، غوغاها و جنجال‏هاي زندگي كه ره اورد افكار و افعال آدمي است، مانع فهم و درك اين حقايق بزرگ مي‏شود و انسان را از اوج عزت و عظمت به سقوط و شكست مي‏كشاند. از اين‏رو صاحبان بصيرت با نگاهي به چنين پديده ‏ها، زمزمه ‏هايي اين گونه بر لب دارند:
    ما چو طفلان، تن به شغل خاكبازي داده‏ ايم و رنه، گوي آسمان‏ها در خم چوگان ماست
    3
    تندباد اين شكست، «جهالت» و «غفلت» است كه راهي روشن از نور فطرت را، بيراه ه‏اي تاريك از ظلمت طبيعت مي‏سازد و هر يك از ما را به جلوه‏ هاي جاري و مادي زندگي مشغول مي‏سازد تا دچار روزمرگي شويم. و تنها به آراستگي و پيراستگي «تن» بسنده كنيم، بي‏خبر از آنكه ما را از آن سوي افلاك صدا مي‏زنند تا خود را به آن ديار نيز روانه كنيم و در چارچوب آرزوها و خيالات خود نماييم:
    قدم سعي تو در دامن تن پيچيده است و رنه، افلاك تو را اطلسي پاي‏انداز است4
    هنر هدايت انسان از كوچه‏ هاي تنگ و تاريك دلبستگي‏ها و عبور از پيچ و خم وابستگي‏ها، هنري قدسي است كه هر يك از ما را نيروي پرواز مي‏بخشد و به قله قداست و عظمت مي‏رساند و اين هدايت حيات‏بخش تنها و تنها در آموزه ‏هاي آسماني معصومان(ع) و صالحان يافت مي‏شود تا انسان را به اين باور ارجمند رساند كه شاهبازي قدسي است و هرگز نبايد بر جاه و جيفه‏اي زودگذر دل بندد. از جمله اين آموزه ‏ها ارائه «ارزش‏ها و آرمان‏ها»ست كه چونان سپيده‏ اي حيات ‏آفرين انسان را از خواب‏ها، خيال‏ها و رؤياها بيدار مي‏كند و با طلوع طلايي تلاش و حركت آشنا مي‏سازد.
    ارزش‏ها، آرمان‏ها؛ سكوي صعود انسان‏ها
    «ارج» و «ارزش»، اهميت دادن و توجه كردن انسان به پديده ‏ها و عواملي است كه داراي نفع و تأثير براي اوست؛ گرچه اين تأثير ظاهري و مادي باشد يا باطني و معنوي.
    از آغاز زندگي اجتماعي تا كنون، هميشه و هر حال جوامع مختلف از يك سو با «واقعيات» يعني «آنچه هست» و از سوي ديگر «حقايق» يعني «آنچه بايد باشد» روبه ‏رو بوده ‏اند كه در بسياري از صحنه ‏ها و عرصه ‏ها بين «بايدها و نبايدها» و «هست‏ها و نيست‏ها» همسويي وجود نداشته و حقيقت و واقعيت جامعه با هم متفاوت يا متناقض بوده است.
    از اين‏رو عصيان‏ها و آشوب‏ها در هر عصري و نسلي وجود داشته است و مردم هر زماني بر خلاف هنجارهاي جاري جامعه، حركت‏هاي پيدا و پنهاني انجام داده ‏اند و نارضايتي خود را نسبت به وضع موجود ابراز كرده ‏اند.
    در نگاه پيشوايان و رهبران آسماني، تطبيق حقايق ديني بر واقعيات جامعه، رسالتي الهي است كه نام «ارزش» به خود گرفته است و اين پديده مبارك و خجسته باعث حضور هميشه يكايك افراد در متن جامعه، رو كردن به «صلاح» و «سلاح» براي تشكيل جامعه توحيدي و به كارگيري «حكمت» براي خردورزان، «موعظه» براي پاكدلان و «جدال احسن» براي ديرباوران يا كج‏فكران گرديده است.5
    بي‏دليل نبوده و نيست كه هرگز پيامبران(ع)، معصومان(ع) و صالحانِ خداجو به خزيدن در خانگاه تنهايي و پرداختن به ذكرهاي بي‏روح و بي ‏تأثير سفارش نكرده‏ اند و يا براي رشد و شكوفايي جلوه‏هاي شخصيتي افراد، پيروان خود را به رياضت‏هاي نادرست و عبادت‏هاي ناشايست تشويق نكرده‏ اند، بلكه شكست شمشير ستم را گرچه با خون خويش، شعار قرار داده‏ اند تا «تخريب جامعه كفر و شرك شيطاني» و «تأسيس حكومت عدل و داد رحماني» را شاهد باشند و با پديد آمدن چنين جامعه‏اي، ارزش‏هاي الهي
    حضرت فاطمه(س):
    كسي كه عبادت خالص خود را به سوي پروردگار، بالا فرستد خداوند برترين مصلحت خويش را به سوي او مي‏فرستد. حكمفرما شود، شرايط كمال و تكامل انسان‏ها با ايجاد تعادل و توازن در استفاده از قابليت‏ها و استعدادهاي افراد پديد آيد و هر يك از انسان‏ها به قله قداست و عظمت كه خليفه الهي و جانشين خداوند بر زمين است، دست يابند!! 6
    در اين شرايط نخست «انديشه‏ ها»ي آسماني بارور مي‏شود، سپس «انگيزه‏ ها»ي الهي پرتوان مي‏شود و يكايك انسان‏ها با عبور از موانع آزمون‏ها و امتحان‏ها به جايگاه والاي «انسان كامل» مي‏رسند و چونان ابراهيم خليل‏الرحمان(ع)، «امام»، «اسوه» و «الگو»ي هميشه انسان‏ها مي‏شوند:
    «وَ اِذا اْبتَلي اِبْراهيم رَبُّهُ بكلماتٍ فَاتمَهنّ قالَ اِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماما»؛7
    به ياد آر وقتي كه كرد امتحان خليل نبي را خداي جهان سرافراز چون آمدي ز آن برون به او گفت يزدان همانا كنون به تو مي‏نمايم عطا آن مقام كز امروز بر خلق گردي امام 8
    ارزش‏هاي زندگي در بينش‏هاي فاطمه (س)
    ريزش‏ها و رويش‏هاي زندگي، نگاهي عميق و دقيق مي‏طلبد تا هر يك از ما به دور از احساسات زودگذر و هيجان‏هاي جاري در زندگي به پديده‏ هاي پايدار و ارزش‏هاي ماندگار بنگريم و گوهر ارزشمند شخصيت خويش را از هر گزندي مصون سازيم.
    نگاه به نور نشسته زهراي مرضيه(ع)، نگاهي روشن و روشنگر بود كه همراه خود عبرت‏ها و درس‏هاي بسياري داشت و همگان را از زلال معرفت خويش بهره‏ مند مي ‏ساخت؛ اين آبشار شور و شعور و شيدايي چنان بود كه پيروان آن پاك‏ بانو را براي هميشه شهدي شيرين از شناخت عطا كرد. تا براي امروز و هر روز زندگي سرشار از بيداري و هوشياري گردند و هرگز غبار غفلت بر جامه جان و آيينه وجود آنان پديد نيايد.
    با هم جرعه‏ اي از ناب معارف فاطمه (س) را مي‏نوشيم و از يكايك آموزه‏ هاي الهي آن بانوي بصير بهره مي‏گيريم:
    الف) ارزش‏هاي عبادي
    «جلوه ‏هاي اطاعت و عبادت» عبد نسبت به خداي خويش؛ بيانگر معيار و ميزان هويت و شخصيت حقيقي انسان است؛ اين ارتباط ما را از يكسونگري نجات مي‏بخشد، مددكارمان در لغزشگاههاي هلاكت‏ بار ماديات مي‏شود و امروز زندگي زودگذر را به فرداي ابديت و جاودانگي پيوند مي‏دهد.
    بدون شك آنان كه خود را از قاب منيّت و ماديت به بي‏كران عبوديت و معنويت مي‏رسانند، هماره رواني آرام، دلي شاد و زندگاني روان و پرنشاط نصيب خود ساخته‏اند و اين همه بركات بسيار ره اورد نوع نگاه آنان به زندگاني دنيوي و حيات اخروي است كه بي‏شك در آغوش انديشه خردورزان حقيقي و خداجويان واقعي قرار مي‏گيرد.
    نگاهي از سر بصيرت و بينايي به فرازهاي فروزان زندگاني زهراي مرضيه(ع) و سيره و سخنان آن پاك‏ بانو، ره اوردي حيات‏بخش و حركت‏ آفرين براي امروز و هر روز ما در پي خواهد داشت تا هميشه و هر حال احساس عزت و سربلندي كنيم و عظمتي والا و بالا به دست آوريم.
    نخستين بينش اين بخش را به نوع نگاه فاطمه زهرا(ع) به ارتباطات عبد با خدا و عبادات انسان‏ها اختصاص مي‏دهيم و با هم به جلوه‏هاي مختلف نگرش آن حضرت مي‏نگريم:
    داني كه چيست دولت ديدار يار ديدن در كوي او گدايي بر خسروي گزيدن فرصت شمار صحبت كز اين دو راهه منزل چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن 9
    حفاظت و حراست از يكايك اعمال عبادي از آسيب‏هاي مختلف ضد اخلاقي، پرسشي است كه براي همه ما پديد آمده و مي‏آيد، چنانكه مجموعه عبادات انسان چونان ظرفي بزرگ و لبريز از شهد شيرين عسل دانسته شده است كه با اندكي بي‏احتياطي يا عصيان و نسيان‏ها چونان سركه‏اي تلخ و تند است، بي‏اثر و نابود مي‏شود!! چنانكه خداوند سبحان در كتاب خود، قرآن نمي‏ فرمايد:
    «مَنْ فَعَلَ حسنةً فله عشر امثالها؛
    كسي كه انجام دهد كار نيكويي را، براي اوست ده برابر آن.»
    بلكه مي‏فرمايد:
    «مَنْ جاء بالحسنه فله عشر امثالها؛10
    كسي كه كار نيك خود را [از گزند ريا و خودنمايي حفظ كند و به محضر ما] آورد، براي اوست پاداش ده برابر عمل شايسته‏ اي كه انجام داده است.» حضرت فاطمه(س):
    كسي كه از بركات [بي‏پايان و جاودان ] شب قدر بي ‏بهره بماند محروم واقعي و مستمند حقيقي است.
    دخت آفتاب، فاطمه زهرا(ع) با چنين بينش نابي، اخلاص را مطرح و چونان گنجينه‏ اي گرانبار معرفي فرمود كه در آن گوهرهاي ارزشمند عبادي محفوظ مي‏ماند و از ريزش‏ها و سايش‏هاي ريا و سُمعه حفظ مي‏شود تا در روز نياز مددكار هر يك از ما شود. از اين‏رو ارتباطي دو سويه بين «اخلاص بندگان» يا «مصلحت خداوند» ترسيم كرد و چنين فرمود:
    «مَنْ اَصْعَدَ اِلَي اللّه‏ِ خالِصَ عِبادَتِه، اَهْبَطَ اللّه‏ُ [اليه] اَفْضَلَ مَصْلِحَته؛11
    كسي كه عبادت خالص خود را به سوي پروردگار، بالا فرستد، خداوند برترين مصلحت خويش را به سوي او مي‏فرستد.»
    بي‏شك گاهي از سوي ما در انجام وظيفه ‏اي كه سراسر خير و بركت انسان در آن نهفته است، واكنشي بسيار رفيع و عظيم به دنبال دارد و آن فراهم ساختن بهترين و برترين مصلحت‏ هاي الهي است كه در بسياري از عرصه‏ ها هرگز آثار آن را نمي‏توانيم در كوتاه مدت درك كنيم، بلكه نياز به عبور از معبرهاي مختلف زندگي و رسيدن به مرز محاسبه‏ اي سنجيده است تا بتوان بركات بي ‏نظير آن را به دست آورد.
    روزي ديگر كه برخي از زنان بني‏ هاشم به خاطر رحلت رسول خدا(ص) در خانه دخت داغدار آن حضرت گرد هم آمده بودند و گاه به نوحه و زاري و گاهي به بيان سخناني مشغول بودند، زهراي عزيز ـ با توجه به ارزش گرانسنگ دعا براي زندگان و مردگان ـ رو به آنان كرد و فرمود:
    «دعوا التَّعداد وَ عَلَيْكُمْ بالدّعاء، زوُرُوا موتاكُمْ فَاِنَّهُم يَفْرحُونَ بزيارتكم ...؛ 12
    اين شمارش‏ها [ي افتخارات خود] را كنار بگذاريد و به دعا بپردازيد؛ اموات خود را زيارت كنيد كه همانا آنان با ديدار شما خوشحال مي‏شوند و بايد فرد حاجت خويش را نزد قبر پدر و مادر خود طلب كند، بعد از آنكه به آنان دعا كرده است. [تا دعاي خود اجابت شود.]»
    لحظات زرين راز و نياز انسان با پروردگار خويش، فرصتي طلايي است كه ارج و ارزش هيچ عملي با آن برابر نيست و اين حقيقت ملكوتي در سخنان آسماني فاطمه زهرا(ع) جلوه ‏گر شده است، آنجا كه پيامبر خدا(ص) رو به دخت دلبند خويش كرد و فرمود:
    زهراجان! دوست داري دعايي به تو بياموزم كه هيچ كس آن را نمي‏خواند مگر آنكه خواسته‏ هاي او انجام مي‏شود؟
    آن بانوي پربصيرت با روشنايي نگرش خويش پاسخ داد:
    «اجل يا اَبَة! هذا و اللّه‏ احب اليّ من الدنيا و ما فيها؛ 13
    بله پدرجان! اين دعا به خداوند سوگند نزد من از دنيا و آنچه كه در دنياست محبوب‏تر است.»
    آري بينشي چنين روشن در سيره و سخن آن فرشته زميني موجب گرديد كه زمان‏هاي خاص عبادت در اولويت ويژه‏اي قرار گيرد و مقدمات آن به خوبي انجام شود. از اين‏رو او ساعتي پيش از غروب آفتاب فردي را به پشت بام مي‏فرستاد تا از زمان فرو رفتن نيمي از خورشيد آن حضرت را آگاه كند در آن لحظات اجابت و استجابت دعا، دست به آسمان بلند مي‏كرد و دعا مي‏نمود
    14 و يا در «شب‏هاي قدر» خود و اهل خانه را به عبادت و شب‏زنده‏داري تشويق مي‏كرد و با خوراندن غذاي ساده و سبك و يا شيوه ‏هاي ديگري به شب‏ زنده ‏داري آنان كمك مي‏نمود تا فضيلت احياي اين شب‏ها از دست نرود. اين سخن، گفته گرانقدر آن عزيز است كه فرمود:
    «كسي كه از بركات [بي‏پايان و جاودان] شب قدر بي‏ بهره بماند، محروم واقعي و مستمند حقيقي است.» 15
    «شب‏هاي جمعه» از ديگر لحظات ارزنده عبادت و دعا بود كه زهراي اطهر(ع) از آن استفاده مي‏كرد. فرزند دلبند آن حضرت، امام حسن مجتبي(ع) مي‏گويد مادرم شب جمعه رسول خدا(ص) مي‏فرمود:
    وقتي زهرا در محراب عبادت مي‏ايستاد، همچون ستاره‏اي براي ملائكه آسمان مي‏درخشد خدا به ملائكه مي‏گويد: اي ملائكه بنگريد به بهترين بنده من فاطمه او در مقابل من ايستاده و از خوف من تمامي وجودش مي‏لرزد و با حضور قلب كامل به عبادت من روي آورده است.
    در محراب به عبادت مي ‏ايستاد و مدام ركوع و سجده مي‏كرد تا صبح دميد .
    16
    انس بسيار و شوق فراوان آن بانوي بزرگ جهان اسلام او را در رأس بكّائين و توّابين و خائفين قرار داده بود و حتي در عبادت خداوند بي‏نظير ساخته بود. بي‏جهت نبود كه پروردگار سبحان دعاي او را بهتر از هر كس مستجاب مي‏كرد و رسول خدا(ص) مي‏فرمود:
    «وقتي زهرا در محراب عبادت مي‏ايستاد، همچون ستاره‏اي براي ملائكه آسمان مي‏درخشد، خدا به ملائكه مي‏گويد: اي ملائكه بنگريد به بهترين بنده من فاطمه، او در مقابل من ايستاده و از خوف من تمامي وجودش مي‏لرزد و با حضور قلب كامل به عبادت من روي آورده است.»
    17
    آري اين ارتباط آسماني موجب گرديد كه فاطمه(ع) «بهترين زنان عالم» و «سرور زنان بهشت» گردد و عشقي چنان چشمگير به گفتگو با خداي خويش يابد كه به هنگام عبادت آنچنان غرق در عظمت حق شود كه نفس او به شماره مي‏افتاد، از خود بي‏خود مي‏گرديد 18 و از فكر عزيزان و فرزندان خويش ـ با تمامي عاطفه و علاقه ‏اي كه نسبت به يكايك آنان داشت ـ بيرون مي‏رفت، از اين‏رو خداوند هم فرشته‏ اي را مي‏فرستاد تا گهواره فرزندان آن حضرت را به حركت در آورد. 19
    او حتي در شب ازدواج از علي(ع) مي‏خواهد كه با هم به نماز بايستند و در اين شب خدا را عبادت كنند و آنگاه كه پيامبر اكرم(ص) از او پرسيد:
    «دخترم! چه نيازي و خواسته‏ اي داري؟ اكنون فرشته وحي در كنار من است و از سوي حق پيغام آورده كه هر چه بخواهي، خواسته ‏ات محقق مي‏شود.»
    زهراي عزيز با شناختي خدايي و معرفتي ملكوتي پاسخ داد:
    «شغلني عن مسألته لذّة خدمته لا حاجة لي غير النظر الي وجهه الكريم؛ 20
    لذتي كه از خدمت به خدا مي‏برم مرا از هر خواهشي باز داشته است؛ مرا حاجتي نيست جز اينكه پيوسته ناظر جمال زيبا و والاي خداوند باشم!!»
    آري طعم شيرين و دلنشين حضور در پيشگاه پروردگار مهربان، چنان تأثيري در وجود فاطمه زهرا(ع) گذارده بود كه فرزند دلبند آن بانو، امام حسن(ع) نقل مي‏كند: مادرم را در شب جمعه ديدم كه در محراب عبادت خود ايستاده و به طور پي در پي تا هنگامي كه خورشيد پهنه افق خود را فرا مي‏گرفت، در حال ركوع و سجود بود و شنيدم كه براي مردان و زنان باايمان بسيار دعا مي‏كرد.
    عرض كردم: اي مادر! چرا همان گونه كه براي ديگران دعا مي‏ كني، براي خود دعا نمي ‏كني؟
    فرمود: پسرم! اول همسايه بعد خانه خود.
    21
    چنين ماجرايي در روزي كه سلمان از سوي رسول خدا(ص) به طرف خانه دخت عزيز آن حضرت مي‏رفت، بار ديگر رخ داد. سلمان گويد: بر در خانه فاطمه(ع) لحظه ‏اي ايستادم تا سلام كنم شنيدم كه حضرت در داخل خانه قرآن مي‏خواند و دستاس در بيرون خانه مي‏چرخد و كسي در حضور آن حضرت نيست. چون حادثه را براي پيامبر اكرم(ص) بازگو كردم، تبسم كرد و فرمود:
    «اي سلمان! خداوند قلب و تمامي جوارح فاطمه را پر از ايمان كرده است
    22 ... دخترم فاطمه، بانوي زنان جهانيان از اولين و آخرين است، او پاره تن، نور چشم من، ميوه دلم و روح من است كه در كالبدم قرار دارد؛ او حوريه‏اي انسان ‏گون است كه هر گاه در محراب عبادتش در پيشگاه خداوند مي‏ ايستد، نور او براي فرشتگان آسمان مي‏ درخشد و خداوند به فرشتگان خود مي‏فرمايد:
    بنگريد به كنيز من فاطمه كه بانوي كنيزان است و در پيشگاه من به عبادت ايستاده است؛ رگ و پيوندش از ترس مقام من مي‏لرزد! او با دلش به بندگي و عبادت من روي آورده است. من شما را گواه مي‏گيرم كه شيعيان و پيروان او را از آتش در امان قرار دهم.»
    23
    تسبيحات حضرت زهرا(ع) نمادي گويا از شناخت رسول خدا(ص) نسبت به زهراي بتول(ع) بود كه آن بانو با ذكر خداوند و تكبير (اللّه‏ اكبر)، تحميد (الحمد للّه‏) و تسبيح (سبحان اللّه‏) پروردگار نيرويي نوراني و تواني مضاعف مي‏گيرد و خستگي بسيار زندگي در دستاس‏كردن، آبكشي و ديگر امور منزل از وجود او دور مي‏شود. از اين‏رو به پاره تن خود زهراي مرضيه(ع) ـ كه با اشاره امير مؤمنان(ع) براي درخواست خدمتگزاري به محضر آن حضرت شتافته بود ـ فرمود:
    امام صادق(ع) فرمود:
    تسبيح حضرت فاطمه در هر روزي پس از هر نماز نزد من محبوب‏تر از هزار ركعت در هر روز است و ما كودكانمان را همان گونه كه به اصل نماز دستور مي‏دهيم به اين عمل نيز وادار مي‏كنيم.
    فاطمه ‏جان! آيا تو را به چيزي بهتر از خدمتكار راهنمايي كنم؟
    دخت آن حضرت پاسخ داد: آري اي رسول خدا! و پيامبر تسبيحات معروف به «تسبيحات حضرت زهرا(ع)» را تعليم فرمود تا هنگام خواب و پس از هر نماز خوانده شود؛
    24 ذكرهايي زلال و روح‏بخش كه امام صادق(ع) در باره عظمت آن فرمود:
    «تسبيح حضرت فاطمه در هر روزي پس از هر نماز، نزد من محبوب‏تر از هزار ركعت در هر روز است و ما كودكانمان را همان گونه كه به اصل نماز دستور مي‏دهيم، به اين عمل نيز وادار مي‏كنيم.»
    25
    آري:
    هر آن كو فاطري مجموع و ياري نازنين دارد سعادت همدم او گشت و دولت همنشين دارد حريم عشق را درگه بسي بالاتر از عقل است كسي آن آستان بوسد كه جان در آستين دارد صبا از عشق من رمزي بگو با آن شه خوبان كه صد جمشيد و كيخسرو غلام كمترين دارد
    26 وجود نمازي خاص به نام «نماز حضرت فاطمه(ع)»، نمادي روشن از ارزش‏هاي عبادي در سخن و سيره زهراي اطهر(ع) است. مرحوم شيخ طوسي اين نماز را چنين توصيف مي‏كند:
    نماز حضرت زهرا(ص) دو ركعت است، در ركعت نخست، حمد و صد مرتبه
    «اِنّا انزلناه في ليلة القدر» و در ركعت دوم حمد و صد مرتبه «قل هو اللّه‏ احد» و پس از سلام، تسبيح حضرت را بخوانيد و به دنبال آن اين دعا را بخوانيد:
    «سُبحان ذي العزّ الشّامخ المُنيف، سُبحان ذيِ الْجَلال البماذِخ الْعظيم، سُبحان ذِي الْمُلكِ القافر القديم، سُبحانَ مَنْ لِبَس الْبَهجَة و اَلْجَمال، سُبحان مَنْ تردّي بالنوّر و اَلْوَقار، سُبحان مَنْ يري اَثَرَ النَّمل في الفَضاء، سُبحانَ مَنْ يَري وَقْعَ الطير في الْهَواءْ، سُبحانَ مَنْ هُوَ هَكَذا لا هَكَذا غْيُرهْ؛
    27
    پاك و منزه است دارنده عزت والاي پيروز، پاك و منزه است دارنده برترين شكوه و جلال بزرگ، پاك و منزه است دارنده حكومت ارزنده جاويد، پاك و منزه است آن كس كه لباس و جامه زيبايي و طراوت پوشيده، پاك و منزه است كسي كه جامه نور و وقار بر تن كرده، پاك و منزه است كسي كه رد پاي مورچه را بر سنگ صاف و زمين گسترده مي‏بيند، پاك و منزه است كسي كه جايگاه پرنده را در فضا مي‏بيند، پاك و منزه است كسي كه اين چنين است و غير از او كسي چنين نيست.»
    پس از بيان اين دعا به سجده مي‏رويم و تمام بدن را بر سجاده مي‏گذاريم و حاجت خويش را از خداي خود مي‏خواهيم.
    بي‏گمان شناخت و شيدايي آن بانو نسبت به عبادات و ارتباطات معنوي با پروردگار سبحان، تمامي سختي‏ها و تلخي‏هاي زندگي را در ذائقه وجود او شيرين ساخته بود، از اين‏رو چون سخن از خالق يكتا و مهربان به ميان مي‏آمد، مي‏فرمود:
    «اِنَّ اللّه‏ هو السّلام و منه السّلام و اليه السّلام؛28
    به درستي كه خداوند سلام است، از او سلام است و به سوي اوست سلام.
    و در عرصه‏ هاي مختلف رضايت قلبي خويش را با عبارت
    «رضيتُ باللّه‏ ربّا» 29 از خداوند ابراز مي‏كرد.
    در ماجراي ديگري، فاطمه(ع) مي ‏فرمود: پدرم به خانه ‏ام تشريف آورد و در حالي كه من بستر خود را براي خوابيدن آماده مي‏كردم فرمود: فاطمه ‏جان! هيچ گاه پيش از آنكه چهار عمل انجام داده باشي مخواب!:
    «قرآن را ختم كني؛ پيامبران را شفيع خود قرار دهي؛ مؤمنان را از خود خشنود سازي و حج و عمره انجام دهي!!»
    پدرم اين مطلب را فرمود و مشغول خواندن نماز شد. من صبر كردم تا آنكه نماز حضرت تمام شد. عرض كردم:
    پدرجان! به چهار كار دستور دادي كه در اين حال توان انجام آنها را ندارم!
    رسول اكرم(ص) تبسمي كرد و فرمود:
    «هر گاه سوره
    «قل هو اللّه‏ احد» را سه بار بخواني مانند آن است كه قرآن را ختم كرده ‏اي و هر گاه بر من و پيامبران پيش از من درود فرستي، ما شفيعان تو در روز قيامت خواهيم بود و هر گاه براي مؤمنان استغفار كني، همه از تو خشنود خواهند شد و هر گاه بگويي: «سبحان اللّه‏ و الحمد للّه‏ و لا اله الاّ اللّه‏ و اللّه‏ اكبر» حج و عمره انجام داده‏ اي.» 30
    از آن شب زهراي اطهر(س) با علاقه بسياري توصيه ‏هاي رسول خدا(ص) را يكايك انجام مي‏داد و پس از آن به خواب مي‏رفت، مبادا كمترين لحظه ‏اي زرين، از عبادت و بندگي خود را از دست دهد و در فرداي احتياج، تنها افسوس از دست دادن اين عبادات را سهم خود كند!
    آري:
    عاشق چرا اميد نبندد به عشق پاك شبنم، عزيز باغ شد از چشم پاك خويش 31
    ادامه دارد.
    احمد لقماني
    پي نوشت ------------------------------------------------------------------------
    1 ـ ر.ك: تفسير ابن كثير، ج2، ص681 و ج4، ص744؛ تفسير احسن الحديث، ج1، ص101 و ج2، ص273 و 275 و 409؛ ج6، ص114؛ ج7، ص27.
    2 ـ ابراهيم، 32 و 33؛ رعد، 2؛ نحل، 12 و 14؛ حج، 65؛ لقمان، 20 و 29؛ فاطر، 13؛ زمر، 5؛ جاثيه، 12 و 13؛ انبياء، 79؛ بقره، 29. ر.ك: تفسير پرتوي از قرآن، ج1، ص118 و ج3، ص144؛ تفسير التبيان، ج5، ص27 و ج7، ص353 و 354؛ تفسير التحرير، ج4، ص138.
    3 ـ صائب تبريزي.
    4 ـ همان.
    5 ـ «ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتّي هي احسن»؛ نحل، 125.
    6 ـ نك: انسان كامل، ص41؛ فلسفه تاريخ، ص275؛ نظري به نظام اقتصادي اسلام، ص62 و 63؛ نقدي بر ماركسيسم، ص227.
    7 ـ بقره، 124. ر.ك: تفسير احسن الحديث، ج8، ص112 و ج12، ص220؛ تفسير التبيان، ج2، ص28 و ج9، ص307؛ تفسير جامع البيان، ج17، ص57 و ج19، ص155 و ج23، ص126؛ تفسير الجديد، ج2، ص21؛ تفسير الكاشف، ج5، ص457؛ تفسير الكبير فخر، ج4، ص37 و ج25، ص199.
    8 ـ ترجمه منظوم قرآن، اميد مجد، ص19.
    9 ـ حافظ.
    10 ـ انعام، 160. ر.ك: تفسير الكبير فخر، ج5، ص206؛ تفسير الكاشف، ج4، ص785؛ تفسير كشف الاسرار، ج1، ص543؛ تفسير المنار، ج8، ص233؛ تفسير الميزان، ج2، ص173؛ تفسير نمونه، ج9، ص267.
    11 ـ تفسير الامام، ص337؛ مجموعه ورام، ج2، ص108؛ بحارالانوار، ج67، ص249 و ج68، ص184. ر.ك: الكافي، ج2، ص123 و 226 و 253؛ الفقيه، ج2، ص61؛ التهذيب، ج4، ص132 و 133 و 147؛ الاستبصار، ج2، ص309.
    12 ـ الكافي، ج3، ص217؛ وسايل الشيعه، ج3، ص241؛ بحارالانوار، ج10، ص96 و ج22، ص522 و ج79، ص75؛ المناقب، ج1، ص238.
    13 ـ دلايل الامامه، ص1، (شايان ذكر است كه در منابع ديگر اين سخن بدين شكل ثبت شده است: «يا ابه! لهذا احب اليّ من الدنيا و ما فيها.» ر.ك: بحارالانوار، ج91، ص218.)
    14 ـ دلايل الامامه، ص5.
    15 ـ بحارالانوار، ج97، ص10 و 94.
    16 ـ نك: كشف الغمه، ج2، ص94؛ بحارالانوار، ج43، ص82؛ دلايل الامه، ص56؛ روضة‏الواعظين، ص277.
    17 ـ بحارالانوار، ج43، ص172.
    18 ـ عدة الدّاعي، باب چهارم، ص149؛ بحارالانوار، ج43، ص45.
    19 ـ نام اين فرشته در برخي روايات «زوقائيل» و در برخي ديگر «جبرائيل» است. ر.ك: مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص338 ـ 337؛ بحارالانوار، ج43، ص45.
    20 ـ رياحين الشريعه، ج1، ص105.
    21 ـ بحارالانوار، ج43، ص82 ـ 81.
    22 ـ مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص338 ـ 337.
    23 ـ بحارالانوار، ج43، ص84.
    24 ـ ر.ك: ارشاد الساري، ابن‏حجر قسطلاني، ج6، ص117. (ابن‏حجر خير بودن تسبيحات را كنايه از آثار برتر اخروي آن نسبت به بركات دنيوي دانسته و بر اين باور است كساني كه مداومت بر تسبيحات داشته باشند، سختي‏ها و رنج‏ها به آنان نخواهد رسيد و علاّمه مقرّم نيز معتقد است، عظمت تسبيحات حضرت زهرا(ع) به گونه ‏اي است كه خداوند حق دارد عبادتي را كه به طور كامل و با تمام شرايط و اجزاء انجام شده است ولي تسبيحات فاطمه(ع) گفته نشده است، به صاحبش برگرداند و از او نپذيرد، همان گونه كه ائمه عليهم السلام فرموده‏ اند زيرا عبادت همراه تسبيحات مانند جامه ‏اي است آراسته كه جامه بدون آرايش و نقش و نگار با آن همانندي نمي‏كند). ر.ك: شادماني دل پيامبر(ص)، ص297 و 296.
    25 ـ مرآة العقول، ج15، ص176.
    26 ـ حافظ.
    27 ـ مصباحُ المتهجّد، ص266 ـ 265.
    28 ـ دلائل الامامه، ص28؛ كتاب عوالم، ج11، ص190. (در برخي منابع اين عبارت به چشم مي‏خورد: للّه‏ السّلام و منه السّلام و اليه السّلام و عليكم يا رسلَ اللّه‏ السّلام).
    29 ـ (عبارات ديگري چون: «رضيتُ و توكلتُ علي اللّه‏» و «رضيتُ عن اللّه‏ عز و جل» نيز بيان شده است). ر.ك: تفسير فرات كوفي، ص55؛ تظلم الزهرا(س)، ص95؛ علل الشرايع، ص79؛ كمال الدين، ج2، ص87.
    30 ـ نك: خلاصة الاذكار، ص70. نقل از شادماني دل پيامبر(ص)، ص434 و 433.
    31 ـ صائب تبريزي.





    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  2. #22
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    حضرت زهرا(س)، تجسم رضايت و سخط الهي
    حضرت زهرا(س)، تجسم رضايت و سخط الهي

    نوشتاری از حضرت آیت الله وحید خراسانی

    مقام صديقه كبري فاطمه زهرا(س) مقام بسيار بزرگي است، ايشان بر گردن مسلمانان حق بزرگي دارند، ولي متأسفانه آنگونه كه مستحق است اين حق را ادا نكرده‌ايم، از آن مي‌ترسم كه محكمه‌اي در دنيا كه قاضي آن حضرت صاحب الزمان، ارواحنا له الفداء، و يا در آخرت كه قاضي آن خداوند تبارك و تعالي باشد تشكيل شود و ما را مورد سؤال قرار دهند كه آيا براي اداي حقتان نسبت به حضرت فاطمه زهرا(س) كاري انجام داده‌ايد؟ حتي به مقدار اعتراف يك فقيه سني؟ مي‌ترسم كه آن زمان جوابي نداشته باشيم.

    بايد آنچه را كه صحيح بخاري دربارة حقوق حضرت فاطمه(س) آورده است را ببينيم و لو غير عامدانه؟ متعصب‌ترين و نقادترين فقهاي اهل سنّت، بخاري را صحيح و معتبر مي‌دانند، در اين كتاب از ابي وليد از ابن عيينه، از عمرو بن دينار، از ابن ابي مليكه از موربن مخرمه روايت شده است كه رسول الله(ص) فرمود:
    فاطمة بضعة منّي، من اغضبها فقد أغضبني

    فاطمه(س) پارة تن من است، هر آنكس او را غضبناك كند مرا خشمگين كرده است.

    مي‌خواهيم در مورد اين حديث بحث و بررسي كنيم، حديثي كه يك فقيه سني آن‌را روايت مي‌كند و در ميان فقهاي اهل سنّت، سند اين حديث صحيح و از درجة بالايي برخوردار است، چرا كه بخاري ـ كسي كه در صحت احاديث بسيار محتاط است ـ آن را از امام جعفر صادق(ع) نقل كرده است و از طرفي ذهبي ـ كه از نقادترين افراد نسبت به احاديث است ـ اين حديث را صحيح و معتبر دانسته و آن را به گونه‌اي ديگر روايت مي‌كند:

    إنّ الرّب يرضي لرضا فاطمة و يغضب لغضب فاطمة.(مستدرك الحاكم، جلد 3، ص 154)
    همان خداوند با خوشنودي فاطمه خشنود و با ناراحتي فاطمه ناراحت مي‌شود.

    پس در نزد آنها اين حديث از لحاظ سند در حد قطعي الصدور از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است. ما حديث بخاري را مفّسر و مؤيدي برحديث ذهبي مي‌دانيم. حال مي‌گوييم اين حديث بر چه چيزي دلالت مي‌كند؟ خشنودي و غضب در انواع مردم از كجا ناشي مي‌شود؟ حيات نباتات به دو عامل بستگي دارد؛ عامل اول قوت جذب و عامل دوم قوت دفع است، اين دو قوت در حيات حيوان به صورت دو قوة خشنودي و خشم ظاهر مي‌شود، كه هر دو ناشي از طبع و غريزه‌اند، امّا در حيات انساني چه؟ معناي حيات انساني آن است كه هريك از ما به درجة انسانيتي برسد كه ركن و پشتيبان وجودش، عقلش باشد، «دعامة الإنسان عقله» (علل الشرايع، جلد 1، ص 103.)اينجاست كه عقل منشأ تمام خشنودي‌ها و خشم‌ها در وجود انسان مي‌گردد، امّا قبل از آن، منشأ آن دو طبع و غريزه بود.

    آيا من به مرحلة انسانيتي كه منشأ خشنودي و خشمش، عقل است رسيده‌ام؟ مي‌گويم: هرگز، اصلاً، هر عاقلي در اولين درجات تعقلش بايد بداند كه به درجة انسان عاقل نرسيده است، اين اعتراف خيلي مهم است.

    آيا ما تاكنون نفهميده‌ايم كه محك انسانيت‌مان و ميزان آن چيست و به چه مقدار است؟ خوشحالي و خشم ما به خاطر حاجات بدني ما است، هركدام از ما در وجود خود بنگرد، هنگامي كه شخصي كه به او اطمينان و اعتقاد دارد او را ترك كند، آيا ناراحت مي‌شود يا نه؟ اين ناراحتي خود يك گناه است، به درجة انسانيت نرسيده است، هيچ‌كدام از ما به درجة انسانيت نرسيده است مگر اينكه منشأ خشم و خشنودي او عقلاني باشد نه غريزي.
    پس هرگاه در زندگي‌مان، منشأ خشنودي و خشم‌مان را، حتي براي يك بار از عقل ديديم، آن موقع است كه براي يك بار انسان شده‌ايم، امّا اگر خشنودي و غضبمان ناشي از بطن و فرج بود مطمئناً از حيوانات خواهيم بود ولي در شكل انسان.

    امّا انسان عقلاني كسي است كه براي هميشه با خشنودي عقل، خشنود مي‌شود و با خشم عقل، خشمگين مي‌گردد. پس اگر كسي را در روي كرة زمين پيدا كرديد كه به اين درجه از شخصيت رسيده بود مرا خبر كنيد تا پيش او بروم و نه تنها دستش را ببوسم، بلكه گرد وغبار گام‌هايش را نيز ببوسم.

    بالاتر از اين مرتبه مقامي است كه ممكن است انسان به آنجا برسد، و آن زماني است كه ارادة انسان، در ارادة خداوند تبارك و تعالي فاني گردد، ديگر او اراده‌اي ندارد و ارادة او عين ارادة خداست. و اين همان درجه‌اي است كه تمام كارهايش «يرضي لرضا الله و يغضب لغضب ربّه» مي‌شود. يعني اگر فرزندش را كشتند، خشم او به خاطرخشم پروردگار است نه خشم نفسش و اگر فرزندش را زنده كردند به‌خاطر رضاي خداوند خشنود مي‌گردد، نه رضاي نفسش، تصور اين درجه بسيار مشكل است چه رسد به تحقق اين امر!

    اين همان مقام عصمت خاتم‌الانبياء(ص) است. عصمت آن مخلوقي كه نظيرش در ميان تمام مخلوقات وجود ندارد، كسي كه حب و بغضش در حب و بغض خداوند فاني شده است. چيزي را دوست نمي‌دارد مگر اينكه خداوند آن را دوست بدارد و از چيزي خشمگين نمي‌شود مگر اينكه خداوند را از آن چيز خشمگين ببيند.

    و اين همان بشري است كه به مقام «و ماينطق عن الهوي إن هو إلاّ وحي يوحي» (از روي هوا و هوس حرفي را نمي‌زند و هرچه كه مي‌فرمايد چيزي جز وحي خداوندي كه به او نازل شده نيست. سورة نجم (53) ، آية 3 و 4.)
    رسيده است. و اين همان درجه‌اي است كه از آن به عصمت خاتميه تعبير مي‌شود، عصمتي كه غير از عصمت ابراهيميه است، عصمت ابراهيميه نيز با عصمت يونسيه متفاوت است.

    عصمت حضرت يونس(ع) هم عصمت است اما:

    وذا النّون إذ ذهب مغاضباً فظنّ أن لن نقدر عليه فنادي في الظّلمات أن لا إله إلا أنت سبحانك إنّي كنت من الظّالمين.(سورة انبياء (21)، آية 87.)

    و ياد آر حال يونس را هنگامي‌كه از ميان قوم خود غضبناك بيرون رفت و چنين پنداشت كه ما هرگز او را در مضيقه و سختي نمي‌‌افكنيم آنگاه در آن ظلمت‌ها فرياد كرد كه الهي، خدايي به جز ذات يكتاي تو نيست تو از شرك و شريك پاك و منزهي و من از ستمكارانم.

    او پيامبر خدا و معصوم است . اما خودش را محتاج مي‌بيند كه به مقامي بالاتر برسد «سبحانك إنّي كنت من الظّالمين». كه آن حضرت، قبل از آنكه وارد شكم ماهي شود به آن مقام نرسيده بود.

    همچنين يوسف(ع) نيز پيامبر خدا و معصوم است. و برهاني كه خداوند به او نشان داد، همان عصمتش بود:
    و لقد همّت به وهمّ بها لولا أن رأي برهان ربّه كذلك لنصرف عنه السّوء و الفحشاء إنّه من عبادنا المخلصين.(سورة يوسف (12)، آية 24.)

    آن زن باز اصرار كرد و اگر لطف خاص خدا وبرهان روشن حق نگهبان يوسف نبود او هم به ميل طبيعي اهتمام مي‌كرد اينچنين عمل زشت و فحشا را از او دور كرديم كه همانا او از بندگان معصوم ماست.
    اما ايشان در يك درجه عصمت داشتند كه:

    و قال للّذي ظنّ أنّه ناج منهما اذكرني عند ربّك فأنساه الشّيطان ذكر ربّه فلبث في السّجن بضع سنين.(سورة يوسف (12)، آية 42.)

    آنگاه يوسف از رفيقي كه او را اهل نجات يافت درخواست كرد كه مرا نزد پادشاه ياد كن در آن حال شيطان ياد خدا را از نظرش ببرد بدين سبب در زندان چند سال محبوس ماند.

    اما تسليم مطلق نسبت به حب و بغض، خشنودي و غضب خداوند، مقامي خاص است كه اين مقام مخصوص برترين مخلوقات و خاتم پيامبران و آقاي رسولان است، اين مقامي است كه مي‌توان گفت: اوست كه از خشنودي خدا خشنود و از غضب خدا خشمگين مي‌شود، و از طرفي ديگر خداوند تبارك و تعالي نيز از خشنودي او خشنود و از غضب او خشمگين مي‌شود.

    آيا بخاري و ذهبي فهميده‌اند كه چه چيزي را روايت كرده‌اند:

    إنّ الرّب يرضي لرضا فاطمة و يغضب لغضب فاطمة.

    و آيا فهميده‌اند كه اگر پيامبر اكرم(ص) فرمودند: «همانا فاطمه(س) با خشنودي خدا خشنود و با غضب خدا غضبناك مي‌شود».

    اين كلام دال بر اين مطلب است كه منشأ خشنودي و خشم حضرت فاطمه(س) نفس ايشان نيست بلكه منشأ آن خداوند تبارك و تعالي است. معناي اين همان درجه عصمت كبري است كه رسول الله(ص) دارد. بالاتر از آن، كلام پيامبر اكرم(ص) است كه مي‌فرمايند:

    إنّ الرّب يرضي لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمة.

    همانا خداوند از خشنودي فاطمه(س) خشنود و از غضب او غضبناك مي‌شود.

    اين به چه معناست كه به درجه‌اي برسد كه «لام» خشنودي از طرف فاطمه(س) باشد (يعني خداوند از خشنودي فاطمه(س) خشنود شود و اين مقام بالاتر است از اينكه فاطمه(س) از خشنودي خدا خشنود گردد.)
    اينجاست كه معناي اين سؤال فهميده مي‌شود كه فاطمه(س) را چه كسي مي‌شناسد، اين فاطمه(س) چه كسي است؟ و در جواب مي‌گوييم: امام جعفر صادق(ع) كسي است كه مي‌داند فاطمه كيست، ايشان مي‌فرمايند:
    إنّما سمّيت فاطمة فاطمة لإنّ النّاس فطموا عن معرفتها.(تفسير فرات، ص 581.)

    همانا فاطمه، فاطمه ناميده شد، چرا كه مردم از شناخت ايشان ناتوانند.

    پس با دليل ثابت كرديم كه از معرفت و درك مقام حضرت فاطمه(س) عاجز هستيم، ما از معرفت آن درجة بالايي كه خداوند متعال رضايش را در رضايت او و غضبش را در غضب او گذارده است عاجز هستيم، عاجز هستيم از معرفت اين مخلوق رباني و حوراي انساني، او كيست؟...

    اميرمؤمنان حضرت علي(ع) در شب دفن پيكر مبارك حضرت فاطمه(س) مي‌فرمايند:

    أمّا حزني فسرمد و أمّا ليلي فمسهّد.( امالي المفيد، ص 281)

    حزن و اندوهم هميشگي شد و خواب بر من حرام گشت.

    بهتر است بدانيم كسي كه اين جمله را بيان مي‌‌كند دنيا و آخرت را شناخته و هر دو آن‌ها را زير پايش گذاشته است! چرا كه اوست كه فاطمه(س) را مي‌شناسد. ملاحظه كنيد هنگامي كه برجنازة حضرت نماز مي‌خواند چه مي‌فرمايد. آنچه براي او در كنار پيكر همسرش اتفاق افتاد، هيچ كجا رخ نداده است، نمي‌توانيم بيشتر از اين بگوييم. از مصباح الأنوار در بحارالانوار حديثي از ابي عبدالله الحسين(ع) نقل شده است. كه حضرت فرمودند:

    إنّ أميرالمؤمنين(ع) غسل فاطمة(س) ثلاثاً و خمساً، و جعل في الغسلة الخامسة الآخرة شيئاً من الكافور، و أشعرها مئزراً سابغا دون الكفن، و كان هو الذي يلي ذلك منها، و هو يقول: أللّهمّ إنّها أمتك، و بنت رسولك، وصفيّك و خيرتك من خلقك، أللهّمّ لقنها حجتّها، و أعظم برهانها، و أعل درجتها، و اجمع بينها و بين أبيها محمد(ص). فلمّا جنّ الليل غسّلها عليّ، ووضعها علي السرير، و قال للحسن: أدع لي أباذر فدعاه، فحملا إلي المصلّي، فصلّي عليها ثم صلّي ركعتين، و رفع يديه إلي السماء فنادي: هذه بنت نبيك فاطمة ، أخرجتها من الظّلمات إلي النور، فأضاءت الارض ميلا في ميل!(مقتل حسين خوارزمي، ج1، ص 86 ؛ بحارالأنوار، جلد 43، ص 214)

    اميرالمؤمنين(ع)، فاطمه(س) را سه بار و پنج بار غسل دادند، در آخر غسل پنجم مقداري از كافور استفاده كردند و مئزري بر بدن آن حضرت پوشاندند و سپس فرمودند: خدايا، فاطمه از آنف تو و دختر رسول توست، صفي و برگزيدة خلق توست، حجتش را به او نشان ده و مقام او را عالي گردان و بين او و پدرش جمع كن... و آن هنگام كه شب شد، علي(ع) او را غسل داد و بر تختي خوابانيد و رو به حسن كرد و گفت: اباذر را بياور، و او آمد. حضرت فاطمه(س) را به سوي محراب حمل كرد و دوباره دو ركعت نماز به جا آورد، سپس دستانش را به سوي آسمان بلند كرد و فرمود: اين دختر پيامبرت فاطمه است، او را از ظلمات خارج و به سوي نور هدايت فرما. در آن هنگام منطقه‌اي از زمين نوراني شد.

    جمله آخر حضرت به چه معناست؟ ملاحظه بفرماييد، اين جمله مجمل بيان شد، ممكن نيست جز براي غيرخدا اين جمله گفته شود، مي‌فرمايد: خداوندا! فاطمه(س) را از اين دنياي تاريكي‌ها گرفتي و به سوي نور، نور آسمان‌ها و زمين فرستادي.

    ملاحظه بفرماييد كه خداوند متعال دعاي اميرالمؤمنين را اجابت فرمود. مثل اينكه خداوند به حضرت فرمود: بله، همان‌گونه كه روح او را از نور پروردگارش خلق كردم او را به سوي نور فرستادم. و هنوز سخنان حضرت امير(ع) تمام نشده بود كه خداوند او را تصديق نمود و نقطة نوري از بدن طاهر حضرت فاطمه(س) قسمتي از زمين را نوراني كرد.

    اين چه معنايي مي‌دهد؟ به اين معناست كه «إنّالله و إنّا إليه راجعون» براي همه است، ولي فاطمه(س) به نور خدا پيوست، نوري كه از آن خلق شده بود.

    اين مقام فاطمه است... روحش به نور خداوندي پيوست و اينگونه آن جهان از بدن طاهري كه از عالم ظلماني به عالم روحاني شتافت استقبال نمود.

    اين فاطمه است كه به آن مقام رسيد. كه «إنّ الربّ ليغضب لغضب فاطمة و يرضي لرضاها.» بهتر است كه در اينجا به مناسبت اشاره‌اي كنيم به آنچه كه بخاري در روايت صحيحه‌اي از عايشه آورده است كه او گفت:
    فاطمه(س) دختر رسول الله غضبناك شد و [يكي از صحابه] روي برگرداند، بعد از آن طولي نكشيد كه درگذشت.(صحيح بخاري، ج 4، ص 41.)

    و از ديگري روايت كرده است كه:

    حضرت فاطمه(س) به علي(ع) وصيت كرده بود كه او را مخفيانه دفن كند و آنها را از محل دفن او آگاه نسازد.

    از اين اعترافات مي‌شود به نتيجه‌اي رسيد كه دو مقدمه دارد. مقدمة اول همان است كه اهل سنت مي‌گويند كه إنّ الله ليغضب لغضبها و همچنين مي‌گويند كه فاطمه(س) از آن صحابه غضبناك شد و از او روي برگرداند و در حالي كه از او غضبناك بود درگذشت پس غضب خدا بر او حلال گشت و مقدمة دوم اين است كه خداوند مي‌فرمايد:

    و من يحلل عليه غضبي فقد هوي.(سورة طه (20)، آية 81.)
    و هركس مستوجب خشم من گرديد همانا خوار و هلاك خواهد شد.




    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  3. #23
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    فاطمه(س) الگوی جاودانه زنان عالم
    فاطمه(س) الگوی جاودانه زنان عالم
    بى ‏شک خلقت فاطمه پاسخ غیرتمندانه دستگاه آفرینش به تحقیر تاریخى زن و پاسخى جاودانه به چگونگى جریان یافتن زنانگى در متن حیات بشرى است.
    آفرینش و زندگی فاطمه این نکته را به اثبات رساند که مى‏توان احساسات و انعطاف زنانه را با شعور و درایت حماسى پیوند زد؛ مى ‏توان از محیط خانه منشأ تحولات اجتماعى و تاریخى شد؛ مى‏توان در محراب عبادت با ملک همنوا گردید و از آنجا، پاى به مسجد گذاشت و بلاغت را در ادبیات سیاسى و فرهنگى به اوج رساند؛ مى ‏توان اوج اقتدار زنانه را در خضوع به همسر، پرورش فرزند، خانه‏ دارى هدفمند، توجه به علم و معرفت و حضورمؤثر در مهم‏ ترین عرصه‏ هاى حیات سیاسى و اجتماعى، تعریف کرد و عمر کوتاه زندگى مادى را تا همیشه تاریخ جاودانه ساخت.

    امروزه بازشناسى شخصیت فاطمه(س) از آنجهت اهمیت دارد که ادعا مى ‏کنیم جبران تحقیر تاریخى زن و نمایش توانمندى و ارزشمندى آنها، در سلوک مردانه و به خود بستن صفات مذکر نیست و باید اوج اقتدار زن را در بازبینى «هویت زنانه» جست.

    شخصیت فاطمه‌ زهرا(س) شخصیتی ممتاز و برجسته
    شخصیت‌ زهرای‌ اطهر، در ابعاد سیاسی‌ و اجتماعی‌ و جهادی‌، شخصیت‌ ممتاز و برجسته‌ای‌ است؛ به‌ طوری‌ که‌ همه‌ زنان‌ مبارز و انقلابی‌ و برجسته‌ و سیاسی‌ عالم‌ می‌توانند از زندگی‌ کوتاه‌ و پرمغز او درس‌ بگیرند.

    زنی‌ که‌ در بیت‌ انقلاب‌ متولد شد و تمام‌ دوران‌ کودکی‌ را در آغوش‌ پدری‌ گذراند که‌ مشغول یک‌ مبارزه‌ عظیم‌ جهانی و‌ فراموش‌ نشدنی‌ بود. وی در دوران‌ کودکی‌، سختیهای‌ مبارزه‌ دوران‌ مکه‌ را چشید، به‌ شعب‌ ابی‌طالب‌ برده‌ شد، گرسنگی‌ و سختی‌ و رعب‌ و انواع‌ شدتهای‌ دوران‌ مبارزه‌ مکه‌ را لمس‌ و بعد که‌ به‌ مدینه‌ هجرت‌ کرد، همسر مردی‌ شد که‌ تمام‌ زندگی‌ اش جهاد فی‌سبیل‌الله‌ بود و در تمام‌ قریب‌ به‌ یازده‌ سال‌ زندگی‌ مشترک‌ فاطمه‌ زهرا (س) و امیرالمؤمنین‌(ع)، هیچ‌ سالی‌، بلکه‌ هیچ‌ نیم‌ سالی‌ نگذشت‌ که‌ این‌ شوهر، کمر به‌ جهاد فی‌سبیل‌الله‌ نبسته‌ و به‌ میدان‌ جنگ‌ نرفته‌ باشد و این‌ زن‌ بزرگ‌ و فداکار، همسری‌ شایسته‌ یک‌ مرد مجاهد و یک‌ سرباز و سردار دائمی‌ میدان‌ جنگ‌ را نکرده‌ باشد .

    زندگی‌ فاطمه‌ ‌زهرا(س‌)، اگر چه‌ کوتاه‌ بود و حدود بیست‌ سال‌ بیشتر طول‌ نکشید، اما این‌ زندگی‌، از جهت‌ جهاد، مبارزه‌ ، تلاش‌، کار انقلابی‌، صبر انقلابی‌، درس‌، فراگیری‌ و آموزش، سخنرانی‌ و دفاع‌ از نبوت‌ و امامت‌ و نظام‌ اسلامی‌، دریای‌ پهناوری‌ از تلاش‌ و مبارزه‌ و کار و در نهایت‌ هم‌ شهادت‌ است‌.

    مقام‌ معنوی‌ این‌ بزرگوار، نسبت‌ به‌ مقام‌ جهادی‌، انقلابی‌ و اجتماعی‌ او به‌ مراتب‌ بالاتر است‌. فاطمه ‌‌زهرا(س‌) به‌ ظاهر، یک‌ بشر و یک‌ زن‌، آن‌ هم‌ زنی‌ جوان‌ است؛ اما در معنا، یک‌ حقیقت‌ عظیم‌ و یک‌ نور درخشان‌ الهی‌ و یک‌ بنده‌ صالح‌ و یک‌ انسان‌ ممتاز و برگزیده‌ است‌.

    فاطمه‌ زهرا(س) روح مجرد و خلاصه نبوت و ولایت
    درباره‌ فاطمه‌ زهرا (س)هرچه بگوئیم، کم گفته‏ ایم و به حقیقت نمى ‏دانیم که چه باید بگوئیم و چه باید بیندیشیم. به قدرى ابعاد وجود این روح مجرد و این خلاصه نبوت و ولایت براى ما پهناور و بى‏پایان و درک نشدنى است که متحیر مى‏ مانیم.

    ستارگان درخشان عالم بشریت اغلب در زمان حیات خود به‏ وسیله هم‏عصرانشان شناخته نشده‏اند؛ مگر عده کمى از برجستگان که انبیا و اولیا باشند؛ آن هم به ‏وسیله عده معدودى. اما فاطمه‌ زهرا (س) چنان است که در زمان خود، نه فقط پدر و همسر و فرزندان و شیعیان خاص، بلکه حتى کسانى که شاید رابطه صمیمانه و گرمى هم با ایشان نداشتند، زبان به مدح آن بزرگوار گشودند.

    اگر به کتابهایى که درباره فاطمه‌ زهرا(س) به‏ وسیله محدثین اهل سنت نوشته شده نگاه کنیم، روایات بسیارى را مى‏بینیم که از زبان پیغمبر( ص) در ستایش صدیقه طاهره صادر شده و یا رفتار پیغمبر با آن بزرگوار را نقل مى‏کنند .

    ام ابیها؛ تسلی ‌بخش پیغمبر(ص)
    تا قبل از ازدواج که دخترکى بود، با آن پدر به این عظمت کارى کرد که کنیه‏اش را ام ‏ابیها – مادر پدر - گذاشتند. در آن زمان، پیامبر رحمت و نور، پدید آورنده دنیاى نو و رهبر و فرمانده عظیم آن انقلاب جهانى انقلابى که باید تا ابد بماند، در حال برافراشتن پرچم اسلام بود.

    آن حضرت چه در دوران مکه، چه در دوران شعب ‏ابی‌طالب و چه آن هنگام که مادرش خدیجه از دنیا رفت و پیغمبر را تنها گذاشت، در کنار و غمخوار پدر بود. دل پیغمبر در مدت کوتاهى با دو حادثه وفات خدیجه و وفات ابی ‌طالب شکست. فاطمه زهرا (س) در آن روزها قد برافراشت و با دستهاى کوچک خود غبار محنت را از چهره پیغمبر زدود.

    کلام نور
    - نزديكترين اوقات زن به خدا

    عَنْ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ(عليها السلام) قالَتْ: سَأَلَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم)أَصْحابَهُ عَنِ الْمَرْأَةِ ماهِىَ؟ قالُوا: عَوْرَةٌ، قالَ: فَمَتى تَكُونُ أَدْنى مِنْ رَبِّها؟ فَلَمْ يَدْرُوا.
    فَلَمّا سَمِعَتْ فاطِمَةُ(عليها السلام) ذلِكَ قالَتْ: أَدْنى ما تَكُونُ مِنْ رَبِّها أَنْ تَلْزَمَ قَعْرَ بَيْتِها.
    فَقالَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم): إِنَّ فاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنّى.
    پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) از اصحابش پرسيد: زن چيست؟ گفتند: زن ناموس است.
    فرمود: زن چه موقع به خدايش نزديكتر است؟ اصحاب نتوانستند جواب گويند.
    چون اين سخن به گوش فاطمه(عليها السلام)رسيد، فرمود: نزديكترين اوقات زن به خداى خود هنگامى است كه در كُنج خانه خود باشد.
    پس از اين جواب، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: حقّا كه فاطمه پاره تن من است.

    - موقعيت اهل بيت در نزد خدا
    « وَاحْمَدُوا الَّذى لِعَظمَتِهِ وَ نُورِهِ يَبْتَغى مَنْ فِى السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ، وَ نَحْنُ وَسيلَتُهُ فى خَلْقِهِ، وَ نَحْنُ خاصَّتُهُ وَ مَحَلُّ قُدْسِهِ، وَ نَحْنُ حُجَّتُهُ فى غَيْبِهِ، وَ نَحْنُ وَرَثَةُ أَنـْبِيائِهِ.»
    خدايى را حمد و سپاس گوييد كه به خاطر عظمت و نورش، هر كه در آسمانها و زمين است به سوى او وسيله مىجويد، و ما وسيله او در ميان مخلوقاتش و خاصّان درگاه و جايگاه قدس او و حجّت غيبى و وارث پيامبرانش هستيم.

    - بهترين زنان كيستند؟
    قالَتْ فاطِمَةُ(عليها السلام) فى وَصْفِ ما هُوَ خَيْرٌ لِلنِّساءِ: خَيْرٌ لَهُنَّ أَنْ لايَرينَ الرِّجالَ، وَ لا يَرَوْ نَهُنَّ.
    حضرت در وصف اين كه بهترين چيز براى زنان چيست، فرموده اند: اين كه زنان، مردان را نبينند، و مردان هم زنان را نبينند.





    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  4. #24
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    برگي از مظلوميت حضرت زهرا ( عليها السلام)
    برگي از مظلوميت حضرت زهرا ( عليها السلام)
    شهادت حضرت زهرا(سلام الله عليها) يادآور بزرگترين جنايت تاريخ در حق آل الله است؛‌ظلم و ستمي كه شيون افلاكيان را در آورده و ناله ملائك را در پي داشته. فاجعه اي كه دل صاحب الزمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) را هماره در اندوه دارد و اشك مباركش را در جريان. ياد آوري مظلوميت حضرت زهرا ( عليها السلام) موجب تقويت ولايت دوستداران اهل بيت( عليهم السلام) است.

    حضرت فاطمه ( عليها السلام) در روزهاى آخر زندگى
    فاطمه (عليها السلام) در روزهاى آخر زندگى، «اسماء بنت عميس‏» را فراخواند و فرمود: دوست ندارم بر پيكر زن پارچه ‏اى بيفكنند و اندام وى زير آن نمايان باشد.
    اسماء پاسخ داد: من چيزى به شما نشان خواهم داد كه درحبشه ديدم سپس چند شاخه‏تر خواست، آنها را خم كرد و پارچه ‏اى بر روى آن كشيد و تابوت گونه ساخت. فاطمه ( عليها السلام) فرمود: چه چيز خوبى است كه در آن پيكر زن و مرد قابل تشخيص نيست. اى اسماء! هنگامى كه جان دادم تو مرا غسل بده و نگذار كسى نزد جنازه من بيابد . اين اولين تابوتى بود كه در اسلام ساخته شد و هنگامى كه فاطمه ( عليها السلام) آن را ديد تبسمى كرد كه تنها تبسم او بعد از وفات پدرش رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بود. (1)
    بيمارى فاطمه ( عليها السلام) روز بروز سخت‏تر مى‏شد، فرزندان زهرا (سلام الله عليها) بخاطر مادرشان بشدت نگران بودند و دل پاك على ( عليه السلام) از اندوه فاطمه (سلام الله عليها) در خون نشسته بود.
    روز وفات، زهرا ( عليها السلام) وصاياى خود را به على (عليه اسلام) بيان فرمود و ايشان به شدت گريست.
    فاطمه ( عليها السلام) ضمن سفارش فرزندانش به على ( عليه السلام) فرمود: يا على! مرا شبانه و آن هنگام كه چشمها در خواب است غسل بده، كفن كن و به خاك بسپار. دوست ندارم كسانى كه حقم را غصب كردند به تشييع جنازه من حاضر شوند و يا بر من نماز بخوانند. (2)
    هنگامى كه وفات فاطمه (سلام الله عليها) نزديك شد، به «سلمى‏» (3) فرمود تا مقدارى آب آورد. زهرا (سلام الله عليها) غسل كرد و بخوبى بدن خود را شستشو داد، لباسهاى پاكيزه خود را خواست و آنها را پوشيد; سپس از سلمى خواست تا رختخوابش را وسط حجره بگستراند آنگاه رو به قبله دراز كشيد; دستها را زير صورت نهاد و گفت من هم اكنون قبض روح خواهم شد. خود را پاكيزه كرده‏ام كسى مرا برهنه نكند. (4)
    پس از وفات فاطمه ( عليها السلام) حسن وحسين ( عليهما السلام) وارد خانه شدند و سراغ مادرشان را گرفتند، گفتند اكنون هنگام استراحت مادر ما نيست اسماء (5) به آنان گفت عزيزانم مادرتان از دنيا رفت.
    حسن و حسين (ع) روى جنازه مادر افتادند و آن را مى‏بوسيدند و گريه مى‏كردند. حسن (ع) مى ‏گفت: مادرجان با من سخن بگو. حسين (ع) مى‏ گفت: مادر جان من حسين توام، قبل از آنكه بخاطر غم فراقت روح از بدنم جدا شود با من سخن بگو.
    يتيمان زهرا (سلام الله عليها) به جانب مسجد شتافتند تا پدرشان را از مرگ غم انگيز مادر با خبر كنند. وقتى خبر وفات زهرا (سلام الله عليها) به على (ع) رسيد از شدت غم و اندوه بيتاب شد و فرمود اى دختر پيامبر (ص) تو تسلى بخش من بودى بعد از تو از كه تسليت‏بجويم. (6)
    صداى شيون يتيمان زهرا (سلام الله عليها) آواى جانسوز عزا بود كه بگوش مردم مدينه رسيد. عده‏اى ازخواص بنى هاشم به درون خانه رفتند، مردم مدينه نيز بيرون خانه اجتماع كردند و در حالى كه بشدت مى‏گريستند منتظر بودند جنازه زهرا (سلام الله عليها) را از خانه بيرون آورند تا در تشييع جنازه شركت كنند ناگاه ابوذر از خانه خارج شد و گفت: پراكنده شويد چون تشييع جنازه به تاخير افتاد. (7)
    شبانگاه على (عليه السلام) پيكر پاك فاطمه (سلام الله عليها) را غسل داد. (8) در هنگام غسل وى اسماء نيز با على (ع) همكار داشت. (9)
    تنى چند از پاك مردان و رازداران اهل بيت؛ چون سلمان فارسى، مقداد، ابوذر، عمار و حذيفه، عبدالله بن مسعود (10) ، عباس و عقيل همراه حسن و حسين و على (عليهم السلام) بر پيكر دختر پيغمبرنماز گزاردند. (11) شبانه فاطمه (سلام الله عليها) رادفن كردند، على (عليه السلام) او را بخاك سپرد (12) و اجازه نداد تا ابوبكر بر جنازه او حاضر شود (13) على (عليه السلام) جايگاه زهرا (سلام الله عليها) را با زمين يكسان ساخت تا مزارش شناخته نشود. (14) و به روايتى صورت چند قبر بنا كرد تا مزار واقعى مخفى بماند. (15)

    سخنان حضرت على (عليه السلام) بر مزار حضرت زهرا(سلام الله عليها)
    كلينى عالم و محدث معروف شيعى - متوفاى 328 ه.ق - مى‏نويسد:
    پس از وفات فاطمه (سلام الله عليها)، على (عليه السلام) او را پنهان به خاك سپرد و جاى قبرش را ناپديد كرد، سپس برخاست روبه مزار رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) كرد و گفت:
    سلام بر تو يا رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) ! از من و از دخترت كه به ديدار تو آمده و اكنون در كنارت زير خاك خفته ‏است، خداوند چنين خواسته كه او زودتر از ديگران به تو ملحق شود.
    اى پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) ! شكيبائى ‏ام از فراق محبوبه ‏ات به پايان رسيده، و خويشتن داري ام بخاطر جدايى سرور زنان عالم از دست رفته است. اما چه چاره جز آنكه طبق سنت تو بر مصائب صبر كنم، آنچنان كه در مصيبت جدائي ات صبر نمودم. من سرّ تو را در آرامگاهت نهادم و تو بر روى سينه من جاى دادى «همه از خدائيم و به سوى خدا باز خواهيم گشت‏» همانا امانت‏ به صاحبش رسيد و گروگان دريافت گشت و زهرا (سلام الله عليها) از دستم گرفته شد. اى رسول خدا (ص) پس از او آسمان و زمين در منظر نگاهم زشت مى ‏نمايد. اندوهم جاودانه شد و شبم در بيخوابى مى‏ گذرد و غمم پيوسته در دل است تا خدا مرا در جوار تو ساكن گرداند.
    غصه‏اى دارم كه از شدتش دل به خون نشسته و اندوهى دارم بهت آور، چه زود جمع ما را به پريشانى كشانيد و ميان ما جدائى افكند تنها بسوى خداوند شكايت مى ‏برم به همين زودى دخترت از همدست شدن امتت بر ربودن حقش به تو خبر خواهد داد، همه سرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه، چه بسا درد دلهائى كه چون آتش در سينه ‏اش مى‏ جوشيد و در دنيا راهى براى گفتن و شرح دادن آن نيافت او هم اكنون مى ‏گويد و خداوند هم داورى مى ‏كند و او بهترين داوران است. سلام بر شما سلام وداع كننده كه نه خشمگين است و نه دلتنگ اگر مى ‏روم بخاطر دلتنگي ام نيست و اگر بمانم بخاطر بدگماني ام به خدا از آنچه به صابران وعده داده نباشد.
    آه، آه صبر آرام بخش و زيباست و اگر بيم چيرگى ستمكاران نبود براى هميشه چون معتكفان دراينجا مى‏ ماندم و چون فرزند مرده شيون سرمى ‏دادم و سيل آسا مى‏ گريستم. خدا گواه است كه دخترت پنهان بخاك سپرده مى‏ شود در حالى كه حقش غصب شد و از ارثش محروم گشت. با اينكه هنوز روزى چند از وفاتت نگذشته بود و بر خاطره ‏ها از يادت غبار كهنگى ننشسته بود.
    اى رسول خدا! دل را به ياد تو آرام ميدارم درود خدا بر تو و سلام و رضوان خدا بر فاطه (سلام الله عليها) باد» . (16)
    على (عليه السالم) از فراق فاطمه ( عليها السلام) به شدت اندوهگين بود، رنج و اندوه على (ع) در سخنان از دل برآمده‏اى كه دركنار مزار زهرا (سلام الله عليها) گفته است هويدا است. گاه نيز سوز دل خود را در مرثيه ‏هايى كه مى‏ سرود و يا زمزمه ‏مى ‏كرد نشان مى ‏داد. در ديوانى كه منسوب به اميرالمومنين (ع) است شعرى با نوزده بيت آمده كه على (ع) آنرا بر مزار فاطمه زهرا ( عليها السلام) سروده است. (17)
    اما ابوالعباس مبرد - متوفاى 285 ه - دو بيت از آن شعرها را با اندكى تفاوت ذكر كرد. و گويد على (ع) به اين اشعار تمثل جست.
    لكل اجتماع من خليلين فرقه *** و كل الذى دون الممات قليل
    و ان افتقادى واحدا بعد واحد *** ‌دليل على ان لايدوم خليل (18)
    جمع هر دو دوستى را عاقبت فراق و پريشانى است و هر چيز جز مرگ ناچيز است و اينكه من دوستى را پس از دوست ديگر از دست مى‏ دهم نشان آن است كه هيچ دوستى جاويد نمى ‏ماند.

    در جستجوى مزار فاطمه ( عليها السلام)
    «و لاى الامور تدفن سرا بضعة المصطفى و يعفى ثراها»
    پاره تن مصطفى چرا پنهان بخاك سپرده شد و مزارش پنهان ماند؟
    بدون هيچ ترديدى پس از دفن شبانه و مخفيانه زهرا (ع) مزارش نيز پنهان داشته شد. اما چرا بايستى درشهر پيامبر (ص) مزار تنها دخترش كه به فاصله كوتاهى از او به ديدار خدا شتافت مخفى بماند؟ چرا نبايد آنگونه كه شايسته مقام اوست انبوه مردم در عزاى او و تشييع جنازه‏ اش شركت كنند و بر او نماز بگزارند و دفنش نمايند؟ آيا اينها بخاطر اجراى وصيت زهرا (ع) نبود؟ از اين رو آن روزها كسى بدرستى جايگاه مزار فاطمه (ع) را نمى ‏دانست و اگر كسى از على (ع) سراغ مزار فاطمه (ع) را مى‏گرفت‏به احتمال قوى پاسخش به سكوت برگزار مى ‏شد.
    سكوتى كه در آن هزاران نكته اعتراض آميز نهفته بود زيرا على (ع) سعى و اصرار فراوان در پنهان داشتن مزار زهرا (ع) داشت‏ بدين خاطر جايگاه مزار فاطمه را با زمين يكسان كرد آنگاه صورت هفت قبر (19) و يا چهل قبر در بقيع ترتيب داد و هنگامى كه مردم به بقيع رفتند صورت چهل قبر را ديدند از اين روشناخت مزار فاطمه (ع) بر آنان مشكل افتاد. (20)
    طبرى در دلائل الامامه مى ‏نويسد آن روز صبح مى‏ خواستد زنها را ببرند كه قبرها را نبش كنند و جنازه زهرا (ع) را از قبر بيرون آوردند و بر آن نماز بخوانند اما با تهديد على (ع) منصرف شدند. (21)
    با اين وجود در مورد مزار فاطمه زهرا (ع) چهار قول وجود دارد:
    1- برخى مزار فاطمه (ع) را در بقيع مى‏ دانند از جمله اربلى در كشف الغمه و سيد مرتضى در عيون المعجزات (22) اهل سنت نيز عموما بر اين باورند آنان مزارى را كه دركنار مزار چهار امام (ع) وجود دارد مزار فاطمه دختر رسول خدا (ص) مى‏ دانند. (23)
    2- برخى چون ابن سعد و ابن جوزى گويند فاطمه (سلام الله عليها) رادر خانه عقيل دفن نموده ‏اند. (24)
    3- برخى مزار فاطمه (سلام الله عليها) را در روضه پيامبر (ص) مى ‏دانند.
    4- عده ‏اى گويند فاطمه (ع) را در خانه ‏اش دفن نمودند كه قرائن، روايات و اقوال زيادى اين قول را تاييد مى ‏كند كه عبارتنداز:
    1- هيچ دليلى نداشت كه على (ع) فاطمه زهرا (ع) را در جوار پيامبر (ص) به خاك نسپارد زيرا خانه فاطمه (ع) دركنار خانه رسول خدا (ص) بود و بنابراين خانه فاطمه فضيلت ‏بيشترى نسبت ‏به بقيع داشت آنگونه كه حتى بعدها ابوبكر و عمر هم هنگام مرگشان وصيت كردند در جوار پيامبر ( صلى الله عليه و آله) دفن شوند. امام حسن مجتبى (ع) هم هنگام شهادت وصيت نمود كنار جدش بخاك سپرده شود كه متاسفانه اهل بيت (ع) هنگام اجراى وصيت ‏با مخالفت ‏برخى روبرو شدند. (25)
    و از اين رو حضرت را در كنار جده ‏اش «فاطمه بنت اسد» بخاك سپردند. (26)
    در اينجا روشن مى ‏شود: اول آنكه اهل بيت تاكيد داشتند تا در كنار پيامبر (ص) به خاك سپرده شوند و دوم امام حسن ( عليه السلام) كنار مزار فاطمه بنت اسد دفن گرديد بنابراين مزارى كه در بقيع در كنار مزار چهار امام ( عليهم السلام) قرار دارد مزار فاطمه بنت اسد است نه مزار فاطمه زهراء (ع) !
    2- هر چند دفن فاطمه (ع) شبانه صورت گرفت اما با توجه با بافت ‏شهرى مدينه در آن زمان انتقال فاطمه (ع) از خانه ‏اش به بقيع و عبور ازكوچه ‏هاى تنگ و از جلوى خانه‏ هاى كوچكى كه به سبك روستاها غالبا حياطى هم نداشتند چندان آسان نمى‏ نمايد زيرا كافى است تنها در اين مسير چشمى بيدار باشد و يا بيدار شود و همه نقشه ‏ها بر باد رود.
    3- سخن على (ع) بر مزار فاطمه (ع) كه پس از دفن او برخاست و رو به قبر پيامبر (ص) كرد و فرمود «السلام عليك يا رسول الله عنى و عن ابنتك النازلة فى جوارك‏» (27) يعنى: سلام بر تو اى رسول خدا (ص) ازمن و از دخترت كه در جوار تو فرود آمده.
    و طبق نقل كلينى: «السلام عليك عنى و عن ابنتك و زائرك و البائنة فى الثرى ببقعتك‏» (28) يعنى: اى رسول خدا (ص) ! از من و دخترت كه به ديدار تو آمده و در كنارت كه زير خاك آرميده درورد باد.
    از هر دو عبارت كافى و نهج البلاغه چنين استفاده مى ‏شود كه على (ع) پس ازدفن فاطمه (ع) رو به قبر پيامبر (ص) كرد. بنابراين معلوم مى ‏شود قبر شريف نبوى (ص) در پيش روى او بود، و اگر على (ع) در بقيع بود بايستى رو به سوى قبر حضرت مى ‏كرد نه رو به قبر شريف پيامبر. ديگر اينكه به تصريح ذكر شده كه فاطمه (ع) در جوار پيامبر (ص) و در كنار او به خاك سپرده شده است.
    4- شيخ صدوق ابن بابويه عالم بزرگ شيعه - متوفاى 389 ه - گويد: برايم ثابت ‏شده كه فاطه (ع) رادر خانه‏ اش دفن نمودند، پس از آنكه مسجد را توسعه دادند قبر فاطمه (ع) در مسجد واقع شد. من ساليكه به سفر حج رفتم در مدينه رو به سوى خانه فاطمه (ع) كه از اسطوانه روبروى باب جبرئيل تا پشت‏ حظيره مرقد نبوى است نمودم و در آنجا زيارت فاطمه را به جا آوردم. (29)
    گروهى ديگر از علماء نظير علامه حلى و علامه مجلسى معتقدند كه فاطمه (ع) را درخانه ‏اش دفن نمودند. (30) /
    5- شيخ طوسى - متوفاى 460 ق - گويد صحيح آن است كه فاطمه (ع) در خانه ‏اش يا روضه پيامبر (ص) دفن گرديد، زيرا حديث ‏شريف پيامبر (ص) اين مطلب را تاييد مى‏ كند كه فرمود: «ما بين قبرى و منبرى روضة من رياض الجنه‏» بين قبر و منبرم باغى از گلشن‏هاى بهشت است. (31)
    در صورتى كه مكان روضه را وسيعتر بدانيم قول شيخ طوسى نيز قابل قبول است و گرنه خانه فاطمه (ع) ما بين قبر و منبر پيامبر (ص) نبوده است بلكه پايين قبر پيامبر (ص) قرار داشته است.
    6- درسال 886 ق بدنبال آتش سوزى درمسجد نبوى در مدينه سمهودى تاريخ نگار و مدينه شناس معروف كه ازعلويان مصرى ساكن مدينه بود ماموريت نظارت بر تعميرات را به عهده گرفت از اين رو به مقصوره قدم نهاد تا به كار خويش پردازد در هنگام تعمير قبرى در زير كف اطاق حضرت فاطمه ( عليها السلام) پيدا شد كه بايد قبر فاطمه (ع) دختر پيامبر (ص) باشد. (32)
    7- وجود مزار شريف فاطمه (ع) درحجره ‏اش معروف و مشهور بوده زيرا به عهد سمهودى خدّام حرم شريف نبوى (ص) مردم را هنگام زيارت مردم را راهنماى مى ‏كردند تا جلو حجره فاطمه (ع) قدرى از كنار ضريح پيامبر (ص) فاصله گيرند مبادا پا بر مزار فاطمه (ع) نهند. زيرا مى ‏دانستد كه بنا بر يكى از اقوال آنجا مزار فاطمه (ع) است. (33)
    8- مردى از امام جعفر صادق (ع) مكان مزار فاطمه (ع) را سؤال نمود حضرت فرمود: «در خانه ‏اش دفن شد» . (34)
    9- به موجب روايتى كه معتبرترين كتب شيعه نظير اصول كافى، عيون اخبار الرضا، مناقب و ديگر كتابها آن را نقل كرده‏اند: مردى از حضرت رضا (ع) مكان قبر فاطمه (ع) را پرسيد حضرت فرمود فاطمه (ع) را در خانه ‏اش دفن نمودند بعد از آنكه بنى اميه مسجد را توسعه دادند قبر فاطمه (ع) در مسجد واقع شد. (35)
    10- مردى بنام ابراهيم بن محمد همدانى نامه ‏اى به امام على النقى نوشت و از حضرت محل دفن فاطمه (ع) را سؤال كرد. امام در پاسخ وى نوشت او را كنار جدم رسول خدا (ص) بخاك سپردند. (36)
    بنابراين با توجه به دلائلى كه ذكر شد جاى ترديد باقى نمى ماند كه فاطمه زهرا ( عليها السلام) در خانه ‏اش دفن گرديد بخصوص كه ائمه عليهم السلام نيز اين موضوع را با صراحت‏ بيان فرموده ‏اند و به يقين فرزندان بهتر جاى قبر مادرشان را مى‏ دانند و اهل خانه از درون خانه بهتر خبر دارند اگر فاطمه (سلام الله عليها) دستور ساختن نعش رابه اسماء مى‏ دهد نه براى اين است كه جسد او را مى ‏خواستند جابجا كنند بلكه بدين جهت است كه چند تنى كه بر او نماز مى ‏گزارند پيكرش را نبيند و اگر على (ع) صورت قبرهایى در بقيع بنا مى‏ كند بدان خاطر است تا مزارهاى واقعى در آن مقطع خاص زمانى مخفى بماند و اگر با كسانى كه قصد شكافتن آن قبرهاى غير واقعى را دارند به مقابله جدى برمى‏ خيزد بدان خاطر است كه اگر آن شبه قبرها شكافته شود بر آنان ترديدى نخواهد ماند كه فاطمه در خانه ‏اش به خاك سپرده شده و هر چند على (ع) مزار فاطمه را با زمين يكسان قرار داده بود اما كنجکاويها راز نهفته را آشكار مى‏ كرد. بعد از گذشت آن دوران خاص ديگر پنهان داشتن مزار دليل خاص نداشت و از اين رو فرزندان فاطمه (ع) يعنى حضرت امام جعفر صادق امام رضا و امام على النقى (كه درود خدا بر آنان باد) با صراحت فرمودند كه مزار فاطمه (عليها لاسلام) درخانه ‏اش مى ‏باشد و در كنار پيامبر ( صلى الله عليه و آله) بخاك سپرده شده است. اكنون تنها پاسخ به اين سوال باقى است كه مكان حجره فاطمه زهراء ( عليها السلام) در مسجد نبوى كجاست؟
    در پاسخ به اين سوال مورخ كبير اهل سنت ‏شيخ محمود بن محمد النجار در كتابش الدرة الثمينه فى اخبار المدينه چنين مى ‏نويسد: قبر فاطمه رضى الله عنها در خانه اوست كه عمر بن عبد العزيز آن را ضميمه مسجد كرد خانه او امروز داخل مقصوره و پشت ‏حجره پيامبر (ص) است و در آن محرابى قرار دارد. همچنين قبر پيامبر (ص) وسائر حجرات همسرانش در مسجد قرار دارد. (37)


    تاريخ وفات
    در تاريخ وفات حضرت زهرا (ع) نيز اختلاف است عده ‏اى از علماء شيعه و سنى وفات فامه زهرا (ع) را 75 روز (38) و عده اى 95 روز بعد از وفات پيامبر (ص) مى‏ دانند. (39)
    يكى از مواردى كه موجب اختلاف شده اين است كه در خط كوفى تقطه گذارى وجود نداشته است. و از اين رو خمس و سبعون (75 روز) و خمس و تسعون (95 روز) هر دو يكسان نوشته مى ‏شده كه در خواندن و قرائت آن اشتباه پيش آمده است.
    با توجه به اينكه وفات پيامبر (ص) در روز دوشنبه 28 صفر سال يازدهم هجرى قمرى مطابق 7 خرداد سال 11 ه.ش اتفاق افتاد بنابر گفته اول (75 روز) تاريخ وفات فاطمه (ع) 13 جمادى الاولى سال يازدهم ه.ق مطابق هفدهم مردادماه سال 11 هجرى شمسى و بنابر گفته دوم (95 روز) تاريخ 3 جمادى الاخر سال 11 ه.ق مطابق با ششم شهريور سال 11 هجرى شمسى مى ‏باشد البته گفته‏ هاى ديگر در تاريخ وفات حضرت زهرا هست اما فاصله 75 روز يا 95 روز با نظر اهل بيت (ع) هماهنگ است از اين رو ما را با ديگر گفته ‏ها كارى نيست. با توجه به قرائنى چند آنچه صحيح‏تر مى ‏نمايد 95 روزاست. (40) .

    پی نوشت
    --------------------------------------------------
    1. طبقات ج 8 ص 18- سنن بيهقى ج 4 ص 34- ذخائر العقبى ص 53- بحار الانوار ج 43 ص 189.
    2. بحار الانوار ج 43 ص 192.
    3. سلمى همسر ابى رافع كنيز پيامبر (ص) بود كه حضرت وى را آزاد فرموده بود بعدها افتخار خدمتگزارى به فاطمه را يافات و به خاطر تشابه اسميش به اسماء برخى تاريخ نگاران اين جريان را به اسماء نسبت داده‏ اند ر.ك. به پاورقى ج 43 ص 181 بحار الانوار.
    4. مسند الامام احمد بن حنبل ج 6 ص 163- حلية الاولياء ج 2 ص 43- ذخائر العقبى ص 43- اسدالغابه ج 5 ص 590- امالى مفيد ص 172.
    5.شايد هم خود سلمى!.
    6. بحار الانوار ج 43 ص 186.
    7. بحار الانوار ج 43 ص 192.
    8. طبقات ابن سعد ج 8 ص 18.
    9. كشف الغمه بحار الانوار ج 3 ص 185 و 189 و 184.
    10. تفسير فرات بن ابراهيم ص 215- رجال كشى ص 4- اختصاص ص 5.
    11. بحار الانوار ج 43 ص 183.
    12. طبقات ج 8 ص 18.
    13. انساب الاشراف.
    14. بحار الانوار ج 43 ص 193.
    15. دلائل الامامه ص 46.
    16. اصول كافى ج 1 ص 458- كشف الغمه - دلائل الامامه ص 47 امالى مفيد ص 165- درنهج البلاغه بطور خلاصه‏ تر ياد شده خطبه 194 نهج البلاغه فيض ص 651 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 10 ص 265.
    17. بحار الانوار ج 43 ص 216.
    18. كامل ابوالعباس مبرد ج 4 ص 30.
    19. بحار الانوار ج 43 ص 182.
    20. دلائل الامامه ص 46.
    21. دلائل الامامه ص 46.
    22. كشف الغمه عيون المعجزات ص 47.
    23. نگاه كنيد به تصاوير شماره 7و8.
    24. طبقات ج 8 ص 20 تذكرة الخواص.
    25. مقاتل الطالبين ص 48 و 49- كشف الغمه ج 1 ص 586- تاريخ يعقوبى ج 2 ص - 255 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 16. ص 14.
    26. كشف الغمه ج 1 ص 586 مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 44 ارشاد مفيد ص 192- فتوح ابن اعثم ج 4، ص 208.
    27. نهج البلاغه فيض ص 652- خطبه 195.
    28. اصول كافى ج 1 ص 458.
    29. من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 341.
    30. بحار الانوار ج 43 ص 188- منتقى علامه حلى - مراة العقول ج 1 ص 39.
    31. بحار الانوار ج 43 ص 185.
    32. مكه مكرمه مدينه منوره ص 160.
    33. وفاء الوفاء ج 2 ص 469 و ص 906.
    34. قرب الاسناد ص 161- بحار الانوار ج 10 ص 192.
    35. دفنت فى بيتها فلما زادت بنو امية فى المسجد صارت فى المسجد» . اصول كافى ج 1ص 461 عيون اخبار الرضا ج 1 ص 311 مناقب ابن شهر آشوب ج 3 139 مراة العقول ج 5 ص 349- معانى الاخبار ص 268.
    36. رياحين الشريعه ج 2 ص 93.
    37. الدرة الثمينه فى اخبار المدينه ص 359 و 360 نگاه كنيد به تصوير شماره 9.
    38. اصول كافى ج 1 ص 458 الامامه و السياسه ج 1 س 20 دلائل الامامه ص 45 كشف الغمه.
    39. روايتى از امام باقر (ع) .
    40. ر.ك به مصباح المتهجد ص 732 مصباح كفعمى ص 511 اقبال سيد بن طاوس ص 623- دلائل الامامة ص 45 بحار الانوار ج 43 ص 170 و 180- منتخب التواريخ ص 102 منتهى الامال ص 99.





    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  5. #25
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    فاطمه الزهرا سلام الله علیها
    خدایا مادرم ...

    «و ان للمتقين لحسن مآب جنات عدن مفتحة لهم الابواب‏» (1)

    دختر پيغمبر چند روز را در بستر بيمارى بسر برده؟درست نمى‏دانيم،چند ماه پس از رحلت پدر زندگانى را بدرود گفته؟،روشن نيست.كمترين مدت را چهل شب (2) و بيشترين مدت را هشت ماه نوشته‏اند (3) و ميان اين دو مدت روايت‏هاى مختلف از دو ماه (4) تا هفتاد و پنج روز (5) ، سه ماه (6) ،و شش ماه (7) است.
    اين همه اختلاف،و اين همه روايت‏هاى گوناگون چرا؟از اين پيش نوشتيم كه در چنان سالها، تاريخ حادثه‏ها از خاطر يكى بذهن ديگرى انتقال مى‏يافت.و چه كسى مى‏تواند ادعا كند كه همه اين ناقلان از اشتباه بر كنار بوده‏اند.و اين در صورتى است كه موجبات ديگر در كار نباشد. اما مى‏دانيم كه در آن روزهاى پرآشوب،از يكسو دسته‏بندى‏هاى سياسى هنوز قوت خود را از دست نداده بود،و از سوى ديگر مسلمانان سرگرم جنگ در داخل سرزمين اسلام بودند در چنين شرايط كدام كس پرواى ضبط تاريخ درست‏حوادث را داشت؟بر فرض كه هيچيك از اين دو عامل دخالتى در اين روى داد نداشته باشد،بدون شك دسته‏هاى سياسى كه پس از اين تاريخ روى كار آمدند تا آنجا كه توانسته‏اند تاريخ حادثه‏ها را دستكارى كرده‏اند.
    بارى به نقل مجلسى از دلائل الامامه در اين بيمارى بود كه دو تن صحابى پيغمبر ابو بكر و عمر خواستار ديدار او شدند.اما دختر پيغمبر رخصت اين ديدار را نمى‏داد.على (ع) گفت من پذيرفته‏ام كه تو بآنان اجازت ملاقات دهى.فاطمه گفت‏حال كه چنين است‏خانه خانه تو است (8) هر چند ابن سعد نوشته است ابو بكر چندان با دختر پيغمبر سخن گفت كه او را خشنود ساخت (9) اما ظاهرا از اين ملاقات نتيجه‏اى كه در نظر بود بدست نيامد.دختر پيغمبر بآنان گفت نشنيديد كه پدرم فرمود فاطمه پاره تن من است هر كه او را بيازارد مرا آزرده است؟ گفتند چنين است!فاطمه گفت‏شما مرا آزرديد و من از شما ناخشنودم (10) و آنان از خانه او بيرون رفتند.بخارى در صحيح نويسد:پس از آنكه دختر پيغمبر ميراث خود را از خليفه خواست و او گفت از پيغمبر شنيدم كه ما ميراث نمى‏گذاريم زهرا ديگر با او سخن نگفت تا مرد (11) .
    در واپسين روزهاى زندگى،اسماء دختر عميس را كه از مهاجران حبشه و از نزديكان وى بود طلبيد.چنانكه نوشتيم اسماء نخست زن جعفر بن ابى طالب بود،چون جعفر در نبرد مؤته شهيد شد به ابو بكر بن ابى قحافه شوهر كرد.دختر پيغمبر به اسماء گفت:
    -من خوش نمى‏دارم بر جسد زن جامه‏اى بيفكنند و اندام او از زير جامه نمايان باشد.
    -من در حبشه چيزى ديدم،اكنون صورت آنرا به تو نشان مى‏دهم.سپس چند شاخه تر خواست.شاخه‏ها را خم كرد.پارچه‏اى بروى آن كشيد.دختر پيغمبر گفت:
    -چه چيز خوبى است.نعش زن را از نعش مرد مشخص مى‏سازد.چون من مردم تو مرا بشوى! و نگذار كسى نزد جنازه من بيايد. (12)
    در آخرين روز زندگانى آبى خواست.بدن خود را نيكو شست و شو داد جامه‏هاى نو پوشيد و به غرفه خود رفت.خادمه خويش را گفت تا بستر او را در وسط غرفه بگستراند.سپس روى به قبله دراز كشيد دست‏ها را بر گونه‏هاى نهاد و گفت من همين ساعت‏خواهم مرد (13) بنقل علماى شيعه،شوهرش على (ع) او را شست و شو داد.ابن سعد نيز همين روايت را اختيار كرده است (14) .ليكن چنانكه نوشتم ابن عبد البر گويد دختر پيغمبر اسماء را گفت تا متصدى شست و شوى او باشد.و گويا اسماء در شست و شوى فاطمه (ع) با على عليه السلام همكارى داشته است.
    ابن عبد البر نوشته است چون دختر پيغمبر زندگانى را بدرود گفت،عايشه خواست‏به حجره او برود اسماء طبق وصيت او را راه نداد.عايشه شكايت‏به پدر برد كه:
    -اين زن خثعميه (15) ميان من و دختر پيغمبر در آمده است و نمى‏گذارد من نزد جسد او بروم. بعلاوه براى او حجله‏اى چون حجله عروسان ساخته است.ابو بكر در حجره دختر پيغمبر آمد و گفت:
    -اسماء چرا نمى‏گذارى زنان پيغمبر نزد دختر او بروند؟چرا براى دختر پيغمبر حجله ساخته‏اى؟
    -زهرا بمن وصيت كرده است كسى بر او داخل نشود-چيزى را كه براى نعش او ساخته‏ام، وقتى زنده بود باو نشان دادم و بمن دستور داد مانند آنرا برايش بسازم.
    -حال كه چنين است هر چه بتو گفته چنان كن (16) .
    ابن عبد البر نوشته است نخستين كس از زنان كه در اسلام براى او بدين سان نعش ساختند فاطمه (ع) دختر پيغمبر (ص) بود.سپس مانند آنرا براى زينب بنت جحش (زن پيغمبر) آماده كردند.
    پى‏نوشتها:

    1.همانا پرهيزكاران را نيكو بازگشتگاهى است.بهشت جاويدان كه درهاى آن بروى آنان گشوده است.
    2.بحار ص 191 ج 43.روضة الواعظين ص 151.
    3.الاستيعاب ص 749.
    4.بحار ص 213 ج 43.
    5.عيون المعجزات بنقل مجلسى ص 212.
    6.طبقات ج 8 ص 18.
    7.انساب الاشراف بلاذرى ص 402.
    8.بحار ج 43 ص 170 بنقل از دلائل الامامه و نيز رجوع شود به علل الشرائع ج 1 ص 178.
    9.طبقات ص 17 ج 8.
    10.بحار ص 171.
    11.صحيح ج 5 ص 177.
    12.استيعاب ص 751 و رجوع به طبقات ابن سعد ج 8 ص 18 و انساب الاشراف ص 405 و بحار ج 43 ص 189 شود.
    13.بحار ج 43 ص 172 به نقل از امالى شيخ طوسى و رجوع به انساب الاشراف ص 402 و طبقات ج 8 ص 17-18 شود.
    14.طبقات ج 8 ص 18.
    15.خشعم از قحطانيان و از عرب‏هاى جنوبى بوده است.و اين سرزنشى است كه عدنانيان (و از جمله قريش) به قحطانيان مى‏كردند.
    16.استيعاب ص 751،چنانكه نوشتيم اسماء در اين تاريخ زن ابو بكر بوده است.



    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  6. #26
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    وفات فاطمه زهرا
    مقدمه


    در تاريخ حيات هر انسانى سه روز مهم قابل ذكر وجود دارد: روز ولادت، روز مرگ، و روز حشر و قيام .
    روز ولادت مهم است و سرنوشت ساز، هم از نظر كيفيت ولادت و آغاز زندگى و هم از نظر گشوده شدن دفتر حيات؛ به همين گونه است روز مرگ كه از سوئى روز بسته شدن دفتر حيات است و از سوئى روز گشوده شدن دفترى ديگر براى آنكس كه سنت حسنه‏اى يا سيئه‏اى را در جهان پايه گذارى كرده است. و چگونه مردن و در چه راهى دفتر عمر را به پايان رساندن اهميت بسيار دارد .
    و سوم روز حشر و رستاخيز انسان است كه اهميت آن بخاطر ديدن نتيجه اعمال و درو كردن حاصل كشت و درو به دنبال حساب و كيفر است. روز فصل است و روز حسرت، روز احساس غبن است و احساس ندامت، تمناى بازگشت به دنيا براى جبران بسيار است و امكان آن محال .

    مسأله مرگ فاطمه (س)

    مى‏دانيم كه مرگ دست رد به سينه احدى نمى‏زند و انسانها در هر سطح و درجه و شأنى كه باشند روزى بدنيا آمده و روزى مى‏ميرند. خطاب خدا به پيامبر اين است انك ميت و انهم ميتون [1] اى پيامبر تو هم زاده مرگى و روزى خواهى مرد و طبيعى است كه فاطمه (س) نيز روز ولادت و مرگى داشته باشد.
    اما آنچه مهم است اين است كه برخى با مرگ خود براى هميشه مى‏ميرند و عده‏اى محدود هم هستند كه در سايه مردن خود حيات جديدى را آغاز مى‏كنند و اين امر بستگى دارد به چگونگى زندگى و در نهايت چگونگى مردن او و كار و برنامه‏اى را كه در زندگى براى خود ايجاد كرده است.
    فاطمه (س) از آن گروه افرادى است كه با مرگ خود هرگز نمرده و نمى‏ميرد و با شيوه زندگى قبل از وفاتش پايه‏هاى حيات جاودانه‏اى را براى حضور مداوم در عرصه حيات تاريخ خود فراهم آورده است.
    او زنده است با راه و روش خود، با سنت‏هاى حسنه‏اى كه ايجاد كرده، با مشى و قدم‏هاى استوار خود در زندگى و تلاقى و تلقى خويش از جهان و پديده‏هايش .
    بدين سان ذكر داستان مرگ فاطمه (س) براى گريستن و گرياندن نيست براى نقش اهميت بارى است كه در زندگى انسانها دارد و البته ذكر اين تاريخ برانگيزاننده اشكها و عواطف است .

    اهمتى مسأله مرگ او

    همه چيز فاطمه (س) درس است، حتى مرگ و شيوه مردن او، او از مرگش بعنوان عاملى جهت رشد اسلام استفاده كرد و آن را حربه‏اى قرار داد تا دشمن نتواند عوامفريبى كند. و از اين ديد واقعاً بايد گفت آن مردنى خوبست كه چون مردن فاطمه (س) باشد.
    او شهيده اسلام است، بانوئى است كه در راه اثبات حق و دفاع از حق به شهادت رسيد. اين مسأله مهمى است كه اگر مسأله دين و خدا نبود، و اگر مسأله دفاع از مقام ولايت و حقانيت على (ع) نبود او را با صدمه در به پهلو چه كار؟ او براى هدف اسلامى خود تلاش كرد و جان داد .
    مرگ فاطمه (س) مسأله مهمى براى تاريخ حيات اسلام بحساب مى‏آيد، وسيله افشاگرى عظيمى براى معرفى دشمن و آزمايش فوق‏العاده براى اتخاذ مواضع درباره حقايق بود. فوت او دشمن و دوست را نيكو معرفى كرد و اعتراض فاطمه (س) را نسبت به ديگران نشان داد .

    عوامل مرگش

    او فردى بيمار و نحيف نبود كه زود از دنيا برود، و سن زيادى هم نداشت كه بگوئيم بر اثر پيرى و سكته و مسائل زيستى مربوط به آن از دنيا رفته باشد. پس از فوت رسول خدا (ص) شرايط و دشوارى‏هائى براى او پديد آمد كه زمينه را براى مرگ پيشرس او فراهم ساختند. اهم آنها

    1- شرايط روانى:

    وضع و شرايطى كه از پس از مرگ پدر براى او فراهم آورده‏اند او را متأثر و مكدر ساخته بود. او پس از مرگ پدر مردم را ديد كه وصاياى رسول خدا (ص) را از ياد بردند، حق على (ع) را كه حق اسلام بود غصب كردند توطئه‏ها و نفاق‏ها جان گرفتند و صدائى هم از مردم برنيامد.
    با اين روندى كه در پيش بود فاطمه (س) احساس كرد كه توطئه‏ها جان مى‏گيرند و در فاصله‏اى اندك زحمات رسول خدا (ص) را بر باد مى‏دهند، و چون شهداى را ناحق در مسير فنا و اضمحلال است. در اين گذشت بار مظلوميت شوهر هم بر اين بار افزوده شده و فراق پدر هم كه براى او دردى جانكاه بود. (انهامازالت بعد ابيهامصيبة الراس ناحلةالجسم، منهدة الركن، باكيه العين، محترقة القلب....)
    اين نكته‏اورارنج مى‏داد كه مى‏ديد نه براى كمك به مستمندان بلكه تنها براى ورشكست كردن او و خاندانش و نيز براى پراكنده كردن مردم از دور و بر خاندانش فدك را از او گرفتند و حق او را پامال كردند واين‏همه‏كجروى‏وناروائى ��براى‏فاطمه(س)بسيارناگو ر� �ود.مخصوصاًكه‏دشمن‏بردرخ ا نه‏اش‏آتش‏افروخت.

    2- صدمه بدنى:

    و اين مسأله‏اى است كه بسيارى از بزرگان اهل سنت مى‏خواهند بر آن سرپوش نهند در حاليكه واقعيت خلاف آن است. صلاح الدين صفدى شافعى گويد: ان عمر ضرب بطن فاطمه يوم البيعة حتى القت المحسن من بطنها [2] عمر ضربه‏اى بر شكم فاطمه (س) وارد آورد در روز بيعت (روز سقيفه) تا محسن از شكم او سقط كرد. صاحب لسان الميزان به نقل از ابن حجر عسقلانى گويد ان عمر رفس فاطمه حتى اسقطت بمحسن [3] عمر بر فاطمه (س) فشار و لطمه‏اى وارد آورد تا محسن او سقط شد.
    روايات شيعه هم در اين زمينه بسيارند از جمله مجلسى بحث از ضربات قنفذ بر پيكر فاطمه (س) دارد كه زمينه را براى رنجورى و بسترى شدن او فراهم كرد. [4] صاحب تلخيص الشافعى هم همين مسأله را دارد و از جنين 6 ماهه‏اش حرف مى‏زند كه رسول خدا (ص) او را محسن ناميده بود [5] و حتى صاحب بحار گويد على (ع) آمد و پارچه‏اى بر سر همسر زجر كشيداش انداخت و...
    بيمارى او شديد شد تا حدى كه ديگر نتوانست درست برخيزد وبنشيند. خاطر ناشاد او هم احتمال درمان را كمتر كرد و اوقاتش به سختى و با دشوارى مى‏گذشت، اغلب اوقات با رنجورى ،گريه و پژمردگى.

    آمادگى براى مرگ:

    شرايطى كه براى او پديد آمده بود زمينه را براى مرگ او فراهم كرده بود و اين مسأله‏اى بود كه او انتظارش را مى‏كشيد. اما اينكه فاطمه (س) براى تسريع در مرگ خود دعا كند و يا زودتر مردن خود را از خدا بخواهد به نظر بعيد مى‏رسد. زيرا با مبانى اعتقادى، چندان سازگارى ندارد .
    آرى در مواردى ممكن است زندگى به گونه‏اى باشد كه ديگر ارزش زنده ماندن را نداشته باشد. اميرالمؤمنين (ع) خود در رابطه با ستمى كه به ناحق درباره دختركى يهودى واقع شده بود فرمود: اگر در اين شرايط مردى از اين فاجعه رغبت مرگ كند بر او ملامتى نيست. [6]
    و يا حسين بن على (ع)، مؤمنان را در لقاى خداى خود محق مى‏داند و آن زمانى كه مردم به حق عمل نكنند و از نسبت به معروف روى گردان باشند... «الا ترون الحق لا يعمل به و الى المعروف لا يتناهى عنه - ليرغب المؤمن فى لقاء ربه محقا فانى لا ارى الموت الاسعادة، و الحياه مع الظالمين الا برما.[7]
    تقاضاى فاطمه (س) از خدا براى تسريع مرگ و يا رغبت او به مردن اگر درست باشد از اين نوع سخنان است البته فاطمه (س) از كسانى نيست كه درباره نفس مرگ احساس كراهتى داشته باشد. او هم مرگ راچون پلى مى‏داند و بدن راچون جسدى براى انتقال از اين سراى به سراى ديگر. ضمن اينكه رسول خدا (ص) هم در حين وفات او را مژده داد نخستين كسى است كه به اوملحق مى‏شود. [8]
    بدين سان فاطمه (س) درمانده اسيرى نيست كه براى خلاصى خود تقاضاى مرگ كند و يا از زحمت زندگى به زجر افتاده، از همسرش نارضائى داشته و خواستار آن باشد. اگر هم در جائى تقاضاى مرگ دارد از همان نوع است .

    اخبار مرگ خود>:


    او داراى بصيرت است و تقواى او چراغ راه اوست و با اين چراغ مى‏تواند آينده‏اش را ببيند و اخبار كند. روزى خبر مرگش را به على (ع) گفت. على (ع) پرسيد از كجا مى‏گوئى؟ گفت ساعتى بخواب رفتم، حبيبم رسول خدا (ص) را در خواب ديدم. به هنگامى كه مرا ديد گفت دخترم، زود به سويم بشتاب زيرا كه مشتاق ديدار توام - گفتم بخدا قسم شوقم به ديدار تو بيشتر است - فرمود تو امشب نزد منى - و او راست گفته و وفاى به عهد دارد.
    روايات در اين زمينه متعدد و از نظر محتوا مختلف است. ولى در كل همه آنها يك مسأله را اعلام مى‏دارند. و آن مسأله اخبار از مرگ است. از جمله سخنى است كه در روضة الواعظين آمده كه فرمود اى پسر عم دل تمناى مرگ، دارد. وساعتى بعد بايد به پدرم ملحق گردم (فقالت يابن عم، انه قد نعيت الى نفسى و اننى لاحقة باً بى ساعة بعد ساعة [9].

    وصيتهاى على:

    فاطمه (س) روى به على (ع) كرد و گفت وصيتهائى است كه من مدتها آن را در دل نهفته داشتم - على (ع) فرمود اى دختر پيامبر خدا آنچه دوست دارى وصيت كن و آنگاه در بالاى سرش نشست، اطاق را از اغيار خالى كرد.
    فاطمه (س) گفت اى پسر عم در دوران ازدواج هرگز مرا دروغگو و خائن نيافتى و از آغاز زندگى مشترك و معاشرتم با تو جز طريق وفا و صفا نپيمودم. على (ع) فرمود: پناه بر خدا راست مى‏گوئى، به خدا سوگند تو داناترو نيكوتر و پرهيزكارتر از آن بودى (انت اعلم بالله و ابر و اتقى )تو گرامى‏تر از هر كس بود من نيز در مخالفت با توبيخ تو بيمناك بودم. فقدان و وجدائى تو بر من سنگين است چون چاره‏اى جز تسليم ندارم آن را تحمل مى‏كنم به خدا قسم مصيبت رسول خدا (ص) بر من تجديد شد...
    آنگاه ساعتى با هم گريستند واخذ راسها و ضمها على صدره على (ع) سر فاطمه (س) را بسينه‏اش چسبانيد و فرمود فاطمه جان، هر وصيتى كه دارى بكن و من در اجراى وصيت تو كوشايم و كار تو را بر خود مقدم مى‏دارم [10]فاطمه (س) را دعا كرد و وصيت نمود پس از او با امامه ازدواج كند كه به فرزندان او مأنوس‏ترند.
    وصيت كرد كه نعش او را در تابوت خاص كه طرح آن را داده بود قرار دهد - احدى از آنها كه بر او ستم كرده‏اند در سر جنازه‏اش حاضر نشوند و بر او نمازنگذارند... آنگاه فرمود مرا شب غسل ده، شب كفن كن وشب دفن كن (غسلنى بالليل، فاكفنى فى الليل وادفنى فى الليل [11]...)
    در سخنى آمده است كه درباره فرزندان سفارش كرد: على جان فرزندانم يتيم مى‏شوند - با آنها مدارا كن و از آنها دلجوئى فرما [12] و نمونهاين گونه مباحث بسيار و از نظر محتوا با مختصر تفاوتى در كتب روائى موجود است .

    وصيتنامه او

    براساس پاره‏اى از اسناد وصيتنامه‏اى بصورت مكتوب از فاطمه (س) نقل شده كه متن آن را از كتاب بحارالانوار مجلسى نقل مى‏كنيم:
    هذا ما اوصت به فاطمه بنت رسول الله (ص) - اوصت و هى تشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً عبده و رسوله و ان الجنة حق و النار حق و ان الساعة آتيه لاريب فيها و ان الله يبعث من فى القبور .
    يا على انا فاطمه بنت محمد ص زوجنى الله منك لاكون لك فى الدنيا و الاخره - انت اولى لى من غيرى حنطنى و غسلنى و كفنى بالليل و لا تعلم احداً و استود عك اللّه و اقرء على و لدى السلام الى يوم القيامة[13].
    ترجمه ساده آن اين است: اين وصيت فاطمه (س) دختر رسول الله است. و او شهادت به وحدانيت خدا و رسالت محمد (ص) مى‏دهد و گواهى مى‏دهد كه بهشت و دوزخ حق است و قيامت آمدنى است در آن شك نيت و خداوند همه آنها را كه روزى در قبر مى‏خوابند مبعوث مى‏گرداند .
    اى على من فاطمه دختر پيامبرم، خداى مرا به همسرى تو در دنيا و آخرت مفتخر گردانيده - توبه من سزاوارتر از ديگرانى مرا شب غسل ده و كفن و دفن كن و احدى را بر آن مطلع مساز - با تو خداحافظى كرده، و به فرزندانم را تا روز قيامت سلام مى‏فرستم .

    ساعت قبل از مرگ

    قبل ازمرگ خود را نظافت و شستشو كرد. به اسماء گفت آبى بياور كه غسل كنم، كمكم كن كه لباسم را عوض كنم غسل كرد و لباس تازه‏ترى پوشيده به سوى قبله خوابيده و پارچه‏اى بر روى خود كشيد. به اسما گفت مدتى درنگ و آنگاه مرا صدا كن. اگر جواب ندادم بدان از دنيا رفته‏ام و برو على (ع) را خبر كن‏[14].
    در وسط اطاق، او در بستر بود و در انديشه فرزندان خردسال، تنهائى على، دور نماى آينده نسل و ذريه خود در شهادت و مسموميت و سرگرم دعا كه خدا و ندا: مرگ را براى من چنان كن كه وقتى بر من وارد مى‏شود گوئى محبوب من است كه از سفر برگشته و من ديده براهش داشته‏ام... خداوندا آنگاه كه به خانه قبر درافتادم و تنها و بيچاره و محتاج رحمت تو شدم رحمت و عنايت خويش بر من فرست روشنائى در قبر و ثوابى كه بر مؤمنين وعده فرموده‏اى بر من نازل گردان، روح مرا در كنار ارواح پاك و جان مرا همدم جانهاى صالح و جسد مرا در كنار اجساد مطهر و اعمال مرا در رديف اعمال مقبوله قرار ده...
    كلماتش را در حين مرگ چنين ضبط كرده‏اند: السلام عليك يا جبرائيل السلام عليك يا ملائكة ربى اليك ربى لا الى النار، الى رحمتك لا الى غضبك، رضاك رضاك...

    فاصله‏اش با وفات پيامبر

    در فاصله زمانى مرگ او با رسول خدا (ص) اين فاصله‏ها ذكر شده: 40 روز، 45 روز، 2 ماه، 6 روز، 72 روز، 75 روز نوشته‏اند و اين فاصله اخير مورد تأكيد مورخان شيعه است مثل ابن شهر آشوب و كلينى در اصول كافى .
    گروهى 83 روز، 90 روز، شهيد اول در كتاب الدروس 100 روز، صحيح بخارى 6 ماه، و برخى هم 8 ماه نوشته‏اند در كل كمترين مدت 40 روز [15]
    و بيشترين مدت 8 ماه است. [16]
    بهمين علت درباره تاريخ وفات او هم اختلاف نظر است برخى آن را سيزدهم جمادى الاولى، گروهى سوم جمادى الاخر نوشته‏اند، تاريخ‏هاى ديگر سوم ماه رمضان، بيستم جمادى الثانى، سيزدهم ربيع الاول و... نوشته‏اند كه دو سند اول مهمتر است .
    اما سنش در حين وفات بصورت مشهور 18 سال و 2 ماه نوشته‏اند در حاليكه كلينى و طبرى 29 سال، مجلسى و زبير بن بكار 30 سال، برخى از علماى عامه 28 سال، يعقوبى 23 سال و... نوشته‏اند در كل هيچكس از 18 سال كمتر [17]و از 30 سال بيشتر ذكر نكرده است. [18]

    غسل و كفن

    اسماء بنت عميس گويد فاطمه (س) سفارش كرده بود كه چون در گذشت كسى جزمن و على (ع) او را غسل ندهد. در برخى از روايات آمده است كه‏ام سلمه هم با او همكارى داشت. اسنادها گويند كه حتى عايشه را اجازه نداد كه كنار جنازه‏اش باشد. [19]
    على (ع) به‏ام سلمه گفت آب بريزد و آب ريخت و على (ع) فاطمه (س) را غسل داد و او را در وسط اطاق رو به قبل قرار داده و كفنش كرد [20] و على (ع) فرمايد بخدا قسم او را شستم و كفن كردم در حاليكه بدنش پاك و مطهر بود. او پاك بدنيا آمد و پاك از دنيا رفت .
    او فرمايد به هنگامى كه خواستم سر كفن را ببندم فرزندان را صدا كردم كه بيايند با مادر وداع كنند. زمان فراق رسيده و ديدار بعدى در بهشت خواهد بود. فرزندان بر جنازه مادر حاضر شدند و هر كدام سخنى و مرثيه‏اى گفتند:
    -
    حسن آمد كه‏اى مادر پيش از اينكه جان از تنم بيرون رود با من سخنگوى (كلمنى قبل ان تفارق روحى بدنى).
    -
    حسين آمد كه‏اى مادر پيش از آنكه قلبم ازكار بايستد با من حرف بزن (كلمنى قبل ان ينصدع قلبى فاموت).
    -
    زينب آمد كه يا رسول الله هنوز لباس عزاى تو بر تن داريم و...
    -
    على (ع) فرمود اى دختر پيامبر چگونه خود را تسلى دهم .
    -
    و هم او فرمود خداى را شاهد مى‏گيرم كه دستهاى فاطمه (س) از كفن بيرون آمد بچه‏هارا در بغل گرفت و بسينه چسبانيد (الى اشهد الله - انهاقد حنت و انّت و مدّت يديها و ضمتها الى صدرها بكيا).
    -
    در اين هنگام ندائى از آسمان برخاست كه يا على (ع) فرزندان را از روى سينه مادر بردار، بخدا سوگند كه فرشتگان آسمان را بگريه انداختند (و اذا بهاتف من السماء ينادى يا اباالحسن ارفعهما فلقد بكيا و الله ملائكة السماوات فقد اشتياق الحبيب الى المحبوب) [21].

    دفن فاطمه (س)

    مردم در كنار خانه فاطمه (س) منتظر جنازه بودند - ابوذر به آنان اعلام كرد كه حركت جنازه به تأخير افتاد. مردم پراكنده شدند و ابوبكر خبر نيافت تا بر جنازه‏اش حاضر شود [22]. در تشيع او عمار، مقداد، عقيل، زبير، سلمان، ابوذر، حذيفه و... بودند. [23] و فاطمه (س) را در تاريكى شب و در سكوت دفن كردند. [24]
    در دفنش غوغائى برخاست، همه مى‏گريستند، على (ع) فرمود فاطمه جان راحت شدى، سلام ما را به پدرت برسان...، در حين دفن خواست، فاطمه (س) را داخل قبر كند، خطاب به رسول خدا (ص) السلام عليك يا رسول الله عنى و عن ابنتك النازلة بك و السريعة اللحاق اليك...سلام من و دخترت را كه بر تو مهمان مى‏شود بپذير كه چه زود به تو ملحق شد... لقد استرجعت الوديعة و اخذت الرضينة، [25]... و ديعه‏اى كه در نزد من داشتى برگردانده شد، و گروئى و امانت تو پس داده شد...
    اما حزنى فسرمد، و اما ليلى فمستهد...اندوهم پايان ندارد، شبم هرگز صبح شدنى نيست... تا روزى كه مرگم فرا رسد و در كنار تو قرار گيرم... على (ع) از دفن فارغ شد، برخاست كه برود، اما احساس كرد توان قلبى آن را ندارد كه‏اى واى من خود فاطمه (س) را بدست خويش به خاك سپردم؟ يكباره دچار اندوه شد و به كمك دو ركعت نماز خود را آرامش و سكون بخشيد كه قرآن فرمود: و استعينوا بالصبر و الصلوة و انهالكبيرة الا على الخاشعين [26].

    اما قبرش

    اينكه قبر او در كجاست نظرات مختلفى در اين زمينه وجود دارد، حق اين است كه فاطمه (س) خود خواسته بود كه قبرش مخفى باشد تا سندى براى اعتراض او در عرصه جهان باقى بماند. اما مجلسى و صدوق قبر او را در خانه‏اش مى‏دانند و آن را صحيح‏ترين خبر مى‏شناسند: (ان الا صح انهامدفونة فى بيته)[27].
    بسيارى ازاهل سنت باستناد اين سخن پيامبر كه فرمود بين قبر و منبرم باغى از باغهاى بهشت است ما بين بيتى و منبرى روضة من رياض الجنة [28].
    مى‏گويند قبر او در همان محل است. گروهى قبر او را در بقيع مى‏دانند و ابن جوزى آن را در كنار خانه عقيل... و حق اين است كه به هيچكدام از آنها نمى‏توان اعتماد كرد، آنچه كه عرضه مى‏شود در حد يك استحسان عقلى است .

    على (ع) بر سر مزاش

    وضع حال على ع) و زمزمه صاحبش در كنار مزار مشخص است از چه قبيل خواهد بود. زيرا تاريخ انس و صفاى را بمانند انس و صفاى على (ع) و فاطمه (س) نمى‏شناسد جز در رابطه با پيامبر و خديجه. و طبيعى است كه از دست دادن فاطمه (س) براى او گران است روزى از مشتى خاك برداشت و گريان شد، اندوهى شديد براو غالب آمد، روى به مرقد پيامبر كرد و چنين زمزمه نمود:
    -
    جانم فداى جگر كوشه پيامبر كه ميراثش تباه شد، بعد از رحلت پيامبر حرمت او را در هم شكستند، او به خواسته خود نائل آمد، اما نزار و خسته، فقدان پدر توانش را كاست و اشك از ديدگانش جارى ساخت شبانه به خاك سپرده شد و هيچكس ديگر او را نديد...[29].
    اى كاش اين جان دردمند همراه با نفس‏هايم ازسينه برون مى‏رفت نفسى على زفراتها محبوسة - يا ليتها نخرجت مع الزفراتى) پس از تو چيزى براى زندگى نيست گريه‏ام براى اين است كه زندگيم پس از تو طولانى شد لا خير بعدك فى الحيوة و انما - ابكى مخافة ان تطول حياتى .
    و فرمود اگر از سر كويت برمى خيزم بدان خاصر نيست كه از ماندن در كنارت خسته و ملول شده‏ام و اگر ميمانم بدان خاطر نيست كه بوعده خدا به صابران بدگمانم...(فان انصرف فلا عن ملالة، فان اقم فلاعن سوء ظن بما و عدالله الصابرين) [30].
    گويند على (ع) شبى بر سر قبر فاطمه (س) گريست. با اوسخن گفت و به خواب رفت. فاطمه (س) بخوابش آمد كه على (ع)، در اينجا مى‏گريى و مى‏گريى، برخيز و بخانه رو، فرزندانم از خواب بيدار شدند وبهانه مادر مى‏گيرند... سلام بر پيكر نحيف تو اى فاطمه (س)، سلام بر بدن كبود وتازيانه خورده‏ات. سلام بر جنازه‏ات كه رسواگر شكنجه خصم است و سلام بر قبر پنهانت كه سند اعتراض است.


    1- آيه 30 سوره زمر.
    2- الوافى بالوفيات ج 5 ص 347.
    3- لسان الميزان ج 1 ص 268.
    4- بحار ج 43 ص 170.
    5- تلخيص الشافعى ص 415.
    6- نهج البلاغه .
    7- بررسى تاريخ عاشورا.
    8- ج 3 مناقب ص 362.
    9- روضه الواعظين.
    10- همان - و نيز ناسخ ج 4 ص 1609.
    11- ص 59 - احتجاج.
    12- ص 178 بحار ج 43.
    13- بحار 43 ص 214.
    14- كشف الغمه.
    15- بحار 43 ص 191.
    16- ص 749 الاستيعاب.
    17- مناقب ابن شهر آشوب.
    18- مجلسى در بحار.
    19- ج 8 طبقات ص 18.
    20- وفاة فاطمه الزهرا ص 77.
    21- فاطمه الزهرا رحمانى ص 538.
    22- صحيح بخارى ج 5 ص 177.
    23- ص 151 روضة الواعظين ج 1.
    24- مناقب ج 3 ص 363.
    25- نهج البلاغه.
    26- آيه 45 سوره بقره .
    27- بحار ج 43 ص 188.
    28- صحيح مسلم .
    29- ص 188 الزهراء
    30- ص 127 كشف الغمه.


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  7. #27
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    قبر دختر پیامبر
    قبر دختر پیغمبر
    «و لاى الامور تدفن ليلا بضعة المصطفى و يعفى ثراها»

    متاسفانه مزار جاى دختر پيغمبر نيز روشن نيست.از آنچه درباره مرگ او نوشته شد،و كوششى كه در پنهان داشتن اين خبر بكار برده‏اند،معلومست كه خانواده پيغمبر در اين باره خالى از نگرانى نبوده‏اند.اين نگرانى براى چه بوده است؟درست نمى‏دانم.يك قسمت آن ممكن است‏بخاطر اجراى وصيت زهرا (ع) باشد.نخواسته است كسانى را كه از آنان ناخشنود بود،در تشييع جنازه،نماز و مراسم دفن او حاضر شوند.اما آثار قبر را چرا از ميان برده‏اند؟و يا چرا پس از بخاك سپردن او صورت هفت قبر،يا چهل قبر در گورستان بقيع و يا در خانه او ساخته‏اند؟چرا اينهمه اصرار در پنهان داشتن مزار او بكار رفته است؟اگر در سال چهلم هجرى فرزندان فاطمه قبر پدر خويش را از ديده مردم پنهان كردند،از بى حرمتى مخالفان مى‏ترسيدند.اما وضع مدينه را در چهل روز يا حداكثر هشت ماه پس از مرگ پيغمبر با وضع كوفه در سال چهلم از هجرت يكسان نمى‏توان گرفت.آنها كه بر سر مسائل سياسى و احراز مقام با على (ع) كشمكش داشتند،كسانى نيستند كه در سال يازدهم در مدينه حاضر بودند. و آنانكه در مدينه حاضر بودند،حساب على (ع) را از فاطمه (ع) جدا مى‏كردند.براى رعايت ظاهر هم كه بوده است‏بدختر پيغمبر حرمت مى‏نهادند.و مسلما به قبر او نيز تعرضى نمى‏كرده‏اند.نيز نمى‏توانيم بگوئيم مرور زمان و يا فراموشى راويان موجب معلوم نبودن موضع مزار زهراست.چه محل قبر دو صحابى پيغمبر در كنار قبر او معين است.قبر فرزندان زهرا را كه در بقيع آرميده است‏به تقريب مى‏توان روشن ساخت.پس موجب اين پوشيده كارى چيز ديگرى است.همان سببى است كه در فصل گذشته با جمال بدان اشارت شد.همان سببى است كه خود او در جمله‏هائى كه شايد آخرين گفتارهاى او بوده است‏بر زبان آورد. همان سخنان كه بزنان عيادت كننده گفت:«دنياى شما را دوست نمى‏دارم و از مردان شما بيزارم‏»او مى‏خواست دور از چشم ناسپاسان و حق ناشناسان بخاك رود و حتى نشان او هم دور از چشم آنان باشد.
    ابن شهر آشوب نوشته است ابو بكر و عمر بر على (ع) خرده گرفتند كه چرا آنان را رخصت نداد تا بر دختر پيغمبر نماز بخوانند.وى سوگند خورد كه فاطمه چنين وصيت كرده بود و آنان پذيرفتند (1) بارى بر طبق روايتى كه كلينى از احمد بن ابى نصر از حضرت رضا (ع) آورده است:
    امام در پاسخ احمد كه از محل قبر فاطمه (ع) پرسيد گفت:او را در خانه‏اش بخاك سپردند.و چون بنى اميه مسجد را وسعت دادند قبر در مسجد قرار گرفت (2) ابن شهر آشوب از گفته شيخ طوسى نويسد:آنچه درست‏تر مى ‏نمايد اينكه او را در خانه ‏اش يا در روضه پيغمبر بخاك سپردند (3) .

    در مقابل اين روايت،ابن سعد كه در آغاز قرن سوم در گذشته است از عبد الله بن حسن روايت كند:مغيرة بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام را در نيم روز گرمى ديدم كه در بقيع ايستاده بود.بدو گفتم:
    -ابو هاشم براى چه در اين وقت اينجا ايستاده‏اى؟
    -در انتظار تو بودم!بمن گفته ‏اند فاطمه (ع) را در اين خانه (خانه عقيل) كه پهلوى خانه جحشيين است ‏بخاك سپرده‏ اند.از تو مى ‏خواهم اين خانه را بخرى تا مرا در آنجا بگور بسپارند!

    -بخدا سوگند اين كار را خواهم كرد!
    اما فرزندان عقيل آن خانه را نفروختند.عبد الله بن جعفر گفت هيچكس شك ندارد كه قبر فاطمه (ع) در آنجاست (4) .

    اگر روايت احمد بن ابى نصر قرينه معارض نداشت پذيرفته مى‏شد.اما علماى شيعه روايت‏هائى آورده‏اند كه نشان مى‏دهد دختر پيغمبر را در بقيع بخاك سپرده‏اند.بعلاوه در ضمن اين روايات آمده است كه براى پنهان داشتن قبر دختر پيغمبر صورت هفت قبر (5) و بروايتى چهل قبر ساختند.و اين قرينه‏اى است كه قبر در داخل خانه نبوده،زيرا خانه محقر دختر پيغمبر جاى ساختن اين همه صورت قبر را نداشته است.و نيز روايتى در بحار ديده مى‏شود كه مسلمانان بامداد شبى كه دختر پيغمبر بجوار حق رفت در بقيع فراهم آمدند و در آنجا صورت چهل قبر تازه ديدند (6) .
    مجلسى از دلايل الامامه و او باسناد خود روايتى از امام صادق آورده است كه بامداد آنروز مى‏خواسته‏اند جنازه دختر پيغمبر را از قبر بيرون آورند و بر آن نماز بخوانند و چون با مخالفت و تهديد سخت على (ع) روبرو شده‏اند از اين كار چشم پوشيده‏اند (7) .

    بهر حال پنهان داشتن قبر دختر پيغمبر ناخشنود بودن او را از كسانى چند نشان مى‏دهد و پيداست كه او مى‏خواسته است‏با اين كار آن ناخشنودى را آشكار سازد.
    پى‏نوشتها:

    1.مناقب ج 1 ص 504.
    2.اصول كافى ج 1 ص 461.
    3.ج 3 ص 365.
    4.طبقات ج 8 ص 20.
    5.بحار ص 182.
    6.بحار ص 171.
    7.بحار ص 171.





    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  8. #28
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    زيارتنامه‌ حضرت‌ فاطمه‌ ( س‌ )
    زيارتنامه‌ حضرت‌ فاطمه‌ ( س‌ )
    اى‌ آزموده‌ آزمودت‌ خدايى‌ كه‌ خلق‌ كرد تو را پيش‌ از آفرينش‌ تو و يافت‌ تو را در
    آزمايش‌ بردبار ما معتقديم‌ كه‌ تو را دوستانيم‌ و باوركنندگان‌ و بردبارانى‌ براى‌ هر
    آنچه‌ پدرت‌ آورده‌ براى‌ ما رحمت‌ خدا بر او و بر آل‌ او و وصى‌ او آورده‌ پس‌ ما از
    تو خواهيم‌ كه‌ اگر راست‌ گوئيم‌ به‌ تو همانا برسان‌ ما را به‌ تصديق‌ ما هر دو تا تا
    مژده‌ دهيم‌ خود را كه‌ به‌ تحقيق‌ كه‌ پاكيم‌ به‌ سبب‌ ولايت‌ تو
    درود بر تو اى‌ دختر رسول‌ خدا درود بر تو اى‌ دختر پيغمبر خدا درود بر تو اى‌ دخت‌
    حبيب‌ خدا درود بر تو اى‌ دختر خليل‌ خدا درود بر تو اى‌ دختر برگزيده‌ خدا درود بر
    تو اى‌ دخت‌ امين‌ خدا درود بر تو اى‌ دختر بهترين‌ خلق‌ خدا درود بر تو اى‌ دختر
    بهترين‌ انبياء خدا و رسول‌ او و فرشتگان‌ او درود بر تو اى‌ دختر بهترين‌ خلق‌ درود
    بر تو اى‌ همسر ولى‌ خدا و بهترين‌ خلق‌ بعد از رسول‌ خدا درود بر تو اى‌ مادر حسن‌ و
    حسين‌ دو سيد جوانان‌ اهل‌ بهشت‌ درود بر تو اى‌ صديقه‌ شهيده‌ درود بر تو اى‌ پسنده‌
    پسنديده‌ درود بر تو اى‌ با فضيلت‌ پاك‌ درود بر تو اى‌ حوراى‌ آدمى‌نژاد درود بر تو
    اى‌ پرهيزكار پاك‌ درود بر تو اى‌ همراز فرشته‌ و دانا درود بر تو اى‌ ستمديده‌ و
    غضب‌ شده‌ حق‌ او درود بر تو اى‌ فشار و سختى‌ ديده‌ قهر شده‌ درود بر تو اى‌ فاطمه‌
    دختر رسول‌ خدا و رحمت‌ خدا و بركات‌ او رحمت‌ خدا بر تو و بر روح‌ و بدن‌ تو گواهم‌
    كه‌ درگذشتى‌ با دليل‌ روشن‌ از طرف‌ پروردگارت‌ و گواهم‌ كه‌ هر كه‌ شادت‌ كند سرور
    كرده‌ رسول‌ خدا را صلى‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و هر كه‌ ستم‌ و ناسپاسى‌ كند ناسپاسى‌ كرده‌
    رسول‌ خدا را صلى‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و هر كه‌ آزرده‌ات‌ كند آزار داده‌ رسول‌ خدا را
    صلى‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و هر كه‌ با تو حفظ رابطه‌ كند پس‌ براستى‌ رابطه‌ كرده‌ با رسول‌
    خدا صلى‌ الله‌ عيله‌ و آله‌ و هر كه‌ از او قطع‌ رابطه‌ كند پس‌ به‌ تحقيق‌ بريده‌ است‌
    از رسول‌ خدا صلى‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ زيرا تو پاره‌ تن‌ او هستى‌ و جان‌ اوئى‌ كه‌ در تن‌
    اوست‌ گواه‌ گيرم‌ خدا و رسول‌ خدا را و فرشتگانش‌ را كه‌ من‌ خشنودم‌ از هر كه‌ تو از
    او راضى‌ هستى‌ و خشمگينم‌ بر هر كه‌ تو بر او خشمگينى‌ بيزارم‌ از كسى‌ كه‌ تو از او
    بيزارى‌ و دوستم‌ با هر كه‌ تو با او دوستى‌ و دشمنم‌ با هر كه‌ تو با او دشمنى‌
    غضبناكم‌ با هر كه‌ تو با او غضبناكى‌ و دوستم‌ با هر كه‌ تو دوستش‌ دارى‌ و بس‌ است‌
    به‌ خدا كه‌ گواه‌ باشد و حسابگر و كيفر دهنده‌ و پاداش‌بخش‌


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  9. #29
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    براى عبرت تاريخ
    براى عبرت تاريخ


    بخدا سوگند!اگر پاى در ميان مى‏نهادند،و على را در كارى كه پيغمبر بعهده او نهاد مى‏گذاردند،آسان آسان آنانرا براه راست مى‏برد و حق هر يك را بدو مى‏سپرد...
    اگر چنين مى‏كردند،درهاى رحمت از زمين و آسمان بر روى آنان مى‏گشود.اما نكردند...
    و آنچه نبايد بكنند كردند.اكنون لختى بپايند!و ببينند چه آشوبى برخيزد و چه خونها بريزد.. .!
    (از سخنان دختر پيغمبر در بستر مرگ) .
    عربهاى‏قحطانى‏وعدنانى

    از روزى كه دختر پيغمبر (ص) اين سخنان گله آميز را در بستر بيمارى بزنان انصار گفت، بيش از يك ربع قرن نگذشت كه عربستان آرام و متحد،به سرزمين آشوب و شورش مبدل گشت.دشمنى‏هاى روزگاران پيش از اسلام،كه مدت بيست‏سال و بيشتر فراموش شده بود،و يا مجالى براى خودنمايى نمى‏يافت آشكار شد.دوران امتيازهاى قبيله‏اى و نژادى تجديد گرديد.دو دستگى و بلكه چند دستگى چهره زشت‏خود را نمايان ساخت.ديگر بار قحطانى و عدنانى روى در روى هم ايستادند،و چنان بهم افتادند كه گوئى‏«ايام العرب‏» (1) از نو زنده گشته است.اما مردم جز نژاد عرب كه باميد رحمت و يا دريافت نعمت مسلمان شده،و از سرزمين‏هاى خارج از جزيره خود را به شهرهاى عراق چون كوفه و بصره و يا سرزمين‏هاى شمالى رسانده بودند،و هر دسته‏اى يا خانواده‏اى در تعهد قبيله‏اى بسر مى‏برد،چون بدانچه مى‏خواستند نرسيدند و يا آنچه را بدان گرويده بودند،نديدند،از بازار گرم و يا آشفته استفاده كرده بدسته بندى پرداختند،و يا در پى دسته‏هايى افتادند كه سود خود را در كنار آنان مى‏ديدند. در اين كتاب بارها از قحطانى و عدنانى نامى بميان آمده و در يك دو جا باختصار درباره آنان توضيحى داده شده است.براى آنانكه در تاريخ اسلام تتبعى دارند،معنى دو واژه،و مقصود از آن روشن است.اما ممكن است همه خوانندگان غرض نويسنده را ندانند يا در دانستن رابطه اين دو واژه با موضوع مورد بحث در مانند،پس بجاست كه از اين دو گروه با تفصيل بيشترى سخن گفته شود.
    اگر به نقشه عربستان نگاهى بيفكنيد،در منتهى اليه جنوبى اين شبه جزيره،منطقه‏اى ثلث‏شكل را مى‏بينيد كه ضلع شرقى آنرا ساحل درياى عرب و ضلع غربى را ساحل درياى سرخ تشكيل مى‏دهد هر گاه خطى از ظهران (در غرب) به وادى حضر موت (در شرق) رسم كنيم كه ضلع سوم اين مثلث‏باشد در داخل اين محدوده قطعه‏اى قرار خواهد گرفت كه در قديم آنرا عربستان خوش بخت‏يا يمن مى‏ناميده‏اند و امروز دو يمن شمالى و جنوبى را در بر دارد.
    قرن‏ها پيش از ظهور دين اسلام اين منطقه بخاطر موقعيت مناسب جغرافيائى و برخوردارى از بارانهاى فراوان موسمى،سبز و حاصلخيز بوده است.مردم آن در كار كشاورزى و بهره‏بردارى از زمين و محصول آن مهارتى بسزا داشته‏اند.مال التجاره معروف اين منطقه (كندر) پس از گذشتن از جاده معروف بخور،از راه بندر صور و صيدا و خليج عقبه به اروپا مى‏رفت،و در معبدهاى آن منطقه بمصرف مى‏رسيد،و از اين راه درآمد سرشارى نصيب مردم ساكن جنوب عربستان مى‏گرديد.پيداست كه در دسترس بودن مايه زندگى (آب) و مساعدت هوا و آمادگى داشتن زمين براى ببار آوردن محصول‏هاى متنوع مردم را جذب مى‏كند.جذب مردم موجب تراكم جمعيت مى‏گردد و تراكم جمعيت‏سبب ايجاد ساختمان و زندگانى مستقر از خانه گرفته تا دهكده و دهستان و شهرهاى بزرگ و كوچك.و لازمه اين چنين زندگى رفاه و آسايش و بوجود آمدن تمدن،و قانون و حكومت و دولت است كه از مظاهر اين چنين زندگانى است.
    در نتيجه وجود اين عامل‏هاى گوناگون است كه مى‏بينيم از هزاره دوم پيش از ميلاد مسيح تا سده چهارم ميلادى دولت‏هائى چون معين،قتبان،سبا و حمير در اين منطقه تاسيس شده و گاه دامنه حكومت‏خود را تا منطقه‏هاى دور دست گسترده‏اند.و باز طبيعى است كه به بينيم مردمى كه اين چنين زندگانى مى‏كنند،صحرانشين خانه بدوش را نا متمدن بخوانند و بدو كم اعتنا و يا بى‏اعتنا باشند.
    در مقابل جنوب يا عربستان خوشبخت،شمال يا صحراى خشك و سوزان قرار دارد، سرزمينى غير قابل زراعت،و با درياهاى شن پهناور،و وادى‏هاى بريده از يكديگر،مردم چنين منطقه چنانكه نوشتيم پى در پى در حركت‏اند و ناچار از تلاش براى زنده ماندن.
    زندگانى در صحرا و حركت از نقطه‏اى به نقطه ديگر بيابانگرد را خود خواه و خودبين،بى اعتنا به شهر و مقررات شهرنشينى بار مى‏آورد.تا آنجا كه بكلى از شهر گريزان است و اگر روزى بحكم اجبار از صحرا به شهر بيايد و ناچار باشد خود را بآداب شهرنشينان مقيد سازد، شهرى و شهرنشينى را بباد مسخره مى‏گيرد.
    نزديك بدو قرن قبل از ظهور اسلام،زندگانى اجتماعى مردم شبه جزيره تحولى بزرگ بخود ديد.در جنوب بخاطر ويرانى سدهاى آبيارى و هجوم بيگانگان،مردم دسته دسته اقامتگاههاى خود را ترك گفتند.دسته‏اى رو به شمال نهادند و در جاهائى كه براى زندگانى آنان مناسب بود ساكن گرديدند.از ميان اين مهاجران دسته‏اى هم شهر يثرب را بخاطر داشتن كاريزها و قنات‏ها پسنديدند.
    زندگانى صحرانشينان نيز دستخوش تحول گرديد.بر اثر تغييرهائى كه در بندرها و راه كاروان رو پديد آمد،بازرگانان براى سلامت رساندن كالا ناچار به گرفتن بدرقه شدند.گروهى از صحرانشينان بخدمت اين بازرگانان در آمدند و رساندن مالهاى تجارتى را از نقطه‏اى به نقطه ديگر عهده‏دار گشتند.در نتيجه نقاطى كه براى باراندازى و بار افكنى مناسب مى‏نمود در سر راه كاروان رو پديد آمد.بر اثر اين تغيير اجتماعى دسته‏اى از شيوخ هم خود بكار بازرگانى و داد و ستد پرداختند.از نقاطى كه براى كار اين مردم مساعد مى‏نمود شهر مكه بود كه در شصت كيلومترى درياى سرخ قرار داشت.
    مكه علاوه بر امتياز جغرافيائى موقعيت مذهبى را نيز دارا بود.و خانه كعبه هر سال يكبار مركز اجتماع زائران مى‏گرديد.اين دو موقعيت‏سبب شد كه بيابان نشين‏ها بدين شهر جذب شوند.بدين ترتيب مى‏بينيم كه سالها پيش از ظهور اسلام،ساكنان مكه را عربهاى شمالى تشكيل دادند،همان عرب‏هاى خودخواه و سركش و بى اعتنا به زندگانى پايدار،و بخصوص كشاورزى.هر دو دسته عرب شمالى و جنوبى خود را از نژاد اسماعيل پسر ابراهيم (ع) پيغمبر مى‏دانند و هر دسته براى خويش نسب نامه دارد يا بهتر بگوئيم نسب نامه‏اى ساخته است.
    آنچنانكه اين نسب نامه‏ها نشان مى‏دهد اين دو دسته در نياى بزرگ-عدنان و قحطان-از يكديگر جدا مى‏شوند.
    پس آنچنانكه اين دو دسته از نظر وضع اجتماعى در مقابل هم قرار داشت و هر يك زندگانى ديگرى را تحقير مى‏كرد،از جهت نژادى هم هر دسته خود را وارث بحق اسماعيل مى‏ديد و ديگرى را غاصب مى‏شمرد.با اينكه هر يك از اين دو دسته به قبيله‏ها و تيره‏ها و خاندان‏هاى متعدد تقسيم شده است،هيچگاه پيوند خويش را فراموش نكرده‏اند.
    بسا كه تيره‏ها و قبيله‏هاى قحطانى و يا عدنانى درون خود درگيرى و جنگ داشته و بيكديگر حمله مى‏برده‏اند اما همينكه يكى از دو گروه بزرگ قحطانى يا عدنانى مورد حمله بيگانه قرار مى‏گرفته است،گروههاى كوچك دشمنى‏ها را فراموش كرده برابر گروه مهاجم متحد مى‏شده‏اند.
    مثلا ممكن بوده است همدان و قضاعه سالها با يكديگر نبرد كنند،اما اگر ناگهان تيره ربيعه بيكى از اين دو قبيله حمله مى‏برد،آنان جنگ با يكديگر را ترك كرده و بهم مى‏پيوسته‏اند و با ربيعه مى‏جنگيده‏اند.در عرب مثلى است:«من روياروى برادرم و پسر عمويم ايستاده‏ام و من و پسر عمويم روياروى بيگانه‏».
    چنانكه نوشتيم عرب‏هاى عدنانى يا عرب‏هاى منطقه شمال بحكم ضرورت و تلاش براى ادامه زندگى پيوسته در حركت‏بودند و در اين گردش ناگزير از درگيرى و غارت و كشتار. گفتيم كه صحرا بفرزند خود دو درس مى‏دهد:با آنكه روى در روى تو ايستاده است‏بجنگ.و از آنكه وابسته بتو است-خويشاوند يا پناه آورنده-دفاع كن.اين خوى همانست كه از آن به تعصب و يا عصبيت تعبير كرده‏اند و قرآن كريم آنرا «حميت جاهلى‏» (3) مى‏خواند بر اثر اين تربيت،صحرانشين خود را از هر قيد و بندى آزاد مى‏داند.بزندگى روستائى و شهرى پوزخند مى‏زند.كار و كوشش را كه شهرنشينان و روستائيان شعار خود مى‏دانند ننگ مى‏شمارد. مردمى كه از آغاز قرن پنجم ميلادى بخاطر موقعيت‏شهر مكه در آنجا گرد آمدند از اين جنس مردم بودند،قصى بن كلاب رياست‏شهر را از دست مهاجران جنوبى (خزاعه) خارج كرد و تيره خود (قريش) را كه در بيابان‏ها و دره‏هاى خارج مكه مى‏زيستند به شهر در آورد و كار اداره مكه بدست عدنانيان (عرب‏هاى شمالى) افتاد.و آنان با آنكه بازرگانى را پيشه ساختند و يا حمايت كاروان‏ها را عهده‏دار شدند خوى و خصلت ديرين را فراموش نكردند. مخصوصا هم چشمى و رقابت و بلكه دشمنى با دسته قحطانيان يعنى عرب‏هاى جنوبى را پس،طبيعى است كه مردم مكه با مردم مدينه ميانه خوشى نداشته باشند.
    چنانكه مى‏دانيد دعوت به دين اسلام نخست در مكه آغاز شد،شهرى كه اداره آن در ست‏شيوخ و رؤساى دسته عدنانى بود.رسول اكرم سيزده سال اين مردم را بخداپرستى خواند،اما گروهى كه بدو گرويدند ستمديدگان،محرومان و يا طبقات فرو دست‏بودند.از آن گردنكشان مال اندوز و از آن مهتران زير دست آزار نه تنها كسى روى موافق بوى نشان نداد، بلكه تا آنجا كه توانستند از آزار او و پيروانش دريغ نكردند.در مقابل،همينكه آوازه اين دين به يثرب رسيد،مردم اين شهر با پيغمبر پيمان بستند و او را به شهر خود خواندند.از اين تاريخ مردم اين شهر كه بعدا«مدينة الرسول‏»و سپس به تخفيف مدينه خوانده شد انصار لقب گرفتند و آنان كه در مكه مسلمان شدند و به يثرب آمدند مهاجر خوانده شدند.
    البته فراموش نكرده‏ايم كه بيشتر اين مهاجران عدنانيان و يا در حمايت عدنانيان بودند.
    همينكه مهاجران در يثرب اقامت جستند،پيغمبر در ماههاى نخستين هجرت ميان آنان و انصار عقد برادرى بست و بدين ترتيب قحطانيان و عدنانيان برادر اسلامى شدند.اين پيوند،و الفتى كه بدنبال داشت كينه‏توزى دو دسته را ظاهرا از ميان برد و ما در قرآن كريم مى‏خوانيم كه:
    «و اذكروا نعمة الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا» (4)
    اما آيا براستى ممكن بود دشمنى‏هائى كه در طول چند صد سال از نسلى به نسل ديگر بارث رسيده است در فاصله دهسال بكلى از ميان برود؟و اگر تنى چند آن قدر خود را به خوى اسلامى بيارايند كه خوى جاهلى را بكلى ريشه‏كن سازند،براى همگان ميسر است كه از چنين تربيتى برخوردار باشند؟.متاسفانه پاسخ اين پرسش منفى است.تتبع در تاريخ اسلام نشان مى‏دهد كه حتى در دوران زندگانى پيغمبر با آنكه هر دو دسته مهاجر و انصار تحت تربيت مستقيم او بودند و موعظت‏هاى او را بگوش خويش مى‏شنيدند،گاهى كه براى آنان فرصت مناسب دست مى‏داد از نازش به تبار خويش و نكوهش خصم خود دريغ نمى‏كردند.
    و گاه مى‏شد كه هر يك از دو عدنانى و يا دو قحطانى كه از دو تيره بودند هنگام مشاجره به سنت عصر پيش از اسلام،نسب يكديگر را خوار بشمارند.
    نوشته‏اند روزى بين مغيرة بن شعبه و عمرو بن عاص گفتگوئى در گرفت مغيره عمرو را دشنام داد عمرو گفت‏«هصيص‏»كجاست؟ (نياى خود را بنام خواند) پسر او عبد الله گفت‏«انا لله و انا اليه راجعنون‏»پدر براه جاهليت رفتى!و گويند عمرو بخاطر اين كار سى بنده آزاد كرد (5) در روز فتح مكه سعد بن عباده رئيس قبيله خزرج كه پيشاپيش مردم خود مى‏رفت هنگام در آمدن به شهر،بانگ برداشت كه امروز خونها ريخته مى‏شود!امروز حرمت‏ها شكسته مى‏شود (6) او بگمان خود مى‏خواست دوره رياست عدنانيان را پايان يافته اعلام كند و شكوه انصار يعنى طائفه قحطانى را برخ آنان بكشد.و انتقام چندين ساله را بگيرد.رسول اكرم تحمل اين مفاخره را بر نتافت و به على عليه السلام فرمود برو!و پرچم را از سعد بگير!و مگذار كه اين سخنان نادرست را بگويد كه‏«امروز روز مرحمت است‏».
    اگر پس از جنگ حنين كه آخرين نبرد در داخل شبه جزيره عربستان در عهد پيغمبر بود، ساليانى چند سايه پيغمبر (ص) بر سر اين مردم گسترش مى‏يافت و همه آنان كه مسلمانانى را پذيرفتند كم و بيش از بركت تربيت او برخوردار مى‏شدند،و نسل حاضر،اين تربيت را به نسل بعد منتقل مى‏ساخت،مسلما در پناه تعليمات اسلامى و برادرى دينى و عدالت اجتماعى ريشه آن همچشمى‏ها و برترى فروشى‏ها خشك مى‏شد.و هر دو طائفه مى‏دانستند بايد براى پيش رفت‏يك كلمه (توحيد) بكوشند.اما متاسفانه هنگامى كه عموم قبيله‏هاى پراكنده متوجه شدند،دوره مهترى قبيله‏اى پايان يافته است و آنان بايد جنگ با يكديگر را كنار بگذارند و از حكومتى كه بنام خدا در مدينه تاسيس شده اطاعت كنند،رسول خدا بجوار پروردگار رفت.
    مى‏دانيم كه حكومت اسلامى بر پايه دين تاسيس شد.رئيس حكومت را مردم انتخاب نكردند، بلكه خدا او را به پيغمبرى فرستاد.آنچه مى‏گفت وحى آسمانى و گفته خدا بود (جز در آنجا كه راى ياران خود را بخواهد و به پذيرد) پس از مرگ رسول اكرم كه دوره نبوت خاتمه يافت،اگر رياست مسلمانان بدست نژاد خاصى سپرده نمى‏شد،و اگر ملاك امتياز،تنها قريشى بودن معرفى نمى‏گرديد،و اگر وصيت پيغمبر را ناديده نمى‏گرفتند،مسلما يا مطمئنا مجالى نمى‏ماند كه انصار برترى فروشى كنند و سرانجام به مصالحه راضى شوند كه از ما اميرى و از عدنانيان هم اميرى.
    چنانكه مى‏دانيم در اينجا هم باز عامل دينى (روايت منقول از پيغمبر) بود كه بدعوى انصار پايان داد و ابو بكر گفت از پيغمبر شنيدم كه رئيس بايد از تيره قريش باشد.
    بهر حال اين نخستين مزيتى بود كه پس از پيغمبر نصيب گروه شمالى گرديد.قريش كه در حجة الوداع با خطبه كوتاه رسول اكرم همه امتيازهاى خود را از دست داده بود (7) و با ديگر تيره‏ها در يك صف قرار گرفت،براى خويش جاى پايى يافت و انصار يعنى قحطانيان را زير دست‏خود در آورد،با اين همه در خلافت ابو بكر چون از يكسو مسلمانان مشغول سركوبى مرتدان بودند،و از سوى ديگر هنوز حكومت،سازمان منظمى نيافته بود،يا لااقل منصب‏هاى دولتى درآمد و يا امتيازى نداشت،نشانه درگيرى دو طائفه بروشنى ديده نمى‏شود.
    در خلافت عمر كه فرمانداران او حكومت‏شهرهاى بزرگ را بدست گرفتند و رقم درآمد خزانه عمومى (بيت المال) از بركت غنيمت‏هاى جنگى و خراج و جزيه ايران و روم بالا رفت، ياست‏خشونت آميز خليفه تا حد ممكن توازن بين دو دسته را برقرار مى‏داشت.اگر كومت‏يك شهر را بدست عدنانيان مى‏سپرد،حكومت‏شهر ديگر به قحطانيان سپرده مى‏شد. اما هنوز يك ربع قرن از ماجراى سقيفه نگذشته بود كه نه تنها قريش و عدنانيان كارهاى بزرگ را عهده‏دار شدند،سيل درآمد عمومى هم بخانه آنان سرازير گرديد.مروان بن حكم، معاوية بن ابى سفيان،طلحة بن عبيد الله،زبير بن عوام،عبد الرحمان بن عوف و يعلى بن اميه هر يك به پول آنروز ميليونها درهم و دينار ذخيره كردند.قريش و فرزندان اميه بدين امتياز هم قناعت ننمودند،كوشيدند تا آنجا كه ممكن است دست جنوبيان را از كارهاى بزرگ كوتاه كنند.
    نوشته‏اند مردى از بنى جفنه نزد عثمان آمد و گفت مگر در خاندان شما كودكى نيست كه او را به حكومت‏بگماريد،اين پير يمانى (ابو موسى) تا كى مى‏خواهد حاكم بصره باشد (8) .و اين بهنگامى بود كه حكومت‏شام را معاويه،كوفه را وليد بن عقبة بن ابى معيط و مصر را عمرو بن العاص در دست داشت و چنانكه مى‏دانيم اينان هر سه مصرى و يا به تعبير ديگر عرب عدنانى و يا شمالى هستند و تنها (ابو موسى حاكم بصره) از قحطانيان بود.ديرى نكشيد كه فرزندان اميه از ديگر خاندان قريش پيش افتادند.و ما خوب مى‏دانيم كه بيشتر افراد اين خانواده هيچگاه از بن دندان مسلمان نشدند بلكه اسلام را روزى پذيرفتند كه راهى جز مسلمان شدن،پيش پاى خود نمى‏ديدند.
    در نتيجه اين انحصار طلبى بود كه بار ديگر كينه‏هاى خفته بيدار شد.شورش در مرزها و سپس در داخل شهرها آغاز گرديد و سرانجام دامنه آن به مركز خلافت رسيد و خليفه مسلمانان جان خود را بر سر اين كار باخت.
    از اين روزها شعرهائى در دست داريم كه روحيه تيره اموى را نشان مى‏دهد و معلوم مى‏دارد گوينده آن بيت‏ها بچيزى كه نمى‏نگريسته دين و اسلام و عدالت اسلامى است و بدانچه توجه داشته امتيازات خانوادگى و برترى قبيله‏اى است‏بر قبيله ديگر.
    روزى كه عثمان بدست‏شورشيان كشته شد وليد بن عقبه برادر مادرى وى در سوگ او به بنى هاشم چنين گفت:
    «بنى هاشم!از جان ما چه مى‏خواهيد؟!شمشير عثمان و ديگر مرده ريگ او نزد شماست!بنى هاشم!جنگ افزار خواهر زاده خود را برگردانيد!آنها را غارت مكنيد كه به شما روا نيست!
    بنى هاشم چگونه ممكن است ما باهم نرم خو باشيم حاليكه زره و اسب‏هاى عثمان نزد على است!!
    اگر كسى در سراسر زندگى آبى را كه نوشيده فراموش مى‏كند من عثمان و كشته شدن او را فراموش مى‏كنم‏». (9) درست در اين بيت‏ها بنگريد!.گوينده آن برادر عثمان،خليفه وقت است. كسى است كه از جانب خليفه حكومت كوفه را عهده‏دار بوده است.
    از روزى كه رسول خدا از جهان رفت تا روزى كه اين بيت‏ها سروده شده بيش از يك ربع قرن نگذشته است،و ما مى‏بينيم كه چگونه سنت مسلمانى در مدينه-مركز نشر دعوت و نشوء اسلام-بزبان اين مرد بظاهر مسلمان نابود مى‏گردد.
    در اين بيت‏ها هيچگونه اشارتى نيست كه چرا عثمان كشته شد بحق كشته شد يا بنا حق؟ روزى كه او را كشتند بر سنت پيغمبر و سيرت خلفاى پيش از خود بود يا از رفتار آنان عدول كرده بود.هيچ نمى‏پرسد شورشيان چرا و براى چه بر خليفه هجوم بردند و او را كشتند.آنچه مى‏بينيم همچشمى فرزندان اميه با فرزندان هاشم است.
    باز اگر هاشميان در كشته شدن عثمان دخالت مستقيم و يا غير مستقيم داشتند مى‏توانستيم گوينده را معذور بداريم.اما او آشكارا تهمت مى‏زند:مرده ريگ عثمان در خانه على است!و ما مى‏دانيم كه در روزهاى در بندان عثمان،على (ع) از وى حمايت كرد و اگر بگفته خويشاوندان عثمان على (ع) او را يارى نكرد،بارى بجنگ او برنخاست،و شورشيان را نيز يارى نداد و مرده ريگ عثمان را به غارت نبرد.
    آيا جز اين است كه او از بنى هاشم آزرده است چون پيغمبر از ميان آنان برخاسته؟آيا جز اين است كه چون پس از كشته شدن عثمان مسلمانان خليفه‏اى از تيره هاشم گزيدند اين انتخاب بر او گران افتاده است؟آيا سخنى جز اين مى‏توانيم بگوئيم كه بعض سران قبيله و طائفه‏ها كينه‏توزى با قبيله‏هاى ديگر را هرگز فراموش نكردند؟،بلكه آنرا ناديده گرفتند چون سرگرمى‏هاى تازه‏اى براى آنان پيدا شد؟و همينكه مجالى يافتند به سيرت نخستين خويش برگشتند.و اين همان چيزى است كه قرآن آنان را از آن بيم مى‏داد كه:
    «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ا فان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين.» (10)
    از اواخر خلافت عثمان بود كه از نو،صف عدنانى و قحطانى مشخص گرديد.قحطانيان آنچنانكه پيغمبر را از شهر عدنانيان به شهر خود بردند پسر عموى وى را از مدينه به كوفه خواندند،يا بهتر بگوئيم آنروز كه على (ع) در پى جدائى طلبان،از حجاز به عراق رفت‏بدو وعده يارى دادند و در كنار او ايستادند.در مقابل مضريان يا عدنانيان در بصره گرد آمدند و با على و سپاهيان او در افتادند.
    در پنج‏سال آخر خلافت عثمان و بيست‏سال حكومت معاويه و دوران يزيد و فرزند او،مضريان تا آنجا كه توانستند بر يمانيان سخت گرفتند.يمانيان نيز چون ديدند دوران حكومت اسلامى به سر آمده و از نو نوبت‏به برترى فروشى نژادى رسيده است،پيرامون دسته‏اى را گرفتند كه مردم را بحكم قرآن و عدالت مى‏خواندند.براى همين است كه مى‏بينيم در جنگ صفين انصار به معاويه و مردم شام مى‏گفتند:ديروز بحكم تنزيل قرآن با شما مى‏جنگيديم و امروز بحكم تاويل آن با شما مى‏جنگيم.اينان همان مردمند كه پس از كشته شدن على به فرزندش حسن گفتند دست‏خود را دراز كن تا با تو به كتاب خدا و سنت رسول و رزم با بدعت گذاران بيعت كنيم (11) همانند كه به فرزند ديگر او نوشتند دشمن تو بيت المال را ميان توانگران و گردنكشان پخش مى‏كند (12) .
    در سال شصت و يكم هجرى پس از آنكه مردم عراق ناجوانمردانه گرد فرزند پيغمبر را خالى كردند و او را بدست دشمن ديرين او سپردند بظاهر بار ديگر مضريان بآرزوى خود رسيدند، اما بيش از چهار سال بر اين حادثه نگذشت كه در مرج راهط برابر يمانيان قرار گرفتند. مضريان (قيسيان) طرفدار حكومت پسر زبير و يمانيان (كه در اين وقت‏بنام كلبى خوانده مى‏شدند) خواهان ادامه زمامدارى فرزندان اميه بودند.سرانجام اين جنگ با پيروزى كلبيان بر قيسيان و يا يمانيان بر مضريان پايان يافت و مروان بن حكم بخلافت رسيد.
    در امثال عرب مى‏بينيم‏«اذل من قيسى بحمص‏» (13) اين مثل باحتمال قوى ساخته آن روزهاست كه كلبيان بپا خاسته بودند.از اين تاريخ ستيزه‏هاى اين دو تيره بكلى رنگ دينى خود را هم از دست داد و بصورت رويارويى دو تيره بزرگ عرب جنوبى و شمالى درآمد.
    در حماسه‏نامه‏هائى كه شاعران دو تيره ساخته‏اند بويى از شرع و اسلام بمشام نمى‏رسد آنچه هست فخر به تبار و امتيازات قومى است.
    شگفت است كه تعزيه گردان اين صحنه و خواهان خلافت پسر زبير (مخالف سرسخت تيره سفيانى) ضحاك بن قيس است،مردى كه در تمام دوران حكومت معاويه از جان و دل بدو خدمت كرد.و هم او بود كه در مجلس راى گيرى براى ولايت عهدى يزيد مراقبت‏بود تا كسى سخنى بر خلاف خواست معاويه بر زبان نيارد.
    هم او بود كه يزيد را از حوارين به دمشق خواست و بر تخت‏حكومت نشاند.اما چون پس از مرگ يزيد خويشاوندان مادرى او كه از تيره كلبى-جنوبى-بودند خواهان خلافت فرزند يزيد (خالد) گشتند،كار آنان بر ضحاك كه از تيره مضرى بود گران افتاد و بر آن شد كه مردى مضرى (عبد الله بن زبير) را بخلافت‏بنشاند.
    نگاهى به تاريخ اسلام نشان مى‏دهد كه از اين تاريخ تا قرن‏ها بعد هر جا شورشى پديد شده سبب آن شورش،اين دو دسته بوده‏اند،و يا اينكه اينان به نحوى در آن شورش دخالتى داشته‏اند.از دوره مروان بن حكم تا پايان حكومت مروان دوم هر خليفه و يا حاكمى بر وفق مصلحت‏خود جانب مضرى و يا يمانى را مى‏گرفت و البته بيشتر آنان از مضريان حمايت مى‏كردند.بدين داستان كه به لطيفه بيشتر شباهت دارد تا بحقيقت تاريخى،بنگريد:
    زياد بن عبيد حارثى گويد:«در خلافت مروان بن محمد با گروهى بديدن او رفتيم.نخست ما را نزد ابن هبيره رئيس شرطه مروان بردند.او تك تك مهمانان را پذيرفت.هر يك از آنان درباره مروان و ابن هبيره بدرازا سخن مى‏گفتند.سپس ابن هبيره از نسب آنان پرسيدن گرفت.من خود را بكنارى كشيدم چه دانستم اين گفتگو پايان خوشى نخواهد داشت.اميد من اين بود كه مهمانان با پر حرفى او را خسته كنند و دنباله گفتگو بريده شود.ليكن چنين نشد. او از همه پرسيد تا جز من كسى باقى نماند.سپس مرا پيش خواند و گفت:
    -از چه مردمى؟
    -از يمن!
    -از كدام تيره؟
    -از مذحج!
    -سخن را كوتاه كن!
    -از بنى حارث بن كعب!
    -برادر حارثى!مردم مى‏گويند پدر يمانيان ميمون است،تو چه مى‏گوئى؟
    -تحقيق اين مطلب دشوار نيست!
    -ابن هبيره راست نشست و گفت: -دليل تو چيست؟
    به كنيه ميمون بنگر اگر آنرا ابو اليمن مى‏گويند پدر يمانيان ميمون است و اگر ابو قيس كنيه دارد ميمون پدر ديگران خواهد بود.ابن هبيره از گفته خود پشيمان شد (14)
    اين دو گروه كه نخست نام قحطانى و عدنانى داشتند،در طول تاريخ درگيرى،نامهاى ديگرى بخود گرفتند چون:
    يمانى و قبسى،مضرى و يمانى،قيسى و كلبى،ازدى و تميمى و صحنه مبارزه آنان از خراسان بزرگ گرفته تا خوزستان از سيستان تا غرب ايران،از عراق تا شام،و حجاز و مصر،سراسر افريقا، جزيره‏هاى سيسيل و رودس و تا جنوب اسپانيا بود.
    در اين سرزمين‏هاى پهناور هر جا جنگى در گرفته رد پاى عربهاى جنوبى و شمالى را در آن مى‏توان يافت.
    از سال چهلم هجرى كه معاويه خود را زمامدار مسلمانان خواند تا سال صد و سى و دو هجرى تنها دوره حكومت عبد الملك مروان را مى‏توان دوره آرامش نسبى خواند آنهم نه از آنجهت كه عدالتى در اين سرزمين‏هاى گسترده برقرار بود،بلكه از آنجهت كه حاكمانى چون حجاج بن يوسف نفس‏ها را در سينه مردم بسته بودند.هر كس در نكوهش دوده ابو سفيان يا حاكم دست نشانده آنان سخنى مى‏گفت،كشته مى‏شد يا بزندان مى‏افتاد.در نيمه دوم حكومت مروانيان بود كه دورانديشان و عاقبت‏بينان دانستند موجب اصلى بدعت‏هائى كه يكى پس از ديگرى در دين پديد آمد چه بوده است.دانستند آنروز كه گفتند خلافت و نبوت نبايد در يك خاندان باشد،نمى‏دانستند كه زمامدارى از تيره تيم و عدى به تيره ابو سفيان و مروان مى‏رسد و سرسخت‏ترين دشمنان اسلام حكومت مسلمانان را بدست مى‏گيرند.از اواخر دوره حكومت عبد الملك به بعد اندك اندك اين فكر قوت گرفت كه اگر در نخستين سالها حق را از صاحب آن نگرفته بودند.امويان هرگز مجال اين گستاخى را نمى‏يافتند و كار مسلمانان اين چنين سخت نمى‏شد.و درين روزگار بود كه پيش بينى دختر پيغمبر تحقق يافت كه اگر پس از مرگ پيغمبر (ص) كار را بدست كاردان عادل مى‏سپردند،همه را از چشمه معدلت‏سيراب مى‏كرد.
    از اين روزهاست كه مى‏بينيم ديگر بار مردم ستمديده گرد علويان را گرفتند و هر چند قيامهاى آنان يكى پس از ديگرى سركوب مى‏شد اما سرانجام دلبستگان به سنت پيغمبر معتقد شدند كه چاره همه نابسامانيها اينست كه حكومت از خاندان اميه بخاندان هاشم انتقال يابد.و بجاى نواده ابو سفيان نواده‏هاى على (ع) رهبر مسلمانان گردند.
    هنوز قرن نخستين هجرت بپايان نرسيده بود،كه دسته‏هاى مقاومت نخست در نقاط دور افتاده-شرق ايران-و سپس در ايران مركزى و بالاخره در شهرهاى كوفه و بصره بنام حمايت از خاندان پيغمبر و فرزندان فاطمه (دختر رسول خدا) تشكيل گرديد.نا خشنودان از حكومت نيز خود را بدين دسته‏ها بستند،اندك اندك سودجويان و حكومت طلبان هم بدانها پيوستند.اينان كسانى بودند كه براى رسيدن بهدف بهره‏گيرى از هر وسيله را روا مى‏شمردند. شعار اينان اين بود كه حكومت امويان را سرنگون كنند و آل على را بجاى آنان بنشانند.اما آنانكه بهره كشتارها،رنج‏ها،شكنجه‏ها، بزندان افتادن‏ها را گرفتند نه فرزندان فاطمه (ع) بودند نه نواده‏هاى على.مردى زيرك،حادثه‏جو،و موقع شناس پاى پيش گذاشت.و بجاى الرضا من آل محمد (15) الرضا من آل عباس بر كرسى خلافت تكيه زد.روزى كه مجلس ابو العباس سفاح در حيره از بزرگان بنى اميه آكنده بود طبق قرار قبلى شاعر آنان ستمهاى بنى اميه را بر آل هاشم و خاندان عباسى بر شمرد و سپاهيان خراسان كافر كوب‏ها (16) را كشيده بر سر و مغز امويان كوفتند،سپس گستردنى‏ها بر روى تن‏هاى نيم جان آنان افكندند و خليفه رسول خدا!و نزديكان او بخوان نشستند.ناله نيم جانان از زير گستردنى‏ها بگوش مى‏رسيد و خليفه مى‏گفت هيچ خوردنى را چون غذاى امروز گوارا نديده‏ام (17) ديرى نگذشت كه تشنگان عدالت اسلامى ديدند كسانى كه بنام الرضا من آل محمد كار را بدست گرفتند دست كمى از الرضا من آل ابو سفيان ندارند.خاندان عباسى نخست‏با آنان در افتادند كه راه رياست ايشانرا هموار ساخته بودند.سپس به سر وقت آل على رفتند.
    علويان يا از دم تيغ گذشتند و يا در سياه چال‏ها پوسيدند و يا از ترس جان گمنام در دهكده‏ها و بيغوله‏ها بسر مى‏بردند.
    از اين تاريخ بود كه شيعيان و دلبستگان رسول الله دردهاى درونى را در قالب قصيده‏ها و حكايت‏ها ريختند و با شيواترين لفظ و دلخراش‏ترين معنى بگوش اين و آن رساندند. نوحه‏گرى در مجلس‏هاى سرى و سپس بر سر بازارها بر دختر پيغمبر و ستمهائى كه بر او و فرزندان او رفته است آغاز شد،و از آن سالهاست كه مى‏بينيم رمز مظلوميت آل محمد دختر پيغمبر زهراى اطهر است.
    ياقوت از خالع (حسين بن محمد بن جعفر،شاعر معروف قرن چهارم) روايت كند:كه بسال 346 من كودكى بودم با پدرم به مجلس كبودى كه در مسجد بين بازار وراقان و زرگران بود رفتم مجلس او از مردم انبوه بود.ناگاه مردى گرد آلود عصا بدست مرقع پوش كه توشه و دلوچه‏اى همراه داشت در آمد و بآواز بلند بر حاضران سلام كرد و گفت:من فرستاده زهرا (ع) هستم.حاضران گفتند خوش آمدى و او را به صدر مجلس بردند.پس پرسيد؟

    -مى‏توانيد احمد مزوق (18) نوحه خوان را به من بشناسانيد.
    -همين جا نشسته است!.
    -من سيده خودمان را در خواب ديدم گفت‏به بغداد برو و احمد را بگو شعر ناشى را كه در آن گفته است:
    بنى احمد قلبى لكم يتقطع بمثل مصابى فيكم ليس يسمع (19)
    بر فرزندم نوحه‏سرائى كند.
    ناشى در آن مجلس حاضر بود چون اين گفته را شنيد تپانچه‏اى سخت‏بر چهره خود زد و احمد مزوق و ديگران نيز چنان كردند.و ناشى و سپس مزوق بيشتر از همه خود را مى‏زدند. سپس تا نماز ظهر با اين قصيده نوحه‏سرايى كردند و مجلس بهم خورد و هر چه خواستند بدان مرد چيزى بدهند نپذيرفت و گفت‏بخدا اگر دنيا را بمن بدهيد نمى‏پذيرم كه فرستاده سيده‏ام باشم و براى اين رسالت چيزى قبول كنم. (20)
    مناسب مى‏نمايد كه در پايان اين بحث فصلى را به نمونه‏هائى از اين مرثيه‏ها و يا مديحه‏ها اختصاص دهم از شعرهاى عربى نمونه‏هائى را نوشته‏ام كه پيش از قرن هشتم هجرى سروده شده و از شعرهاى فارسى به نمونه‏هائى تا پايان قرن نهم بسنده كردم.چه از قرن دهم چنانكه مى‏دانيم مذهب شيعه گسترش يافت و در شعرهاى عصر صفوى (كه رسميت مذهب اعلام شد) مديحه‏هاى فراوان درباره اهل بيت مى‏توان ديد.
    پى‏نوشتها:

    1.جنگ‏هاى پيش از اسلام كه در داخل شبه جزيره ميان قبيله‏هاى گوناگون در مى‏گرفت،و هر روز را بنامى ناميده‏اند.رجوع به مجمع الامثال ميدانى.ذيل كلمه (يوم) شود.
    2.انا و اخى على ابن عمى و انا و ابن عمى على الغريب (تاريخ تمدن اسلامى.جرجى زيدان.ج 4 ص 13) .
    3.فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية (الفتح:26) .
    4.آل عمران:103.
    5.كنز العمال ج 1 ص 362 چاپ دوم.
    6.ابن هشام.ص 26 ج 4.
    7.پيش از آموزش مراسم حج‏بوسيله پيغمبر،قريش براى خود امتيازاتى نهاده بود،چنانكه بهنگام كوچ كردن از عرفات به منى،از ديگر حاجيان جدا مى‏شد،و نيز امتيازهاى ديگر (رجوع به كتاب در راه خانه خدا-از نويسنده اين كتاب شود)8.انقلاب بزرگ طه حسين. ترجمه نگارنده ص 120.
    9.بنى هاشم ايه فما كان بيننا و سيف اين اروى (×) عندكم و خزائنه بنى هاشم ردوا سلاح ابن اختكم و لا تنهبوه لا تحل منا هبه بنى هاشم كيف الهوادة بيننا و عند على درعه و نجائبه لعمرك لا انسى ابن اروى و قتله و هل ينسئن الماء ما عاش شاربه؟
    ×.اروى نام مادر عثمان است.
    10.آل عمران:144.
    11.ر ك:تحليلى از تاريخ اسلام ج 2 ص 8.
    12.پس از پنجاه سال ص 114.
    13.خوارتر از قيسى در شهر حمص (از بلاد سوريه) .
    14.الهفوات النادره ص 131-132.بايد توجه داشت كه يكى از كنيه‏هاى بوزينه ابو قيس است.
    15.محمد بن على بن عبد الله بن عباس نخستين امام عباسى در آغاز به داعيان خود مى‏گفت نام شخص خاصى را براى خلافت مبريد،بلكه مردم را به الرضا من آل محمد بخوانيد. و بدانها سپرده بود كه عرب‏هاى عدنانى را نابود كنيد و قحطانيان را با خود داشته باشيد.
    16.نوعى گرز كه بدين نام ناميده شده.
    17.اغانى ج 4 ص 346-347.
    18.نقاش.و سخن آرا هر دو معنى مى‏دهد.
    19.اى فرزندان احمد دلم براى شما خونست و آنچه بر شما رفت از طاقت‏شنيدن بيرون!
    20.معجم الادباء،صفحه 292-293،ج 13.




    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






  10. #30
    انجمن علمی و پژوهشی
    زیبایی های زندگی در دستانه توست
    تاریخ عضویت
    Jul 2011
    محل سکونت
    sudae eshgh
    نوشته ها
    10,188
    تشکر تشکر کرده 
    2,930
    تشکر تشکر شده 
    4,180
    تشکر شده در
    2,113 پست
    حالت من : Ashegh
    قدرت امتیاز دهی
    2045
    Array

    پیش فرض

    مصائب حضرت زهرا(س)
    مصائب حضرت زهرا(س)
    مرگ پدر
    حال رسول خداصلى الله عليه وآله بدتر شد، سرش را در دامن على ‏عليه السلام گذاشت و بى هوش گشت. زهراعليها السلام به صورت نازنين پدر نگاه مى‏كرد و اشك مى ‏ريخت و مى ‏فرمود: »آه، به بركت وجود پدرم باران نازل مى شد و دادرس يتيمان و پناه بيوه زنان بود.«
    صداى ناله‏ى زهراعليها السلام به گوش پيامبر رسيد، ديده گشود و با صداى ضعيف فرمود: دختر عزيزم! اين آيه را بخوان:»وَ ما مُحَمَّدٌ اِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ، اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابَكُمْ«.(37)
    از مرگ چاره‏اى نيست، چنانكه پيغمبران مردند من نيز خواهم مرد. اما چرا ملت هدف مرا تعقيب نمى ‏كنند و قصد سقوط و عقب نشينى دارند؟!
    از شنيدن اين سخن گريه ‏ى زهراعليها السلام شديدتر شد. رسول خداصلى الله عليه وآله از احوال پريشان و چشم گريان دختر عزيزش منقلب شد، خواست او را تسلى دهد اما مگر به آسانى مى ‏توان او را آرام نمود. ناگاه فكرى به خاطرش رسيد، به فاطمه اشاره كرد نزديك بيا. وقتى صورتش را نزديك پدر برد آن حضرت رازى در گوش او گفت. حاضرين ديدند صورت فاطمه ‏عليها السلام برافروخته شد و در همان ناراحتى تبسّم كرد. از اين تبسّم نابهنگام تعجب نمودند. علت خنده را از خودش پرسيدند، فرمود: »تا پدرم زنده است رازش را فاش نمى ‏كنم!«.
    بعد از مرگ پدر آشكار ساخت و گفت:
    »پدرم در گوش من فرمود: فاطمه جان! مرگ تو نيز نزديك است؛ تو اولين فردى هستى كه به من ملحق خواهى شد«.
    اشاره ‏اى به كربلا
    فاطمه‏ عليها السلام مى دانست كه پس از اين وداع، ديگر ديدارى نيست، يك دخترى هم در كربلا وقتى كه پدرش مى‏ خواست به ميدان برود، و او مى‏ دانست كه ديگر پدر را زنده نخواهد ديد، جلو آمد و گفت:
    »يااَبَةِ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ؟«؛پدر جان! آيا آماده شهادت شده ‏اى؟«
    امام فرمود:» آخر چگونه تسليم مرگ نشود كسى كه يار و ياور ندارد.«
    سكينه گفت: »يا اَبَةِ رُدَّنا اِلى حَرَمِ جَدِّنا؟«؛»حالا كه آماده ‏ى مرگ شده ‏اى پس ما را در اين صحرا و در دست دشمن رها مكن، به حرم جدّمان برگردان«.
    امام فرمود: »فرزندم! مرا امان نمى‏ دهند، اگر مرغ قَطا را به حال خود گذارند در لانه ‏اش مى‏ خوابد«.
    صداى شيون زنان از اين سخن امام بلند شد؛ سكينه كه بيش از همه ناراحت بود و ساكت نمى ‏شد، امام حسين‏ عليه السلام او را به سينه چسبانيد و اشكهايش را از صورتش پاك كرد و فرمود: »سكينه جان! بدان كه بعد از مرگ من گريه زيادى خواهى داشت، ولى تا جان در بدن دارم با اشك خود قلب مرا آتش مزن«.(38)

    غربت مولا!
    بعد از جنايت بين در و ديوار قنفذ ملعون با همراهانش بدون اجازه به خانه على هجوم آوردند. على ‏عليه السلام سراغ شمشيرش رفت، ولى آنان زودتر به طرف شمشير آن حضرت رفتند، و با و عدّه‏ ى زيادشان بر سر او ريختند. عده ‏اى شمشيرها را به دست گرفتند و بر آن حضرت حمله ور شدند و او را گرفتند و بر گردن وى طنابى)سياه( انداختند.
    و بنا بر نقلى دست على‏عليه السلام را نيز با طناب بستند.
    اشاره ‏اى به كربلا
    اگر در اين واقعه‏ ى جانسوز و اين توطئه شوم، ريسمان به دست على نمى ‏بستند و به گردن آن امام مظلوم نمى ‏انداختند؛(39) در كربلا نيز كسى به خود اجازه نمى ‏داد به اهلبيت امام‏ حسين ‏عليه السلام و امام زين العابدين‏عليه السلام غل و زنجير ببندد!

    وصيت فاطمه ‏عليها السلام
    روزى حضرت زهراعليها السلام فرا رسيدن مرگ خود را با على ‏عليه السلام اعلام كرد. و در اين بين سخنانى از روى صداقت با يكديگر گفتند، و مهر و علاقه‏ى بى پايان خويش را نسبت به هم ابراز داشتند. در اين جا بود كه احساسات و عواطف آن دو يار مهربان و دو همسر نمونه اسلام چنان تحريك شد كه نتوانستند از گريه خوددارى كنند. ساعتى را با هم گريستند و به ياد دوران كوتاه زندگى زناشويى كه در جهانى از صفا و مهر و علاقه و صداقت و درستى و پاكدامنى و فداكارى بود اشك ريختند، و به ياد زحمات طاقت فرسا و فداكاريها و گرفتاريهاى همديگر ناله كردند، تا شايد به وسيله‏ ى اشكهاى چشم، آتش درونى خود را كه نزديك بود كالبدشان را محترق سازد خاموش كنند.
    بعد از آن كه گريه شان آرام‏تر شد، على بن ابيطالب ‏عليه السلام سر همسرش را در دامن گرفت، فرمود: اى دختر پيغمبر! هر چه ميل دارى وصيت كن و مطمئن باش كه از وصاياى تو تخلف نخواهم كرد. فاطمه‏ عليها السلام به موضوعاتى وصيت نمود كه در اين جا به سه مورد آن اشاره مى ‏كنيم:
    1- اى پسر عمو! فرزندانم يتيم مى ‏شوند، با آنان مدارا كن.
    2- براى من تابوتى تهيه كن كه در موقع حمل جنازه، بدنم پيدا نباشد، و طرز ساختمانش چنين و چنان نباشد.
    3- مرا شبانه غسل بده و كفن كن و به خاك بسپار، و اجازه نده اشخاصى كه حقم را غصب كردند و اذيت و آزارم نمودند بر من نماز بخوانند يا به تشييع جنازه‏ ام حاضر شوند.(40)
    و نيز آمده كه عرض كرد: برايم سوره ‏ى يس بخوان! پس از آنكه تمام شد بدان كه از اين دنيا رفته ‏ام.(41)
    آه! على ‏عليه السلام روى به سوى ديگر مى‏ گرداند تا فاطمه قطرات اشك چشمش را نبيند. اين اندوه و دردى كه آميخته با مهر و محبت فاطمه بود، به صورت اشك از چشم على جارى شد.

    على را خبر كنيد
    اسماء به دو فرزند داغديده زهراعليها السلام كه در مرگ مادر اشك مى ‏ريختند و ندبه مى كردند، عرض كرد:
    »اى فرزندان رسول خداصلى الله عليه وآله زود به سراغ پدرتان برويد و او را از مرگ مادرتان باخبر كنيد!«.
    آن دو نيز رفتند تا نزديك مسجد رسيدند، در آن وقت صداى خويش را به گريه بلند كردند. گروهى از صحابه دور آنان جمع شدند و از سبب گريه آنها پرسيدند، فرمودند: آخر مادرتان از دنيا رفت.(42)
    على ‏عليه السلام از اين خبر آن چنان دگرگون شد كه بى حال به پشت افتاد، آب به صورتش پاشيدند، وقتى كه حالش خوب شد، با ندايى جانسوز فرمود:
    »اى دختر محمد! به چه كسى خود را تسليت بدهم؟ تا زنده بودى مصيبت و اندوه و غم خود را به تو تسليت مى‏دادم، اكنون بعد از تو چگونه آرام بگيرم؟«.(43)
    اشاره ‏اى به كربلا
    در كربلا نيز وقتى قمر بنى هاشم ‏عليه السلام در كنار علقمه به شهادت رسيد، حسين بن على‏ عليه السلام بود تا خبر شهادت او را خيمه‏ ها برساند؛ لذا آمد عمود خيمه‏ ى عباس را كشيد، خيمه به زمين آمد، يعنى بدانيد كه عباس را كشتند!
    اما حسين جان! كسى نبود آن هنگام كه مظلومانه به شهادت رسيدى، خبر تو را به خيمه ها رساند، از اين رو ذوالجناح به سوى خيمه ‏ها رفت، اهل حرم صداى پاى او را شنيدند، با يكديگر گفتند كه حسين آمد! اما وقتى اسب بدون سوار را ديدند فهميدند كه حسين را نيز كشتند!
    لا حَوْلَ وَلا قُوِّةَ اِلّابِاللهِ الْعَلِىِّ العَظيم
    تكفين فاطمه
    على ‏عليه السلام بعد از آن كه كار غسل دادن را به انجام رساند، او را برداشت و در درون كفن هايش جاى داد، آن گاه وى را با پارچه ‏اى كه رسول خداصلى الله عليه وآله را با آن خشك نموده بود، خشك كرد، و سپس او را با حنوط بهشتى كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرموده بود و از حنوط دنيا كاملا متمايز بود، حنوط كرد، سپس وى را در كفن هايش پوشاند و در هفت قطعه پارچه كفن نمود.(44)
    اشاره ‏اى به كربلا
    شهيد اگر چه غسل ندارد ولى كفن ندارد، و لباس وى كفن اوست.(45)
    چنانكه وقتى شب عاشورا فرا رسيد، امام حسين‏عليه السلام به ياران فرمود: لباسهايتان را بشوييد و فردا لباس تميز در بر كنيد تا كفن‏هاى شما باشد.(46)
    اما وقتى عصر عاشورا فرا رسيد، زينب‏ عليها السلام پيكر برادر را پيدا كرد و با اندوه فراوان نگاه مى ‏كرد كه حتى آن كهنه پيراهن را هم‏از بدن مطهر سيدالشهداعليه السلام درآورده بودند و امام‏ عليه السلام بى كفن روى بيابان و زير آفتاب سوزان كربلا افتاده بود!

    استقبال پدر!
    چون مى ‏خواستند حضرت زهراعليها السلام را در قبر گذارند، دو دست از ميان قبر شبيه به دستان رسول خداصلى الله عليه وآله پيدا شد و آن حضرت را گرفت و به قبر برد.(47)
    شايد اين مسأله كه با چشم ملكوتى اميرالمؤمنين ‏عليه السلام ديده شده است، اشاره ‏اى باشد به اين كه پيامبر اكرم‏ صلى الله عليه وآله براى كمك به على‏ عليه السلام و تحويل گرفتن امانت خود به استقبال آمده است. اما جا داشت پيامبر به على مى‏ فرمود: اى على! امانت من پهلو شكسته نبود! و بازو و صورت او نيلى نبود!


    اگــر بــه کـــــــسی بــیش از حــد بــها بدی
    حــتمآ بــهش بــدهــــــکار مــیشی






صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/