و از ماشین پیاده شد و شیوا مسیر باقی مانده را خور رانندگی کرد. م
و از ماشین پیاده شد و شیوا مسیر باقی مانده را خور رانندگی کرد. ماشینش را مقابل در دانشگاه پارک کرد. در حال قفل کردن در های ماشین بود که پروانه گفت:
_اوووو... خانم رو نگاه کن چه ژستی گرفته، چه کلاسی گذاشته، چقدر پز...!
شیوا همراه با لبخندی به او نگاه کرد و گفت:
_سلام خانم کارگاه.
پروانه گفت:
_سلام خانم خوشگله. ببین چه کارا که نمی کنه.
_کی؟
_معلومه عاشق سینه چاکت، شوهر عزیزت، فرهاد کوه کن. خانمش باید با ماشین شخصی بیاد دانشگاه. بی .فا یه بوق خرج می کردی جلوی خونمون تا منم وردستت بشینم.
_پروانه امروز اصلا حال و حوصله ی شوخی ندارم.
_نگاه کن، دانشجوها چطور به دک و پوزت نگاه می کنن. فردا یا تیپ مبارکو عوضش کن یا با گاری بیا دانشگاه یا اینکه به همسرت بگو یکی رو استخدام کنه تا دم به دم برات اسفند دود کنه، مبادا زهر چشمی به شما برسه.
_پروانه گفتم حال و حوصله ی شوخی ندارم.
_انگار راستی راستی حالت خوش نیست. رنگ و روتم که زرده... نکنه داری مامان میشی و من...
_پس کن پروانه از صبح که پاشودم تا حالا به اندازه ی کافی راجبش شنیدم...
پروانه جیغ خفیفی کشید و با شادمانی گفت:
_آخ جان. مبارکه، پس یه شیرینی دیگه مهمون آقا فرهادیم. ببخشید آقای پدر... باید بگویم آقای پدر...
شیوا ایستاد و با جدیت گفت:
_پروانه دارم بهت می گم، اصلا دلم نمی خواد حتی یه کلمه دیگه هم راجبش بگی. همین طورش اعصابم خورد هست.
پروانه جدی شد و گفت:
_اعصابت خورده؟ نکنه از بچه متنفری که اینطوری حرف می زنی؟
_آره متنفرم. لطفا تمومش کن.
_واقعا که شیوا. از تو انتظار نداشتم. دختر جون بچه پایه های زندگی رو محکم می کنه. به زندگی روح می ده.
_پایه های زنگی من محمه. پر از روح و طراوته، احتیاجی به بچه نیست. در ضمن نمی خوام تو هم حرف های فرهاد را برام تکرار کنیو
_که اینطور. پس فرهاد موافق بچه است. خب حقم داره. تازه مگه قرار بود همون اول ازدواجتون، زندگیتون بی روح و خشک باشه. شما که انقدر عاشقونه با هم ازدواج کردید، کم کم که یکنواخت شد خود شما هم متوجه می شی که به بچه احتیاج دارید. در ضمن سعی کن شوهرت را درک کنی. همیشه که نباید به میل و خواسته ی تو عمل کنه.
_انقدر مثله خاله زنک ها منو نصیحت نکن. خودم به موقش می دونم چه موقع به فکر بچه دار شدن بیافتم.
پروانه با شیطنت گفت:
_عاشقترین مردها هم تا یه اندازه صبر و تحمل دارن. پس بهتره خیلی محترمانه به خواستش عمل کنی والا خودش به زور...
_پروانه ساکت باش والا خودم ساکتت می کنم.
و هر دو خنده کنان وارد کلاس شدند.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)