هر روز صبح سر حال وشنگول از خواب بر می خواست و پس خوردن صبحانه وساختن خود آماده می شد و از منزل خارج می گشت . به محض اینکه در پشت سر پدر بسته می شد در منزل همسایه باز می شد ومونس با ناز و ادا همراه پدر راهی سر کوچه می شد تا به اتفاق سوار تاکسی شوند .پدر او را تا محل مورد نظر همراهی می کرد وسپس خود به اداره می رفت .
مادر تمام این ماجرا را می دید .هم حرکات پدر و هم بیرون رفتنش از منزل زا ، اما هیچ حرفی نمی زد. طفلک چه داشت بگوید؟ مگر بار اولش بود؟ او دیگر حوصله ای برای سر وکله زدن با پدر نداشت در ضمن دیگر نمی خواست با آبروی خود بازی کند و خود را انگشت نمای دوست و آشنا کند . تنها کاری که می کرد در خود فرو می رفت .من حدس می زدم به چه فکر می کند . طفلکی مادر که این مرد نگذاشته بود یک اب خوش از گلویش پایین برود. به قول خیام:
عمریست مرا تیره وکاریست نه راست
محنت همه افزوده راحت کم وکاست
شکر ایزد ، هر آن چه اسباب بلاست
ما را ز کس دیگر نمی باید خواست
پدر هم چنان به روش خود باقی بود. یک روز مادر برایم تعریف کرد که وقتی از خرید برگشته دیده خانم دهداری در حالی که چادر نمازش را سرش کرده بود روی سکوی جلو خانه اش نشسته بود ومونس هم وسط در گاهی ایستاده وبا پدر گل می گفت وگل می شنید . پدر تا مادر را از دور می بیند خداحافظی می کند و مونس هم زود داخل خانه شان می شود.
کم کم همسایه ها و دوستان متوجه این مسئله شدند واین کار پدر نقل مجلس دوست وآشنا شد .گاهی یکی از نزدیکان با گوشه و کنایه این مسئله را به پدر گوشزد می کرد و با زبان بی زبانی به او می گفت تا بیشتر از این خود را انگشت نما نکند ، اما پدر خود را به راهی زده بود که گویا نمی فهمید دیگران چه می گویند .پدر بی شرمانه جلوی چشم دختران شوهر کرده وداماد هایش راه می رفت وشعر «همسایه دیوار به دیوار من» را زیر لب زمزمه می کرد .
در این اوضاع واحوال شوهر سیمین می خواست او را به اروپا بفرستد وچون خودش نمی توانست برود از پدر خواست او را همراهی کند. پدر هم از خدا خواسته قبول کرد .مقدمات سفر سریع آماده شد وهر دو عازم اروپا شدند.سفرشان سه هفته طول کشید . وقتی سیمین برگشت گفت که به او خیلی خوش گذشته است. سیمین برای ما سوغات اورده بود، اما پدر نه برای مادر چیزی خریده بود ونه برای ما. وقتی سیمین گفت که او هم زیاد خرید کرده فهمیدیم آنها را مخفیانه به مونس داده است.
در طول این مدت برای چند روز بچه ها را به منزل مادر آوردم تا در کنارم باشند . بچه ها لاغر تر از قبل شده بودند ، اما روحیه بدی نداشتند. به ظاهر با نامادری شان می ساختند ومشکلی نداشتند . در طول این مدت حمید وفریبا ازدواج کرده وسر خانه و زندگی شان رفتند. اکنون مادر و پدر تنهای تنها شده بودند .دلم به حال مادر خیلی می سوخت .زیرا تنهایی او را وادار می کرد تا کار های پدر بیشتر به چشمش بیاید .
پس از چهار هفته با دلی غمگین وروحیه ای خراب از رویه ای که پدر درپیش گرفته بود به آبادان برگشتم . زهرا زودتر از من آمده بود وهمه منتظر بودیم تا قرعه فالمان به کدام منطقه خواهد افتاد .
روز قرعه کشی از راه رسید وفارغ التحصیلان مدرسه عالی پرستاری در محوطه خوابگاه جمع شدند ومنتظر اعلام نتایج قرعه کشی شدند.
وقتی نام زهرا خوانده شد فهمیدیم که به مسجد سلیمان خواهد رفت . من هم همراه عده ای به رودکنار منتقل شدم.
اکنون ما نرس فارغ التحصیل به شمار می آمدیم . یونیفرم هایمان تغییر کرده بود واز کلاه گرفته تا لباس وکفش همه سفید بود با دوختی بسیار خوب وپارچه ای از جنس مرغوب .این لباس ها به قدری خوش ترکیب بود که از پوشیدن آن احساس رضایت خاصی می کردیم .
دیگر وقت آن بود که منزلی تهیه کرده وبچه ها را نزد خود بیاورم در خواستی به اداره کل کارگزینی شرکت فرستادم وضمن اینکه در آن ذکر کردم دارای دو فرزند هستم تقاضای خانۀ متاهلی دادم .
چند روز بعد از این درخواست منشی دفتر پرستاری بیمارستان تلفنی به من اطلاع داد که کارگزینی کل شما را راس ساعت ده صبح خواسته وشما این ساعت باید در اداره بازنشستگی ومزایا باشید.
در ساعت مقرر به اداره مذکور رفتم . مرا به اتاقی راهنمایی کردند . اتاق وسیعی بود که چند میز دور تا دور آن بود روی میز ها جندین دستگاه تلفن قرار داشت وکنار آن دفاتر وپروند هایی انباشته بودند پشت یکی از میز ها مردی نشسته بود که در آن اتاق تنها بود.
به او سلام کردم وخودم را معرفی کردم . آن مرد پاسخم را داد وبا دست به من اشاره کرد که روی صندلی روبرویش بنشینم . پس از اینکه نشستم از من پرسید چرا تقاضای منزل متاهلی کرده ام .پاسخ دادم به دلیل اینکه دارای دو فرزند ده وپانزده ساله ام و می خواهم انان را نزد خود بیاورم .
مرد گفت:« می دانید شما بر خلاف قوانین شرکت نفت وارد این دستگاه شده اید ؟وبعد مکثی کرد وادامه داد : یعنی باید بگویم با دروغ !
گفتم:آیا تنها دوشیزه بودن فرد متقاضی ملاک پذیرش اوست یا شایستگی رفتار او ودرست عمل کردن او ؟ به فرض هم که من با دروغ به استخدام این شرکت در آمده ام آیا در طول این سه سال واندی که در این دستگاه کار کرده ام عملی خلاف شخصیت وشئونات شرکت انجام داده ام ؟ تا آنجا که من اطلاع دارم می بینم پرونده ام را ملاحظه کرده اید . آیا کوچکترین گزارشی خلاف در مورد نحوه کار ورفتارم در این پرونده منعکس شده چه از بخش ها وچه از مسئولان خوابگاه.
مرد با دقت به سخنانم گوش داد وپس از اتمام صحبت هایم گفت: همه چیز هایی که گقتید درست ، اما صلاح می دانم تقاضای خود راپس بگیرید .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)