یه بندۀ خدا تو روز برفی.....داشت می زد با آخدا یه حرفی:
اوسا کریم نوکرتیم شدیداً....اگرچه کم لطفی به ما جدیداً
چرا که هرچی می کنم تقاضا...که برف نباره بیش از این در اینجا
گوش نمی دی با بنده لج می کنی... تمام کارا را فلج می کنی
برف که زیادتر از سه سانت بباره.... برام عذاب و دردسر می آره
راه ها همه بسّه می شن یک به یک... مدیرامون خسّه می شن یک به یک
ترکمنا تاقچه بالا می ذارن... ..گازشونو از لوله ور می دارن
کم میشه در ادامۀ داستان... فشار گازمون تو چن تا استان
تو سوز سرمای پدر درآری.... نفت نداریم بدیم واسه بخاری
مدرسه واداره ها ول می شن.... پرواز طیاره ها کنسل می شن
نونوایی ها تخته می شه دراشون... در می آد عاقبت همه صداشون
مردم بیچاره واسه دوتا نون.... صف می کشن از توپخونه تا شمرون
جالبه وقتی سدامون پر می شه.... در عوضش نونمون آجر می شه
جواب بده ولی به من آخدا.... با برف یک متری تو ینگه دنیا
چرا همه مشغول کسب و کارند؟.... همه به کار و بار خود سوارند
حرفشو « جاوید» شنید و خندید....گفت گمون کنم بدون تردید
برفای ینگه دنیا پوشالیه.... عینهو مغزشون پراز خالیه
برف ما اما پر ملاته و سخته.... واسه همین درها رو کرده تخته
بنابراین فقط دعا باید کرد.... دستا بالا خدا خدا باید کرد
برف اگه می خواد بیاد، ولی کم.... بارون بباره اما قـّـد شبنم
که گاز خونه ها دیگه ول نشه.... پرواز طیاره ها کنسل نشه
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)