يکي را ديدم اندر کوچه بازار..............................خريده ميوه هاي تازه ابدار
تو کيفش پر بود از گوشتهاي تازه.............ز ران و دست و سينه گوشت بره
به هر جا مي رسيد با يک اشاره.............به صاحب مال مي کرد ناز و غمزه
نمي پرسيد جنس کيلوي چنده...................فقط مي گفت ميخوام اينو بنده
فروشنده تا ديد مشتري را.................................ز دورادور پرسيد حال او را
بگفتا مش عباس ميوه چه داري...................همينجا يا که در پستو تو داري
جواب داد مش عباس با خنده و ناز..............چه ميخواهي عزيز جانم گل ناز
کمي بالاتر از دکان عباس.............................يکي ايستاده بود جنب اتوباس
به دل حسرت بود و جيبش چو خالی...........دمادم هي ميشد حالي به حالي
جلو رفت پيش عباس مرد مفلس...................سلام کرد و بگفتا بنده مخلص
برانداز کرد عباس مرد ثاني................پس از سير و تماشا گفت چه خواهي
بگفتا ميوه خواهم پول ندارم..............................ز بي پولي دگر حالي ندارم
اگر با ما تو راه ايي به قرضي.........................اگر خواهد خدا روزي به نقدي
چو مش عباس شنيد اين اه و ناله..................زدست مرد مفلس کرد شکوه
مگر گم کرده اي تو راه خانه.............................برو اينجا مکن هي اه و ناله
که گفته گنج دارم توي خونم..........................که بايد بخشمش بر تو عزيزم
اگر ديدي سلام کردم به يارو.......................تو فکرم جمع کنم پولش به پارو
برو اي مرد عاقل باش و دانا...........................که من جنسي ندارم بهر اقا