ای که عمر از پیسودای تو دادیم بباد
□
ای که عمر از پیسودای تو دادیم بباد
یاد میدارد که از مات نمی آید یاد عهدها بستی و میداشتم امید وفا
ای امید من و عهد تو سراسر همه باد هر چه دارند ز آئین نکویی خوبان
همه داری و بدان چشم بدانت مرساد ماجرای دل گمگشتهی بی نام ونشان
هر که را باز نمودیم نشانی به تو داد کام خسرو بده ای خسرو خوبان که شده است
لعلی جانبخش تو شیرین و دل او فرهاد □
زاهد از صومعه زنهار که بیرون نروی
که از آن سوی بلای دل و دین میگذرد میگذشتی شب و از ماه برآمد فریاد
کاین چه فتنه است که بروی زمین میگذرد؟ □
مکن از گریه مرا منع که دل سوخته را
هیچکس از جزع و گریه ملامت نکند
هست روشن به رخت دیده اگر خاک رهت
باز دریده کشم نور علی نور شود بسکه پروانه شود سوختهی شمع زعشق
عارف از سوختگی عاشق پروانه شود
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)