ژاله از نرگس فرو بارید و گل را آب داد
□
ژاله از نرگس فرو بارید و گل را آب داد
وز تگرگ روح پرور مالش عناب داد چشم مست او که مژگان را به قتلم تیز کرد
خنجر زهرآب داده در کف قصاب داد دوش بوی گل مرا از آشنایی یاد داد
جان گریبان پاره کرد وخویش را برباد داد ترسم از پرده برون افتم چو گل کاین باد صبح
زان گلستانها که روزی با تو بودم یاد داد
□
دارد اندر دل غباری گریه وقت تست هان
کارکن اندر دش گر میتوانی کار کرد □
می کشد از چشم و خوشتر آنکه میگوید که خلق
خود همی میرند کسی را چشم من کم میکشد □
ای که بر کندی دل از پیمان یاران قدیم
گاهگاهت یاد باید کرد از عهد و داد محنت هجران ورنج راه و تشویق سفر
اینهمه گویی نصیب جان مهجورم فتاد
چند گویید ای مسلمانان که حال خود بگوی ؟
من همی گویم ولی از من که باور میکند ؟
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)