شمشیر کین باز آن صنم برقصه دلها می کشد
□
شمشیر کین باز آن صنم برقصه دلها می کشد
جان هم کشد یار غمش دل خود نه تنها میکشد خطی که از دود دلم برگرد آن لب سبز شد
ما را از آن سبزی همه خاطر به صحرا میکشد مایل به سرو قد او باشد دل خسته مرا
عاشق که صاحب همت است میلش به بالا میکشد □
یک لحظهای مقصود من بشنو زیان و سود من
تا اشک خون آلود من شرح غم هجران دهد □
چون خاک گردم درره وصلت همین بس باشدم
که آیی و از تو سایهیی بالای قبر من فتد
حسن تو هم به کودکی افت شهر گشت اگر
زین چه که هست ذرهیی برگذرد بلا شود چون تو به باغ بگذری گل نرسد به بوی تو
لیک رسد به قامتت سرو اگر روان بود
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)